گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ابونصر نویسه گردانی: ʼBWNṢR ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ارغیانی . ۞ محمدبن عبداﷲبن احمدبن محمد. فقیه شافعی نیشابوری . شاگرد امام الحرمین ابوالمعالی جوینی و علی بن احمدواحدی (454 - 528 هَ . ق .). مدفن او نیشابور است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه واژه معنی ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) طبیبی به زمان شاه عباس اول صفوی . رجوع به ابونصر اصفهانی ... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) تابعی است . او از ابن عباس و از او خلیفةبن حصین روایت کند. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) صاحب یا خواهرزادة اصمعی و نام او احمدبن حاتم است . ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) (سرهنگ ...) از امرای زمان مسعود. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 464 و 466 شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) شاعری است باستانی و این یک بیت از او در لغت نامه ٔ اسدی برای کلمه ٔ پنجره شاهد آمده است :سوی باغ گل باید اکنون ... ابونصر ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) نوازنده ای به دربار محمود غزنوی :بونصر تو در پرده ٔ عشاق رهی زن بوعمرو تو اندر صفت گل غزفی گوی . فرخی .و رجوع به ابو... ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) از علمای دربار علی بن مأمون خوارزمشاه که محمود غزنوی آنان را بغزنین خواست . رجوع به حبط 1 ص 356 و رجوع به ابون... ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) (شیخ ...) جامی در نفحات الانس آرد که شیخ الاسلام گفت او سفرهای نیکو کرده بود و مشایخ بسیار دیده . شیخ ابوعمر و اسکا... ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) صحابی است و در غزوه ٔ خیبر ذکر او آمده است . ابونصر ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) (قصر...) موضعی است به یک فرسنگی جنوب شیراز. بر فراز تلی و بدانجا آثاری از پادشاهان قدیم و نقوشی باقی است . ۞ تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود