اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابونصر

نویسه گردانی: ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ] (اِخ ) اسعد. عمیدالدین وزیر اتابک سعد زنگی . خوندمیر در دستورالوزراء آرد که : او به وفور علم و فضیلت و جود و سخاوت و جودت ذهن و طبیعت موصوف و معروف بود و گاهی بنظم ابیات آبدار و اشعار لطافت شعار قیام واقدام مینمود. در روضةالصفا مسطور است که نوبتی اتابک سعد، اسعد را به رسم رسالت نزد سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد و سلطان بر لطف طبع آن وزیر صافی ضمیر وقوف یافته او را منظور نظر عاطفت گردانید و چند کرت درمجالس بزم اسعد را احضار فرمود در آن اثناء روزی سلطان در اثنای سرخوشی این بیت بر وزن رباعی گفت که :
در رزم چو آهنیم و در بزم چو موم
بر دوست مبارکیم و بر دشمن شوم
و اسعد را فرمود که بیت دیگر بگوی اسعد در بدیهه گفت که :
از حضرت ما برند انصاف به شام
وز هیبت ما بُرند زنّار به روم .
و سلطان محمد مراسم تعریف و تحسین بظهور رسانیده آن روز بر ساز این ترانه شراب ناب آشامید و بتقلد منصب وزارت خود اسعد را تکلیف نمود اما اسعد بین الرّد والقبول متردد بوده و بجانب شیراز مراجعت فرمود و چون اتابک سعد عوض سریر سلطنت بر مسند خاک تیره تکیه انداخت و پسرش اتابک ابوبکر قائم مقام گشته به انتظام مهام فرق انام پرداخت عمیدالدین اسعد را بمراسلات و مفاوضات نسبت بملازمان خوارزمشاه متهم گردانید و با پسرش تاج الدین محمد در قلعه ٔ اسکیوان ۞ بند فرمود و عمیدالدین در آن مجلس این رباعی نظم کرده نزد اتابک فرستاد:
ای وارث تاج ملکت و افسر سعد
بخشای خدای را بجان و سر سعد
بر من که چو نام خویشتن تا هستم
همچون الف ایستاده ام بر سر سعد.
لکن از این شفاعت صورت بهبود روی ننمود و اتابک آن وزیر بی نظیر را مثل مرغ در قفس محبوس میداشت تا آن زمان که مرغ روحش بجانب ریاض رضوان پرواز نمود - انتهی . و رجوع به حبط ج 1 ص 396 و 397 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) طبیبی به زمان شاه عباس اول صفوی . رجوع به ابونصر اصفهانی ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) تابعی است . او از ابن عباس و از او خلیفةبن حصین روایت کند.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) صاحب یا خواهرزادة اصمعی و نام او احمدبن حاتم است .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) (سرهنگ ...) از امرای زمان مسعود. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 464 و 466 شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) شاعری است باستانی و این یک بیت از او در لغت نامه ٔ اسدی برای کلمه ٔ پنجره شاهد آمده است :سوی باغ گل باید اکنون ...
ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) نوازنده ای به دربار محمود غزنوی :بونصر تو در پرده ٔ عشاق رهی زن بوعمرو تو اندر صفت گل غزفی گوی . فرخی .و رجوع به ابو...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) از علمای دربار علی بن مأمون خوارزمشاه که محمود غزنوی آنان را بغزنین خواست . رجوع به حبط 1 ص 356 و رجوع به ابون...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) (شیخ ...) جامی در نفحات الانس آرد که شیخ الاسلام گفت او سفرهای نیکو کرده بود و مشایخ بسیار دیده . شیخ ابوعمر و اسکا...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) صحابی است و در غزوه ٔ خیبر ذکر او آمده است .
ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) (قصر...) موضعی است به یک فرسنگی جنوب شیراز. بر فراز تلی و بدانجا آثاری از پادشاهان قدیم و نقوشی باقی است . ۞
« قبلی صفحه ۱ از ۲۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.