اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابونصر

نویسه گردانی: ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) اصفهانی (حکیم ...). از مشاهیر اطباء و معارف و معالجین روزگار پادشاهی و عهد سلطنت وشهریاری شاه عباس اول است و در آن زمان عدالت اوان در نزد خواص و عوام و عالی و دانی بصفت حذاقت و رتبه ٔمهارت در اعمال عملیه ٔ طب موصوف و مسلم بود و چنانکه از اخبار او مستفاد میشود مولد و منشاء وی اصفهان است و پدرش که بصدرالشریعة معروف بوده است از اهالی گیلان و خود مردی بود صاحب حسن صوری و معنوی و تقریر و محاورتی خوش و بیانی دلکش داشت و چنانکه مؤلف تاریخ عالم آرا مسطور داشته در بدایت امر که در فن علاج واستعمال ادویه مهارتی کامل و شناسائی بکمال یافت ازجانب امنای دولت پادشاهی طبابت عسکر و لشکری مفوض ومرجوع به وی گشت و چون مهارتش را بخت نیز موافقت مینمود اکثر آن بود که معالجاتش با امزجه مرضی موافق میافتاد صحت و عافیت بحال مریض راه می یافت و حتی پادشاه عادل شاه عباس را مرضی از اجناس حمی بر مزاجش طاری گشته اطباء معالجت را مواظبت داشتند از آنکه وی نیز در آن ایام بصفت حذاقت موصوف بود بتوسط جماعتی از خاصان پادشاهی رخصت یافت که با اطبای خاص در اوقات معین بحضور پادشاه رود و در معالجت مداخلت نماید و چنان اتفاق افتاد که پادشاه را مرض رو به بهبود نهاد پس از آن در عداد اطبای خاص مخصوص گشت و مواظب بار و محرم اسرار گردید از آن روی بر رسم روزگار محسود اقران و امثال آمد و در حضرت شاهزاده نامدار حیدر میرزاقرب و منزلت تمام یافت از آنکه هرکس را وسع و طاقت دولت و منصب و نگاهداری آن نباشد و بجزئی تغییری در امور دنیای خود تغییرات بر خود راه دهد و از حد خود تجاوز کند رسم ادب بیکسو نهاد با اطبای کهن سال فاضل و مردمان محترم کامل بنای بی احترامی گذاشت و دقیقه ای از توهین و تهجین آنها فروگذاشت ننمود فضلای اطبا و جمهور مردم از لشکری و غیره پیوسته از وی در رنج بودند از آن روی که منظور نظر پادشاه بود افعال و اعمال زشت او را متحمل شده و راه چاره بجهة رفع آن کار ازبر ایشان مسدود بود بالاخره این معنی باعث آن شد که بعد از وفات شاهنشاه خلدآشیان رجال دولت و اطبای حضرت آن طبیب نادان را بخیانات منسوب ساخته و بر علاجات و استعمال تجویز ادویه ٔ وی ایراد وارد آورده سوء تدبیر و خطای او را در معالجت بدلایل و براهین ثابت کردند چنانکه خود بر خطای خویش اقرار و اعتراف نمود سپس بقتل وی اشارت رفت پس در همان روز قورچیان در عمارت پادشاهی ویرا با سوء احوال بقتل آوردند و جسدش را درمعبر عام انداختند. (از نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 337).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) قبّانی . از شیوخ تصوف در مائه ٔ چهارم . صاحب نفحات گوید که او سفرهای نیکو کرد و مشایخ بسیار دید از جمله شیخ ابوعمر ...
ابونصر. [ اَن َ ] (اِخ ) قباوی . احمدبن محمدبن نصر مترجم تاریخ بخارا. اصل کتاب تاریخ بخارا بعربی بوده که ظاهراً ازمیان رفته است و مؤلف ...
ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) قشیری شافعی . او راست : کتاب موضح فی الفروع .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) قطب الدوله احمد اول بن علی . رجوع به آل افراسیاب و رجوع به احمدبن علی ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) قمی . منجم . او راست : المدخل الی علم النجوم . و این کتاب را357 هَ . ق . تألیف کرده است و مشتمل است بر پنج مقاله ...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) قوام الملک هبةاﷲ فارسی . رجوع به قوام الملک ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) قینون . نام طبیبی مشهور که در خدمت امیر عزالدوله بختیاربویهی میزیست و او سفیر میان بختیار و خلیفه بود.
ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) کردی . احمدبن مروان بن دوستک ملقب به نصرالدوله . او از ملوک میافارقین و دیار بکر است . پس از قتل برادرش ابوسعید در ...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) الکشّی . فتح بن شرحف بن داود. رجوع به فتح ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) کلبی . محمدبن سائب . رجوع به محمدبن سائب بن بشر شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.