اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابونصر

نویسه گردانی: ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) سراج . در تذکرةالاولیاء آمده است که او را طاوس الفقراء گفتندی و صفت و نعت او نه چندانست که در قلم و بیان آید و یا در عبارت و زبان گنجد. در فنون علم کامل بود و در ریاضات و معاملات شأنی عظیم داشت و در حال و قال و شرح دادن بکلمات مشایخ آیتی بود و کتاب لمع او ساخته است واگر کسی خواهد بنگرد از آنجا او را معلوم کند و من نیز کلمه ای چند بگویم . سری و سهل را و بسی مشایخ کبار را دیده بود و از طوس بود. ماه رمضان به بغداد بودو در مسجد شونیزیه خلوتخانه ای بدو دادند و امامت درویشان بدو مسلم داشتند تا عید جمع اصحاب را امامت کرد و اندر تراویح پنج بار قرآن ختم کرد. نقل است که شبی زمستان بود و جماعتی نشسته بودند و در معرفت سخن میرفت و آتش در آتشدان میسوخت شیخ را حالتی درآمد و رو بر آن آتش نهاد خدای را سجده آورد مریدان که آن حال مشاهده کردند جمله از بیم بگریختند چون روز دیگر بازآمدند گفتند شیخ سوخته باشد شیخ را دیدند در محراب نشسته روی او چون ماه میتافت گفتند شیخنا این چه حالت است که ما چنان دانستیم که جمله روی تو سوخته باشد گفت آری کسی که بر این درگاه آبروی خود ریخته بودآتش روی او نتواند سوخت و گفت عشق آتش است در سینه و دل عاشقان مشتعل گردد و هر چه مادون اﷲ است همه را بسوزاند و خاکستر میکند. از ابن سالم شنودم که گفت نیت بخداست و از خداست و براه خداست و آفاتی که در نماز افتد از نیّت افتد و اگر چه بسیار بود آنرا موازنه نتوان کرد با نیتی که خدا را بود [ و ] بخدای بود و سخن اوست که گفت مردمان در ادب بر سه قسم اند: یکی بر اهل دنیا که ادب بنزدیک ایشان فصاحت و بلاغت و حفظعلم و رسم و اسماء ملوک و اشعار عربست و دیگر اهل دین که ادب بنزدیک ایشان تأدیب جوارح و حفظ حدود و ترک شهوات و ریاضت نفس بود و دیگر اهل خصوص [ شاید حضور ] که بنزدیک ایشان طهارت دل و مراعات سرّ و وفاء عهد و نگاه داشتن وقت است و کم نگریستن بخاطره هاء پراکنده و نیکوکرداری در محل ّ طلب و وقت حضور و مقام قرب است - انتهی . رجوع به تذکرةالاولیاء ج 2 چ طهران ص 145 و نفحات الانس ص 180 و نامه ٔ دانشوران ج 3 ص 18 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) المصاب . یکی از عقلاء مجانین بمدینة. صاحب صفةالصفوة آرد که محمدبن اسماعیل بن ابی فدیک گوید: نزد ما شوریده ای بود به...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) مطوعی زوزنی (حاکم ...). رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 583 و 585 و 587 شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) مظفرشاه . ملقب به شمس الدین از سلاطین بنگاله . از خاندان الیاس (896 - 899 هَ . ق .). رجوع به شمس الدین ابوالنصر مظف...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ )معین الدین . رجوع به ابونصربن احمد الکاشی ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] مملان بن ابومنصور وهسودان بن مملان از پادشاهان شدادی آذربایجان در قرن پنجم هجری و ممدوح قطران شاعر تبریزی . اصل این سل...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) مملان بن وهسودان . رجوع به ابونصر محمدبن وهسودان و رجوع به مملان ... و هم ابونصر مملان بن ابومنصور... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) منازی . احمدبن یوسف سلیکی . وزیر ابونصر کردی نصرالدوله احمدبن مروان او از مشاهیر شعرا و کتاب است و اشعار نیکو دارد و...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) منصور. شار غرجستان . رجوع به ابونصربن محمدبن اسد.... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) منصوربن احمد عراقی . رجوع به منصور... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) منصوربن سعیدبن احمدبن حسن . رجوع به منصور... شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.