ابونصر
نویسه گردانی:
ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عراق (حکیم ...). نظامی عروضی در چهارمقاله گوید: ابوالعباس مأمون خوارزمشاه وزیری داشت نام او ابوالحسین احمدبن محمد السهلی . مردی حکیم طبع و کریم نفس و فاضل و خوارزمشاه همچنین حکیم طبع و فاضل دوست بود و بسبب ایشان چندین حکیم و فاضل بر آن درگاه جمع شده بودند چون ابوعلی سینا و ابوسهل مسیحی و ابوالخیر خمّار و ابوریحان بیرونی و ابونصر عراق . اما ابونصر عراق برادرزاده ٔ خوارزمشاه بود و در علم ریاضی و انواع آن ثانی بطلیموس بود... و ابونصر عراق نقاش بود [ محمود سبکتکین ] بفرمود تا صورت ابوعلی بر کاغذ نگاشت و نقاشان را بخواند تا بر آن مثال چهل صورت نگاشتند و با مناشیر به اطراف فرستادند و از اصحاب اطراف درخواست که مردی است بدین صورت و او را ابوعلی سینا گویند طلب کنند و او را بمن فرستند - انتهی .
و علامه ٔ قزوینی در حواشی چهارمقاله می آورند: اما اینکه نظامی عروضی ابونصربن عراق را برادرزاده ٔ خوارزمشاه مأمون دانسته است از ملاحظه ٔ نسب هر دو معلوم میشود که باطل است چه خوارزمشاه ابوالعباس مأمون بن مأمون بن محمد است و صاحب ترجمه منصوربن علی بن عراق و شاید نسبتی دیگر بین ایشان بوده است . واﷲ اعلم .
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ابونصر. [اَ ن َ ] (اِخ ) احمد ابونصر. رجوع به احمد... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم بن محمد السجزی . یاقوت در معجم الادباء (ج 1 ص 80) آرد که او یکی از فضلاءادباء بود و نزد ابی بکر عبدالقاه...
ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم طالقانی . عوفی در لباب الالباب (ج 2 ص 69) آرد: وی از مداحان حضرت نظام الملک [ وزیر الب ارسلان و ملکشاه ...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) احمدبن ابی الحسن نامقی . رجوع به احمد... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) احمدبن اسماعیل سامانی (295 - 301 هَ . ق .). رجوع به احمدبن اسماعیل شود.
ابونصر. [ اَ ن َ] (اِخ ) احمدبن حاتم باهلی . رجوع به احمد... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ] (اِخ ) احمدبن حامدبن محمدبن عبداﷲبن علی بن هبةاﷲبن اَلُه اصفهانی معروف بعزیزالدین مستوفی عم عماد کاتب . صاحب مناصب عال...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) احمدبن حسین بن احمد از شیوخ سمعانی . رجوع به انساب سمعانی ص 3 شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) احمدبن عبدالباقی الربعی . رجوع به ابونصربن طوق شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) احمدبن عبدالرزاق طنطرانی . رجوع به احمد... شود.