اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابونصر

نویسه گردانی: ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارابی . ۞ ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید: محمدبن محمدبن اوزلغبن طرخان . از شهر فاراب است و آن شهریست از بلاد ترک در زمین خراسان ۞ و پدر او قائد جیش بود ۞ و فارسی المنتسب است و مدتی در بغداد میزیست سپس بشام شد و تا گاه وفات بدانجا ببود و او فیلسوفی کامل و امامی فاضل است . و در علوم حکمیه متقن و در علوم ریاضیه بارع و زکی النفس و قوی الذکاء و متجنّب از دنیا و قانع بکفاف بود و بسیرت فلاسفه ٔمتقدمین میرفت و او را قوتی در صناعت طب و علم به امور کلیه ٔ آن علم بود لکن بعمل نمی پرداخت و بجزئیات آن نظر نداشت و سیف الدین ابوالحسن علی بن ابی علی آمدی مرا حکایت کرد که فارابی در اول امر باغبانی بود بدمشق و در همان وقت دائم اشتغال بحکمت و نظر در آن ومطالعه ٔ آراء متقدمین و شرح معانی آن آراء داشت و تنگدست و ضعیف الحال میزیست چنانکه شب برای مطالعه و تصنیف با قندیل پاسبانان استضائه میکرد و مدتی در این حال ببود و سپس کار او بالا گرفت و فضل او ظاهر شد وتصانیف او شهرت یافت و شاگردان وی بسیار شدند و یگانه ٔ زمان و علامه ٔ وقت خویش گشت و به امیر سیف الدوله ابوالحسن علی بن عبداﷲبن حمدان التغلبی پیوست و سیف الدوله او را نهایت اکرام کرد و منزلت وی نزد امیر عظیم شد و به خط بعض مشایخ دیدم که ابونصر فارابی در سال 338 هَ . ق . به مصر شد و سپس بدمشق بازگشت و در رجب سال 339 هَ . ق . در نزد سیف الدوله علی بن حمدان در خلافت راضی بدانجا درگذشت و سیف الدوله با پانزده تن از خواص خویش بدو نماز گذاشتند و باز گفته شده است که او از سیف الدوله جز روزی چهار درهم نقره نمی ستد و آنرا در ضروریات زندگی بکار میبرد و توجهی به لباس و منزل و مکسب نداشت و گویند او جز آب دل بره مخلوط باخمر ریحانی چیزی نمی خورد و باز گفته اند که او در اول امر قاضی بود و آنگاه که بمعارف و حکم آشنا شد منصب قضا ترک گفت و تمام وقت خویش بتعلم حصر کرد و بیشک بهیچ امری از امور دنیا متوجه نبود و در علم صناعت موسیقی و عمل آن بغایت اتقان رسید که بر آن مزیدی نبود و گویند او آلت غریبه ای ساخت که از او الحانی بدیعه شنوده میشد که انفعالات نفس بدان بحرکت می آمد و گویند که سبب میل او بعلوم حکمیه آن بود که مردی عده ای از کتب ارسطو را نزد وی به امانت سپرد و او اتفاقاًبدانها نظری افکند و بمذاق او خوش افتاد و بخواندن آنها ادامه داد و ببود تا آنها را بتمام بدانست و فیلسوف تمام شد. و ابونصر فارابی در ظهور فلسفه گوید (ما هذا نصّه ): قال ان امر الفلسفة اشتهر فی ایام ملوک الیونانیین و بعد وفاة ارسطوطالیس بالاسکندریة الی آخر ایام المراءة وانه لما توفی بقی التعلیم بحاله فیها الی ان ملک ثلاثة عشر ملکاً و توالی فی مدة ملکهم من معلمی الفلسفة اثناعشر معلما أحدهم المعروف باندرونیقوس ۞ و کان آخر هؤلاءالملوک المراءة ۞ فغلبها أوغسطس الملک من أهل رومیة و قتلها و استحوذ علی الملک فلما استقر له نظر فی خزائن الکتب و صنعها فوجد فیها نسخا لکتب ارسطوطالیس قد نسخت فی أیامه و ایام ثاوفرسطس ۞ و وجد المعلمین و الفلاسفة قد عملوا کتبا فی المعانی التی عمل فیها ارسطو فامر أن تنسخ تلک الکتب التی کانت نسخت فی أیام ارسطو و تلامیذه و ان یکون التعلیم منها و ان ینصرف عن الباقی و حکم اندرونیقوس فی تدبیر ذلک و أمره ان ینسخ نسخا یحملها معه الی رومیة و نسخا یبقیها فی موضعالتعلیم بالاسکندریة و أمره ان یستخلف معلما یقوم مقامه بالاسکندریة و یسیره معه الی رومیة فصار التعلیم فی موضعین و جری الامر علی ذلک الی ان جأت النصرانیة فبطل التعلیم من رومیة و بقی بالاسکندریة الی ان نظر ملک النصرانیة فی ذلک واجتمعت الاساقفة و تشاوروا فیما یترک من هذا التعلیم و ما یبطل فرأوا ان یعلم من کتب المنطق الی آخرالاشکال الوجودیة و لایعلم ما بعده لانهم رأوا أن فی ذلک ضررا علی النصرانیة و ان فیما أطلقوا تعلیمه ما یستعان به علی نصرة دینهم فبقی الظاهر من التعلیم هذاالمقدار و ما ینظر فیه من الباقی مستور الی ان کان الاسلام بعده بمدة طویلة فانتقل التعلیم من الاسکندریة الی انطاکیة و بقی بها زمنا طویلا الی ان بقی معلم واحد فتعلم منه رجلان و خرجا و معهما الکتب فکان أحدهما من اهل حران والاَّخر من اهل مرو فأما الذی من اهل مرو فتعلم منه رجلان أحدهما ابراهیم المروزی والاَّخر یوحنابن حیلان و تعلم من الحرانی اسرائیل الاسقف و قویری و سارا الی بغداد فتشاغل ابراهیم بالدّین و أخذ قویری فی التعلیم و اما یوحنابن حیلان فانه تشاغل ایضاً بدینه وانحدر ابراهیم المروزی الی بغداد فاقام بها و تعلم من المروزی متی بن یونان و کان الذی یتعلم فی ذلک الوقت الی آخر الاشکال الوجودیة (و قال ) ابونصر الفارابی عن نفسه انه تعلم من یوحنابن حیلان الی آخر کتاب البرهان . و عم ّ من رشیدالدین ابوالحسن علی بن خلیفه رحمه اﷲ گوید که ابونصر صناعت را از یوحنابن حیلان به بغداد در ایام مقتدر فرا گرفت و ابوالبشر متی بن یونان بزمان وی و از ابونصر بزادبرآمده تر بود لکن ذهن ابونصر از یوحنا احدّ و کلامش اعذب بود و ابوبشر متی از ابراهیم مروزی اخذ صناعت کرد و یوحنابن حیلان و ابراهیم مروزی از مردی از اهل مرو حکمت فراگرفتند. و قاضی صاعد اندلسی بن احمدبن صاعد در کتاب التعریف بطبقات الأمم آرد که فارابی صناعت منطق را از یوحنابن حیلان (متوفی در مدینةالسلام درایام مقتدر) فراگرفت و از همه ٔ مسلمانان برتری و برهر کس در تحقق به این علم و شرح غوامض و کشف اسرار آن تفوق یافت و معلومات خویش را در کتب صحیحةالعبارةو لطیفةالاشاره بنوشت و بدانچه که کندی و غیر او از صناعت تحلیل و انحاء تعالیم اغفال کرده بودند تنبیه کرد و در آن کتب مواد صناعات خمس منطق را توضیح کرد و طرز افاده ٔ آن و طریق استعمال و تصرف صورت قیاس رادر هر مادّه بیاموخت و از اینرو کتب او در این علوم بغایت کفایت و نهایت فضل رسید و هم او راست : کتاب شریفی در احصاء علوم و تعریف اغراض آنها که هیچکس بر او سبقت نجسته است و بر طریقت او تا آنروز کس نرفته بود و طلاب علوم از اهتداء بدان و تقدیم نظر در آن ناگزیرند و نیز او را کتابی است در اغراض فلسفه ٔ افلاطون و ارسطوطالیس که آن کتاب بر براعت او در صناعت فلسفه و تحقق بفنون حکمت گواه است و این کتاب بزرگترین وسیله بر تعلّم طریق نظر و تعرّف وجه طلب است . در آنجا بر اسرار علوم و نتایج آن یک یک آگاهی داده و بطریقه ٔ تدرّج از بعض علوم ببعض دیگر جزء جزء تبیین کرده است سپس بفلسفه ٔ افلاطون آغاز کرده و اغراض آنرا تعریف و تألیفات افلاطون را نام برده است و آنگاه بفلسفه ٔ ارسطو پرداخته و مقدمه ای جلیل بر آن نوشته و ابتدا بوصف اغراض ارسطو در تألیف منطقیه و طبیعیه کتاب بکتاب پرداخته تا اول علم الهی و استدلال بعلم طبیعی بر آن . و قاضی صاعد گوید: من مفیدتر ازین کتاب بر طالب فلسفه نیافته ام چه در آنجا تعریف معانی مشترکه ٔ جمیع علوم و معانی مختصه ٔ هر علم آمده است و راهی برای فهم معانی قاطیغوریاس ۞ بچگونگی اینکه قاطیغوریاس اوائل موضوعه ٔ هر علم است جز از این کتاب بدست نمیآید. و هم او راست : کتابی درعلم الهی و در علم مدنی که هیچیک از آن دو نظیر ندارد یکی موسوم به السیاسة المدنیة و دیگری مسمّی به السیرة الفاضلة و در آنجا جمل عظیمه ای از علم الهی درمبادی سته ٔ روحانیه و کیفیت اخذ جواهر جسمانیه و نظام و اتصال حکمت را از مبادی مزبوره آورده است و هم مراتب انسان و قوای نفسانیه ٔ او و فرق بین وحی و فلسفه را بیان کرده است و اصناف مُدن فاضله و غیر فاضله را و احتیاج مدینه را بسیرت ملکیّه و نوامیس نبویّه وصف کرده است - انتهی . و نیز ابن ابی اصیبعه گوید: در تاریخ است که فارابی با ابی بکربن سراج معاشرت داشت و نزد وی صناعت نحو می آموخت و ابن سراج از او صناعت منطق فرا میگرفت و فارابی شعر نیز میگفت و گویند که از وی پرسیدند تو بحکمت داناتری یا ارسطو گفت اگر من زمان او درک کرده بودم بزرگترین شاگردان وی بودم و باز از او آرند که گفت کتاب سماع (سماع طبیعی ) ارسطو را چهل بار خواندم و چنان بینم که باز بقرائت آن محتاجم . قطعه ٔ ذیل را در ضمن دعائی بدو نسبت کنند:
یا علةالاشیاء جمعاً والذی
کانت به عن فیضه المتفجر
رب السموات الطباق و مرکز
فی وسطهن من الثری والابحر
انی دعوتک مستجیرامذنبا
فاغفر خطیئة مذنب و مقصر
هذب بفیض منک رب الکل ّ من
کدرالطبیعة والعناصر عنصری .
و نیز او راست :
لما رأیت الزمان نکسا
و لیس فی الصحبة انتفاع
کل رئیس به ملال
و کل رأس به صداع
لزمت بیتی و صنت عرضا
به من العزة اقتناع
اشرب مما اقتنیت راحا
لها علی راحتی شعاع
لی من قواریرها مدامی
و من قراقیرها سماع
و أجتنی من حدیث قوم
قدأقفرت منهم البقاع .
و نیز از اوست :
اخی خل حیز ذی باطل
و کن للحقائق فی حیز
فماالدار دار خلود لنا
ولا المرء فی الارض بالمعجز
و هل نحن الا خطوط وقعن
علی کرة وقعمستوفز
ینافس هذا لهذا علی
أقل من الکلم الموجز
محیط السموات أولی بنا
فکم ذا التزاحم فی المرکز.
و نیز از کتب ابونصر فارابی است : شرح کتاب مجسطی بطلمیوس . شرح کتاب برهان ارسطوطالیس . شرح کتاب الخطابه ٔ ارسطو. شرح مقاله ٔ دوم و هشتم از کتاب جدل ارسطو. شرح کتاب مغالطه ٔ ارسطو. شرح کتاب قیاس ارسطو و آن کتابی کبیر است . شرح کتاب باری ارمیناس ۞ ارسطو بطریق تعلیق . شرح کتاب مقولات ارسطو و این نیز بر طریق تعلیق است . کتاب مختصر الکبیر در منطق . کتاب مختصر الصغیر در منطق بر طریقه ٔ متکلمین . کتاب المختصر الاؤسط در قیاس . کتاب التوطئة فی المنطق . شرح کتاب ایساغوجی فرفوریوس . کتاب القیاس الصغیر و این کتاب یافته شد مترجم بخط خود فارابی (آیا بفارسی ؟). کتاب احصاء القضایا و القیاسات التی تستعمل علی العموم فی جمیع صنائع القیاسیة. کتاب شروط القیاس . کتاب البرهان . کتاب الجدل . کتاب المواضع المنتزعة من المقالة الثامنة فی الجدل . کتاب المواضع المغلطه . کتاب اکتساب المقدمات و هی المسماة بالمواضع و هی التحلیل ، کلام فی المقدمات المختلطة من وجودی و ضروری ، کلام فی الخلأ. صدر لکتاب الخطابة. شرح کتاب سماع الطبیعی لارسطوطالیس علی جهة التعلیق . شرح کتاب السماء والعالم لارسطوطالیس علی جهة التعلیق . شرح کتاب الاَّثار العلویة لارسطوطالیس علی جهة التعلیق . شرح مقالة الاسکندر الافرودیسی فی النفس علی جهة التعلیق . شرح صدر کتاب اخلاق لأرسطوطالیس . کتاب فی النوامیس .کتاب احصاء العلوم و ترتیبها. کتاب الفلسفتین لفلاطن و ارسطوطالیس مخروم الاَّخر. کتاب المدینة الفاضلة والمدینة الجاهلة والمدینة الفاسقة و والمدینه المبدلةوالمدینة الضالة؛ آغاز و تألیف این کتاب در بغداد بود و در آخر سال 330 هَ . ق . آنرا با خود بشام برد و در سال 331 هَ . ق . بدانجا به انجام رسانید و تحریر کرد و سپس در آن تجدید نظر کرد و ابوابی بر آن افزود پس از وی درخواستند که کتاب را بفصولی که دلالت برقسمت معانی آن کند منقسم سازد و او فصول را در سال 337 در مصر ترتیب کرد و آن شش فصل است ، کتاب مبادی آراء المدینة الفاضلة. کتاب الالفاظ والحروف . کتاب الموسیقی الکبیر او آنرا برای ابوجعفر محمدبن قاسم کرخی وزیر کرده است . کتاب فی احصاءالایقاع ، کلام له فی النقلة مضافاً الی الایقاع ، کلام فی الموسیقی ، مختصر فصول الفلسفیة منتزعة من کتب الفلاسفة، کتاب مبادی الانسانیة.کتاب الردّ علی جالینوس فیما تأوله من کلام ارسطوطالیس علی غیر معناه . کتاب الرّد علی بن الراوندی فی ادب الجدل . کتاب الرّد علی یحیی النحوی فیما ردّ به علی ارسطوطالیس . کتاب الرّد علی الرازی فی العلم الالهی .کتاب الواحد و الوحدة، کلام له فی الحیز و المقدار. کتاب فی العقل صغیر. کتاب فی العقل کبیر، کلام له فی معنی اسم الفلسفة. کتاب الموجودات المتغیرة الموجود بالکلام الطبیعی . کتاب شرائط البرهان . کلام له فی شرح المستغلق من مصادرة المقالة الاولی و الخامسة من اوقلیدس ،کلام فی اتفاق آراء أبقراط و افلاطن ، رسالة فی التنبیه علی أسباب السعادة، کلام فی الجزء ومالا یتجزاء، کلام فی اسم الفلسفة و سبب ظهورها و أسماء المبرزین فیها و علی من قراء منهم ، کلام فی الجن ّ، کلام فی الجوهر. کتاب الفحص المدنی . کتاب السیاسات المدنیة و یعرف بمبادی الموجودات ، کلام فی الملة و الفقه المدنی ، کلام جمعه من اقاویل النبی صلی اﷲ علیه و سلم یشیرفیه الی صناعة المنطق . کتاب فی الخطابة کبیر عشرون مجلدا، رسالة فی قود الجیوش ، کلام فی المعایش والحروب . کتاب فی التأثیرات العلویة، مقالة فی الجهة التی یصح علیها القول بأحکام النجوم . کتاب فی الفصول المنتزعة للأجتماعات ، کتاب فی الحیل و النوامیس ، کلام له فی الرویا. کتاب فی صناعة الکتابة. شرح کتاب البرهان لارسطوطالیس علی طریق التعلیق أملاه علی ابراهیم بن عدی تلمیذ له بحلب ، کلام له فی العلم الالهی . شرح المواضع المستغلقة من کتاب قاطیغوریاس لأرسطوطالیس و یعرف بتعلیقات الحواشی ، کلام فی اعضاء الحیوان . کتاب مختصر جمیع الکتب المنطقیة، کتاب المدخل الی المنطق . کتاب التوسط بین ارسطوطالیس و جالینوس . کتاب غرض المقولات ، کلام له فی الشعر والقوافی . شرح کتاب العبارة الارسطوطالیس علی جهة التعلیق تعالیق علی کتاب القیاس . کتاب فی القوة المتناهیةو غیر المتناهیة، تعلیق له فی النجوم . کتاب فی الأشیاء التی یحتاج ان تعلم قبل الفلسفة، فصول له مما جمعه من کلام القدماء. کتاب فی اغراض ارسطوطالیس فی کل واحد من کتبه ، کتاب المقاییس مختصر. کتاب الهدی . کتاب فی اللغات . کتاب فی الاجتماعات المدنیة. کلام فی ان حرکةالفلک دائمة. کلام فیما یصلح اِن یذم المؤدب . کلام فی المعالیق والجون و غیرذلک . کلام فی لوازم الفلسفة. مقالة فی وجوب صناعة الکیمیاء والرّد علی مبطلیها. مقالة فی اغراض ارسطوطالیس فی کل مقالة من کتابه الموسوم بالحروف و هو تحقیق غرضه فی کتاب ما بعدالطبیعه .کتاب فی الدعاوی المنسوبة الی ارسطوطالیس فی الفلسفة مجردة عن بیاناتها و حججها، تعالیق فی الحکمة. کلام املاه علی سائل سأله عن معنی ذات و معنی جوهر و معنی طبیعة، کتاب جوامع السیاسة. مختصر کتاب باری ارمیناس لارسطوطالیس . کتاب المدخل الی الهندسة الوهمیة مختصراً. کتاب عیون المسائل علی رأی ارسطوطالیس و هی مائة و ستون مسئلة جوابات لمسائل سئل عنها و هی ثلات و عشرون مسئلة. کتاب اصناف الاشیاء البسیطة التی تنقسم الیها القضایا فی جمیع الصنائع القیاسیة جوامع کتاب النوامیس لفلاطن .کلام من املائه و قد سئل عماقال ارسطوطالیس فی الحارّ تعلیقات انالوطیقا الاولی ۞ لارسطو طالیس . کتاب شرائط الیقین . رسالة فی ماهیة النفس . کتاب السماع الطبیعی . رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 2 صص 134 -140 شود. و از اوست (از قفطی ): کتاب ماینبغی ان یتقدّم الفلسفة. کتاب المستغلق من کلامه فی قاطیغوریاس . کتاب الکنایة. کتاب فی السعادة الموجوده . مختصر کتاب النذر. تعلیق کتاب الحروف (ظاهراً همان مقالة فی اغراض ارسطوطالیس مذکور است ). کتاب فی المقدمات . کتاب فی العلم الالهی . و قفطی کتاب فی اسم الفلسفة و کتاب فی الفلسفة و سبب ظهورها رابرخلاف ابن ابی اصیبعه دو کتاب دانسته است ، کتاب فی ان حرکة الفلک سرمدیة. و همچنین کتاب احصاء القضایا و کتاب فی قیاسات التی تستعمل را دو کتاب محسوب داشته است ، کتاب مراتب العلوم (و شاید همان کتاب احصاء العلوم و ترتیبها) باشد. کتاب المغالطین . کتاب جوامع لکتب المنطق . رسالة نیل السعادات . فصول المنتزعة من الأخبار - انتهی . و نیز از اوست : شرح انالوطیقای ثانی ارسطو (مبحث البرهان ) و نیز تفسیر کتاب طوبیقای ارسطو و نیز اختصار آن . تفسیر ریطوریقای ارسطو ۞ . و از کتب او آنچه در طهران بطبعرسیده است : فصوص در حکمت با شرح آن ، جمع بین رأی افلاطون و ارسطو و آنچه در حیدرآباد بطبع رسیده است : السیاسة المدنیة و این کتاب در فن خود بی نظیر است و در بیروت نیز کرت دیگر چاپ شده . آراء اهل مدینة الفاضلة. تحصیل السعادة در اخلاق . کتاب التنبیه علی سبیل السعادة در اخلاق . اغراض ما بعدالطبیعه لارسطوطالیس . رساله ای در اثبات المفارقات . کتاب النجوم (در رد احکام نجوم ) و این کتاب اشتباهاً بنام رسالة فی فضیلة العلوم و الصناعات در حیدرآباد به سال 1340 بطبع رسیده است . تعلیقات (حواشی و شروحی است بر کتاب دیگر). و کتاب احصاءالعلوم که قدما از آن نهایت تمجید کرده اند و بلاطینی و عبری ترجمه شده است . بعضی از مستشرقین درعقاید فلسفی فارابی نظر داشته اند و خواسته اند بدانند که چه اندازه از افکار او ابتکاری و چه مقدار آن در تبعیت قدماست و کدام یک از عقاید فلسفی یونان بیشتر در وی تأثیر داشته است لکن از روی حق باید گفت که این دسته چنانکه باید در کتب او بحث و فحص نکرده اندو به اصطلاحات فلسفی او و دیگر حکمای مشرق آشنا نیستند چنانکه گویند گفتار ابونصر درباره ٔ نفس و خلود آن متناقض است و هم گفته اند که ماده را مانند ابن سیناازلی نمیداند و هیچیک از این دو بر اساسی نیست چه حکمای مشرق فرق بین حادث ذاتی و حادث زمانی می گذارند و همچنین بین قدیم ذاتی و قدیم زمانی و این اصطلاح نزد حکمای اسلام معروف است و از این رو گمان برده اند که ازلی بودن ماده در زمان متناقض مخلوق بودن آن است با آنکه بوعلی و دیگر فلاسفه منافاتی بین این دو معتقدنیستند و باز در ضمن شرح حال فارابی گویند چون وجودامور غیرمتناهیه را با هم در یک زمان جایز نمیدانندبنا بر این ممکن نیست نفوس بشری پس از فنای بدن باقی باشد چه بعقیده ٔ فلاسفه ٔ اسلامی نفوس بشری غیر متناهی است و اگر موجود باشند امور غیر متناهی با هم در یک زمان موجود خواهند بود این اعتراض ناشی از عدم اطلاع به اصطلاحات حکمای اسلام است چه امور غیر متناهی را حکمای اسلام در صورتی محال دانند که بین آنان ترتبی باشد بعلیت و غیر آن و نفوس را ترتبی نیست ولی البته خدمات محققین و متتبعین از مستشرقین در حیات مادی و زندگانی شخصی این قبیل بزرگان درخور تقدیر است .
ابن خلکان گوید: او بزرگترین فلاسفه ٔ مسلمین است و کسی به رتبت او در فنون وی نرسید و تخریج رئیس ابوعلی ابن سینا از کتب اوست و از کلام او در تصانیف خویش فوائد بسیار گرفته است . مولد و منشاء وی در شهر فاراب بوده است سپس از آنجا نقل و سفرهای بسیار کرد تا به بغداد رسید و عربی را در بغداد آموخت در غایت اتقان ، سپس بعلوم حکمت مشغول گشت و به بغداد در این وقت ابوبشرمتی یونس حکیم مشهور در سن شیخوخیت فن منطق میگفت ، و آوازه و شهرتی عظیم داشت و صدها طلبه هر روز بر وی گرد می آمدند و او شرح کتاب منطق ارسطو را بشاگردان املاء میکرد و این شرح هفتاد سفر برآمد و در این فن هیچکس در این زمان مانند وی نبود و در تألیفات خویش نیکوعبارت و لطیف اشارت بود تا آنجا که گفته اند ابونصر فارابی طریق تفهیم معانی جزله را به الفاظ سهل از ابوبشر فراگرفت . ابونصر مدتی در حلقه ٔ تلامیذ او بود سپس بمدینه ٔ حرّان شد و در آنجا درک صحبت یوحنابن حیلان حکیم نصرانی کرد و هم در آنجا طرفی از منطق فراگرفت و باز به بغداد شد و علوم فلسفه خواند و جمیع کتب ارسطو را مطالعه کرد و در استخراج معانی و وقوف بر اغراض آن مهارت یافت و گویند نسخه ای از کتاب النفس ارسطو دیده شد که بخط ابی نصر فارابی بر پشت آن نوشته بود: من این کتاب را صد بار خواندم . و ابونصر در بغداد اشتغال به این علم و تحصیل آنرا ادامه داد تا در همه ٔ فنون حکمت مبرز و بر همه ٔ مردم زمان خویش تفوق گرفت و معظم کتب خویش نیز در بغداد نوشت سپس از آنجا بدمشق شد و در آنجا اقامت نکرد و به مصر رفت و در کتاب خود موسوم به السیاسة المدنیة گوید: ابتداء تألیف آن به بغداد کردم و به مصر به پایان بردم و هم بدمشق بازگشت و در آنجا اقامت گزید و سلطان دمشق در این وقت سیف الدولةبن حمدان بود و مقدم او گرامی داشت . و در بعض مجامیع خوانده ام : آنگاه که ابونصر بر سیف الدوله درآمد و فضلائی از جمیع معارف در مجلس وی بودند بایستاد سیف الدوله به او گفت بنشین گفت آنجا که منم یا آنجا که توئی ؟ گفت آنجا که توئی و او پا بر گردن حضار نهاد تا بمسند سیف الدوله رسید و بر مسند وی نشست بدین صورت که سیف الدوله را از مسند خویش دور کرد و دراین وقت ممالیک چند در خدمت سیف الدوله بر پا بودند و او با زبانی خاص ّ که میان آنان معمول بود بدیشان گفت این مرد بی ادب است و من از وی چیزها پرسم اگر از عهده ٔ پاسخ برنیامد او را بیرون کنید ابونصر با همان زبان که وی با ممالیک تکلم میکرد جواب گفت ای امیر شکیبا باش و پایان کار بین و سیف الدوله در عجب شد گفت این زبان دانی گفت آری و هفتاد زبان دیگر سپس شروع بتکلم با علماء حاضر مجلس کرد در هر فن و همه جا تفوق با او بود تا آنجا که بیکبارگی آنان سکوت گزیدند و در آخر قلم ها بیرون کرده و گفته های او می نوشتند و چون مجلس به پایان رسید و حضار بازگشتند سیف الدوله با او خالی کرد گفت خواهی با من طعام خوردن گفت نی ، گفت با شراب چونی گفت نه ، گفت سماع خواهی گفت آری ، سیف الدوله امر به احضار خوانندگان و نوازندگان کرد و هر ماهری در این صناعت با انواع ملاهی حاضر آمدند و هیچیک دست فرا کار نبرد جز آنکه ابونصر بر او اعتراضی کرد و گفت خطا کرده ای سیف الدوله گفت تو این صنعت نیزدانی گفت آری و از کمر خریطه ای بیرون کرد و بگشاد وچند چوب از آن برآورد و بهم بپیوست و بنواخت حضار مجلس همه بخنده آمدند پس بگشاد و از آن ترکیبی دیگر ساخت و بزد و همه ٔ حاضرین را گریه افتاد و پس ترکیب آن تغییر داد و ضربی دیگر آغاز کرد همه ٔ حاضرین تا حجاب و بواب بخواب شدند و او آنانرا خفته رها کرد و برفت . گویند آلت مسمی بقانون را او وضع کرد و او همیشه تنها میزیست و مجالست با مردم دوست نمیداشت و در مدتی که بدمشق بود بر کنار جویها یا در باغها وقت میگذرانید و هم بدان امکنه مشغول تألیف کتب خود بود و شاگردان وی نیز در همان جایگاهها نزد او میشدند و بیشتر تصانیف وی در کاغذ پاره ها بود و در کراسه ها جز قلیلی ننوشت و از اینروست که غالب تصانیف او که بدست افتاده فصول و تعالیقی است و بعضی از آنها ناقص و منثور است - انتهی . و در بعض از کتب دو رباعی ذیل بدو نسبت کرده اند:
ای آنکه شما پیر جوان دیدارید
ازرق پوشان این کهن دیوارید
طفلی ز شما در بر ما محبوس است
او را بخلاص همتی بگمارید. ۞
اسرار وجود خام و ناپخته بماند
و آن گوهربس شریف ناسفته بماند
هرکس بدلیل عقل چیزی گفتند
آن نکته که اصل بود ناگفته بماند.
و شمس الدین محمدبن محمود شهرزوری در تاریخ الحکماء خویش بالصراحه ایرانی بودن ابونصر را متذکر شده و گوید پدر وی سردار لشکر بود و اواز حرفه ٔ پدر اعراض کرد و او را معلم ثانی لقب دادند و معلم اول ارسطوست و پس از او این لقب بدیگر حکیم داده نشد. و در وفات او دو قول است بعضی گویند که فارابی در پایان عمر با اصحاب از شام بعسقلان مسافرت میکرد جماعتی از قطاع الطریق راه بر آنان بگرفتند و کار بجدال انجامید و ابونصر و یارانش بقتل رسیدند. از وصایای اوست : کسی که بتعلم حکمت آغاز کند و بخواهد در زمره ٔ فلاسفه محسوب گردد سزاوار است که بشروط و آداب آن قیام کند و آن از اینقرار است : اول باید جوان وصحیح المزاج و متأدب به آداب نیکان باشد. دوم بنهایت عفیف و زاهد و متقی و صادق القول و معرض از فسق و فجور و غدر و خیانت و مکر و حیله . سوم قبل از شروع بحکمت از خواندن علوم دیانت و لغت و احکام شریعت فراغت یابد. چهارم نباید هیچ رکنی از ارکان شریعت را ترک کند و ادبی از آداب دیانت را فراموش کند. پنجم علما و حکما را تعظیم و تکریم کند. ششم بمتاع دنیوی وقعی ننهد و همش را مصروف علم و علما سازد. هفتم حکمت را حرفه ٔ خود قرار ندهد. اگر کسی واجد این شرایط نباشد حکیم زور است نه فیلسوف مشکور. مولد او260 هَ . ق . در قریه ٔ وسیج قرب فاراب و وفات وی بدمشق به سال 339 به هشتادسالگی بوده است . رجوع به طبقات الاطباء ابن ابی اصیبعه و تاریخ الحکمای قفطی ص 277 ببعد و حبیب السیر ج 1 ص 305 و روضات الجنات شود.
اینک شرح فاضلانه ای را که دوست ارجمند من آقای بدیعالزمان فروزانفر در ترجمه ٔ احوال و آثار ابونصرفارابی نوشته است ذیلاً درج میکنیم : ابونصر فارابی در این که اسمش محمد است هیچگونه شکی نیست و در باب اسم پدر او صاحب الفهرست و قفطی و ابن العبری گفته اندکه اسم او هم محمد بوده است از کتاب ابن خلکان و ابوالفداء اینطور برمی آید که اسم پدر او طرخان است و نام جد او اوزلوغ که در الفهرست و تاریخ قفطی و ابن العبری مذکور است . در مقدمه ٔ رساله ٔ ما یصح و ما لایصح من احکام النجوم که از تألیفات فارابی است ، اسم او را بدین طریق ضبط میکند: محمدبن محمد الفارابی الطرخانی و چنانکه میدانیم طرخانی در این روایت از کلمات نسبت و معرف فارابی است و محتمل است فارابی بجد خود منسوب شده یا اصلاً کلمه ٔ طرخانی لقب عمومی این خاندان باشد. در موضع فاراب یا فاریاب هم اختلافی موجود است ، ابن الندیم که خود معاصر فارابی بوده است میگوید: ((فاراب از شهرهای خراسان است .)) زیرا که فاراب در عهد سامانیان جزو ماوراءالنهر بوده است و چون امرای سامانی را امیر خراسان میگفته اند ممکن است ابن الندیم از این جهت فاراب را جزو خراسان شمرده باشد در صورتی که خراسان را بر بلاد ماوراءالنهر اطلاق نمیکرده اند (؟). ابن العبری و ابن خلکان و قفطی و یاقوت حموی گفته اند که فاراب یکی از شهرهای ترک است . ابن ابی اصیبعه و شهرزوری میگویند که ابونصر از نژاد ایرانی بوده است ((و اصله فارسی )). ((و کان من سلالة فارسیة.)) باتصریح این دو مورخ و قرائن خارجی و اینکه فاراب در قرن سوم جزو کشور سامانیان نه ترکان بوده و برای حفظو حمایت سرحدّ عده ٔ کثیری از ایرانیان در آنجا مقیم بوده اند شکی باقی نمیماند که ابونصر از نژاد ایرانی است و بقرینه ٔ اسم و لباس که هیچیک دلیل نژاد نیست نمیشود او را بغیر نسبت داد. بنا بقول شهرزوری و ابن ابی اصیبعه ، پدر فارابی یکی از رؤسای قشون بوده است و ممکن است طرخان لقب پدر فارابی باشد. فارابی ظاهراً در حدود سنه ٔ 260 هَ . ق . متولد شده است زیرا میگویند که او وقتی که وفات یافته قریب 80 سال از عمر او گذشته بود و چون تاریخ وفات او بطور تحقیق 339 هَ . ق . است پس ولادت او باید در حدود 260 اتفاق افتاده باشد. چنانکه ظاهر اقوال مورخین است فارابی از ماوراءالنهر به بغداد حرکت کرده میگویند وقتی که وارد بغداد شد زبان ترکی و چند زبان دیگر میدانست ولی هنوز با عربی کاملاً آشنا نبود عربی را خوب یاد گرفت و بعد بعلوم فلسفی مشغول گردید و بحسب قول ابن خلکان فارابی منطق را نزد ابوبشر متی بن یونس تحصیل کرد. این ابوبشر که نام پدر او را یونس و یونان ضبط کرده اند یکی از فضلا و دانشمندان و مترجمین قرن سوم و چهارم است که کتب را از سریانی بعربی ترجمه میکرد و در عصر خود نظیر نداشت و مرجع و رئیس عموم منطقیین بود چنانکه هر روز صدها از طالبان علم منطق بدرس او حاضر میشدند او کتب ارسطاطالیس را میخواند و شرح آنرا املا میکرد.این شرح که کتاب ارسطو را تقریر کرده به 70 جلد میرسیده است تألیفات ابوبشر بحسن بیان مشهور بوده است و بعضی تصور میکنند که ابونصر فارابی طریقه ٔ تألیف خود را از او گرفته است . قریب ده تألیف از ابوبشر در کتاب الفهرست ذکر شده است . وفات ابوبشر به روایت ابن خلکان در ایام خلافت راضی یعنی ما بین 322 و 329 وبنقل ابن ابی اصیبعه در سال 328 هَ . ق . اتفاق افتاده است . قفطی ابوبشر را با فارابی معاصر و فارابی رابحسب علم برتر شمرده است و میگوید: و کان ابونصر الفارابی معاصراً لابی بشر متی بن یونس ، الا انه کان دونه فی السن وفوقه فی العلم .
در باب توجه فارابی بفلسفه ، اقوال مختلف است بعضی میگویند ابتدا قاضی بود و بعلوم حقیقی رغبت و ترک قضاوت کرد بعضی دیگر میگویند که یکی کتب ارسطو را پیش او بودیعه نهاد ابونصر چون کتب او را دید بفلسفه متوجه گردید قول دیگر است که ابونصر در دمشق رزبان بوده است (ناطور رزبان ) ولیکن همه ٔ این اقوال بنظر نادرست است چه مورخین برای تعظیم قدر علمای بزرگ غالباً گفته اند که آنان در آخر عمر بتحصیل متوجه شده اند قول صحیح همان است که ابن خلکان و دیگران گفته اند. ابونصر پس از آنکه مدتی در بغداد اقامت کرده به حران که هنوز هم اهمیت علمی خود را از دست نداده و مرکز قسمتی از فلاسفه بود عزیمت نمود و قسمتی از منطق را در نزد یوحنابن حیلان خواندبعد به بغداد برگشت و علوم فلسفی را تحصیل کرد و بتحقیق کتب ارسطو مشغول شد. تا اینکه در آنها مهارت یافت . بقول ابوالفداء علم موسیقی را هم در این موقع تکمیل کرد و کتب مهم خود را در این سفر تصنیف نمود. آنچه مسلم است فارابی در تحصیل دقت بسیار داشته و رنج بسیار می برده و با وجود عدم بضاعت میگویند شبها برای اینکه چراغ نداشت از چراغ پاسبانان شهر استفاده میکرد و بنور آن کتاب میخواند اغلب لیالی را برای مطالعه بیدار بوده و چنانکه خود میگوید کتاب ارسطو را در فن نفس صد دفعه خواند و کتاب سماع طبیعی را چهل بار خوانده است پس از این ابونصر به مصر مسافرت کرده ، بعضی از این مسافرت اسم نبرده اند ولی خود ابونصر در کتاب سیاست مدنی گفته است من به تألیف این کتاب در بغداد شروع کردم و در مصر انجام دادم . سبب حرکت او بجانب مصر میگویند یکی از فتنه های بغداد بوده است ظاهراً ابونصر از بیم تکفیر حنابله و متعصبان دیگر که مرکز آنها بغداد بود به مصر فرار کرده است . بعقیده ٔ قفطی پس از مسافرت به مصر فارابی به بغداد برنگشته و نزد سیف الدوله ٔ حمدانی بحلب رفته و بعد با سیف الدوله موقعی که دمشق را فتح میکرده در دمشق حاضر بوده است واز اینرو باید مسافرت او بدمشق در 334 باشد زیرا درتاریخ مزبور سیف الدوله پس از فتح حلب و حمص بدمشق حمله برد و آن را فتح کرد در باب اتصال فارابی به سیف الدوله حکایتی در ابن خلکان نقل شده که خلاصه ٔ آن این است :
فارابی بمجلس سیف الدوله وارد شد و اجازه ٔجلوس داد گفت کجا بنشینم جائی که میخواهم یا جائی که تو میگوئی ؟ فارابی روی دست و شانه ٔ مردم پا گذاشت و بر مسند سیف الدوله نشست سیف الدوله به زبان مخصوص که با غلمان خود داشت به آنها گفت مرد بی ادبی بنظر می آید فارابی بهمان زبان گفت اندکی تأمل باید کرد سیف الدوله تعجب کرد و پرسید مگر این زبان را میدانی گفت قریب هفتاد زبان میدانم پس از آن مباحثه ٔ علمی شروع شد فارابی بر همه ٔ علما غلبه کردتا اینکه دفترها از جیبها درآوردند و کلمات فارابی را بر آن تعلیق کردند پس از آن مجلس سماع پیش آمد فارابی در آن اظهارنظر کرد سیف الدوله گفت مگر از این هم مطلعی فیلسوف اسبابی از جیب خود درآورد و چنان نواخت که همه خندیدند وضع آنرا بهم زد و لحنی چنان ساز کرد که همه گریستند دوباره وضع آنرا تغییر داد و براه دیگر چنان نواخت که همه خفتند. شهرزوری همین حکایت را با اندک اختلافی بمجلس صاحب راجع دانسته است ولی قول او بیشک غلط است زیرا صاحب در این موقع چندان اهمیت نداشته و جوانی کم سال بوده است هر چند کلمه ٔ صاحب در کتاب شهرزوری اغلب بر ابن العمید اطلاق میشود و اگر مقصود بصاحب اطلاق عمومی آن نباشد که بصاحب عباد راجع میشود و مقصود عرف خود نویسنده باشد تا اندازه ای از استبعاد حکایت می کاهد ولی خود قضیه فی حد ذاته از چند جهت مورد اشکال است ؛ یکی اینکه این هفتاد زبان چه زبانها بوده است و ابونصر چرا بتحصیل آن پرداخته با اینکه میدانیم علمای سابق زبانها را بواسطه ٔ مذهب یا علم تحصیل میکردند، دوم آنکه علی التحقیق فارابی جز پارسی و عربی و ترکی به احتمال قویتر سریانی و یونانی زبان دیگر نمیدانسته است ظاهراً کلمه سبعین در کثرت استعمال میشود و مقصود از آن زبانهای بسیار است و عدد تحقیقی مقصود نیست ، دیگر وجود چنین اسبابی تا اندازه ای از مورد قبول عقل بیرون است ولی در اینکه فارابی موسیقی خوب میدانسته است و خوب عمل میکرده هیچ شک نیست چنانکه میگویند خود او اسبابی شبیه بقانون ساخته و بعضی میگویند همین قانون معمولی از اختراعات اوست . چند کتاب هم فارابی در فن موسیقی تألیف کرده است و در آن بر اقوال قدما اعتراضاتی وارد آورده و متأخرین مانند قطب الدین علامه ٔ شیرازی در کتاب درةالتاج اقوال او را نقل کرده است بعقیده ٔ ابن خلکان وعده ای دیگر از مورخین فارابی در دمشق وفات یافت و سیف الدوله لباس صوفیانه پوشید و با چهار غلام بر او نماز خواند این مسئله با تواریخ درست درنمی آید زیرا به اتفاق عموم علماء فارابی در 339 هَ . ق . وفات کرده و چنانکه در کتب تواریخ مضبوط است سیف الدوله در 334 بر دمشق مستولی شده و سلطنت او بیش از دو سال امتدادنداشته در 336 اهل دمشق او را بیرون کرده و سلطنت بکافور و اناجور و بعد به بدرنامی منتقل شده است همچنین قضیه ٔ نماز خواندن سیف الدوله با چهار غلام اگر چه بواسطه ٔ دشمنی مردم با فلاسفه امکان دارد ولی باز هم چندان مورد قبول نیست زیرا اینقدر در دمشق فضلا و علما بوده اند که از مثل فارابی احترام کنند. قاضی نوراﷲشوشتری معروف به شیعه تراش در مجالس المؤمنین هیچ دلیلی بر تشیع ابونصر فارابی جز همین نماز خواندن سیف الدوله نیافته و گفته است اگر فارابی شیعه نمی بود بسیف الدوله پناه نمیبرد و او در مثل دمشق شهری با چهار غلام بر او نماز نمی خواند پس فارابی شیعه بوده است علت فرار فارابی بدمشق ظاهراً همان تعصب مردم بغداد و دوری دمشق از مرکز خلافت و نزدیکی آن بفلاسفه ٔ مسیحیان بوده است . شهرزوری در تاریخ الحکما وفات فارابی را بصورت دیگر نقل کرده گوید: فارابی از نزد سیف الدوله برمیگشت دزدان در بین راه با او مصادف شدند ابونصر مال خود را بدانها بخشید و بجان زنهار خواست و دزدان نپذیرفتند. ابونصر و کاروانیان پیاده شدند و جنگ کردند ابونصر کشته شد سیف الدوله و مردم دمشق خاصه علما و فضلا از این حادثه بسیار غمگین شدند و سیف الدوله کشندگان او را بدست آورد و بر سر گور او بدار زد. این قضیه را جز شهرزوری کسی نقل نکرده و همه متفقند که ابونصر به اجل طبیعی مرده و از بعضی جهات این حکایت با قضیه ٔ ابوالطیب متنبی و کشته شدن او بدست دزدان شبیه است (چنانکه میدانیم متنبی هم از درباریان سیف الدوله بوده بعد از سیف الدوله رنجیده نزد کافور اخشیدی به مصر و از آنجا نزد عضدالدوله بشیراز رفته و در برگشتن از شیراز با دزدان مصادف شد خواست بگریزد غلام او گفت تو بودی که همیشه میگفتی :
الخیل و اللیل و البیداء تعرفنی
والرمح والسیف والقرطاس والقلم .
اینک خیل و بیابان ! متنبی بیچاره برگشت وبه جنگ مشغول شد و کشته گردید). دور نیست که حکایت فارابی از روی این حکایت ساخته شده باشد فارابی از بزرگان فلاسفه و دانشمندان اسلام محسوب است غزالی هم که بعدها خواسته فلاسفه را رد کند در ابتدای کتاب تهافت میگوید: که من در میان فلاسفه ٔ اسلام چنانکه همه عقیده دارند از ابونصر فارابی و ابوعلی کسی برتر نمیشناسم از این رو در مباحث علمی فقط بر این دو اعتراض میکنم زیرا اگر خطای این دو ثابت شد خطای دیگران بطریق اولی ثابت است .
ابوعلی سینا که اندکی بعد از ابونصر ظهور کرده بفضائل ابونصر اعتراف نموده و شاگرد کتب او بوده چنانکه خود او میگوید او از فلسفه ٔ ارسطو راجع به ماوراءالطبیعه استفاده نمیکرد تا رساله ٔ ابونصر را بدست آورد و اغراض مابعدالطبیعه را فهمید. قاضی صاعد اندلسی در کتاب طبقات الحکما میگوید: فارابی بر همه ٔ حکما غلبه کرد و فلسفه ٔ ارسطو را چنان تلخیص و تهذیب نمود که همه ٔ علما بفضیلت او معترف شدند و اغلاط کندی ومترجمین دیگر واضح شد. چون ابونصر کتب ارسطو را تلخیص کرد و حدود علوم را از یکدیگر امتیاز داد بدین جهت او را معلم ثانی لقب دادند. (معلم اول ارسطو بود) و پس از او هیچکس را معلم نگفته اند ابونصر از جنبه ٔ اخلاقی هم از اغلب فلاسفه برتر بوده و بقناعت روزگار میگذاشته و بخلوت و تنهائی انس بسیار داشته اغلب در کنار رودخانه ها بسر میبرده و بمقدار کمی قانع بوده چنانکه میگویند هر روز از سیف الدوله چهار درهم بیشتر نمیگرفت مابقی آنچه بدست می آورد به فقرا انفاق میکرد ابونصر بظواهر اعتنا نمیکرد و سعادت و عظمت فیلسوف را در ترک دنیا میدانسته در مسائل اخلاقی با اینکه به ارسطو معتقد است عملاً تابع افلاطون بوده و سعادت نفس را در تجرد و ترک علائق و گوشه نشینی میدانسته است چنانکه در یکی از تقریرات خود که شرایط متعلمان فلسفه را ذکر میکند گفته است : کسی که بحکمت شروع میکند سزاوار است که جوانی صحیح المزاج باشد، آداب اخیار را از دست ندهد علوم شرع و قرآن و لغت را بیشتر بیآموزد و عفیف و راستگو باشد غدار و خائن نبوده بگرم کردن بازار و اعمال حیله و مکر نپردازد مصالح زندگانی را فراهم کرده وظائف شرعی را انجام دهد هیچیک از آداب و ارکان شریعت را ترک نگوید و علم و علما را بزرگ دارد وجز علم و علما را محترم نشمارد و فلسفه را حرفه نکند هر که بخلاف این صفات باشد حکیم دروغی است . از دیگرکلمات ابونصر هم برمی آید که وی نتیجه ٔ علم و مقدمه ٔسعادت را اخلاق میدانسته و برای عالمی که اخلاق نداشته باشد هیچگونه کمال و بزرگی قائل نبوده است . در یکی از کتب خود میگوید: ((تمامی سعادت بمکارم اخلاق است چنانکه میوه متمم درخت است )). باز گفته است : ((هر که علم او وسیله ٔ تهذیب اخلاق نشده خوشبخت نیست )). ظاهراً ابونصر تا اواخر عمر معتقد بوده است که انسان میتواند به ریاضات نفسانی بعقل فعال متصل گردد سعادت درنزد ابونصر اتصال انسانی بعقل فعال است . مقدمه ٔ وصول بدین کمال تهذیب اخلاق و روح است ولی هنگامی که وفات می یافت و بعقیده ٔ خود تمام مقدمات سعادت را فراهم کرده ولی بعقل فعال متصل نشده بود گفت افسوس که مدتی رنج بردم و به آرزوی خود نرسیدم . (گویا اتصال بعقل فعال از احادیث خرافی است ) این قضیه را ابن رشد و ابن ماجه ٔ اندلسی دلیل گرفته اند که ابونصر هم بخلود نفس اعتقادی نداشته و نقل میکنند که وی در کتاب شرح اخلاق ارسطو گفته است : اعتقاد بخلود نفس و بقای آن و اینکه سعادتی جز کمال عقلی بشر در همین دنیا موجود است سخن سست بنیان و از قبیل عقاید پیرزنان است و در باب عقیده ٔ او ببقای نفس عماقریب ذکری خواهیم کرد. از کتب ابونصر چنان مستفاد میشود که وی به تصوف رغبت بسیار داشته و تعلیمات خود را از روی تعلیمات متصوفه گرفته و در زندگانی مانند صوفیان میزیسته ، حکایت نماز خواندن سیف الدوله با لباس صوفیانه این مطلب را تأیید میکند. روی هم رفته چنانکه از کتب ابونصر معلوم است او بشهرت علاقه ٔ بسیار نداشته و حقیقت پرستی را بر همه چیز مقدم میداشته است بخلاف بعضی از فلاسفه ٔ متأخرکه به امور دنیوی راغب شده اند و اگر ابونصر را بیکی از فلاسفه ٔ یونان تشبیه کنیم باید او را به افلاطون تشبیه کرد.
مؤلفات ابونصر: چنانکه معلوم است و مورخین هم نوشته اند ابونصر بتألیفات مبسوط عقیده نداشته بیشتر رسائل مختصر تألیف میکرده که خواندن آنها آسان و استنساخ آن برای هر کس میسّر باشد با وجود اینکه اغلب کتب ابونصر بواسطه ٔ بی علاقگی او بتألیفاتش که شاید ناشی از عظمت روح او است که هر فکری را دون مقام انسان میدانسته از میان رفته است ، باز هم عده ٔ بسیاری از کتب و رسائل او در طبقات الاطباء و تاریخ الحکمای قفطی ذکر شده و گویا هنوز در آن زمان موجود بوده است . رسائل و آثار ابونصرعبارتند از: 1- رساله ٔ الجمع بین رأی الحکیمین یا الجمع بین الرائیین است موضوع این کتاب وفق دادن بین آراء افلاطون و ارسطو است . ابونصر اختلافات این دو حکیم را ظاهری پنداشته میخواهد افکار مختلف آنها را بیک حقیقت راجع کند بدین جهت مقدمه ای درباب تصور مردم که ارسطو و افلاطون با یکدیگر مخالفند مینویسد و بعد یازده مسأله ٔ فلسفی که بعقیده ٔ افلاطون و ارسطو مختلف تعبیر شده و آراء آنان که در باب آنها متناقض است طرح میکند و بخیال خود آنها را بر یکدیگر تطبیق مینماید ظاهراً مقصود ابونصر از این کتاب نه تنها رفع این قصور که به ابطال فلسفه میکشد بوده بلکه میخواسته است بعضی مسائل فلسفی را که با ظواهر شرع مخالف است براصول دینی و شرعی تطبیق کند تا فلاسفه از تکفیر عوام رهائی یابند. در قسمت اول (تطبیق آراء افلاطون و ارسطو بر یکدیگر) ابونصر بعضی آراء را با هم وفق داده وبعضی را نتوانسته است وفق دهد در اینجا فقط بطرح مسئله و بیان اشکالات پیروان ارسطو و افلاطون اکتفا کرده است . (چنانکه در مسئله ٔ ابصار پس از نقل قول افلاطون و رأی ارسطو و ذکر رد و ایراد پیروان این دو بر یکدیگر نتیجه این میشود که برطرفین اشکال وارد است ). علت تألیف کتاب مزبور و تطبیق آراء این دو حکیم بر یکدیگر این است که بالنتیجه ثابت شود که فلسفه از علوم حقیقی است زیرا اگر این دو حکیم با هم مخالف باشندلازم می آید که رای یکی از این دو باطل باشد زیرا اجتماع نقیضین محال است بدینجهت در مسائل تردید حاصل و فلسفه جزو علوم ظنی محسوب میگردد. ابونصر بدین نظر ناچار است هرطور باشد اختلاف آراء ارسطو و افلاطون را به اختلاف لفظی راجع نموده عقیده ٔ آنها را یکسان شماردقصد ابونصر شریف است ولی نتیجه ٔ این جمع و تطبیق وقوف و انحطاط فلسفه است زیرا مردم فکر میکنند که فلسفه علم حقیقی است و ارسطو و افلاطون تا جائی که طاقت بشری مقتضی است حقائق آنها را یافته اند و فکر ما در این مسائل بیجهة است . در قسمت دوم (تطبیق فلسفه با مذهب ) از این موضوع در کتاب صریحاً اسمی برده نشده و در نظر اول تصور میشود منظور ابونصر نیست ولی در مسئله حدوث و قدم عالم و همچنین مجازات بدان و مکافات نیکان فارابی بجد و جهد بسیار اقوال ارسطو و افلاطون رابشرع نزدیک کرده و برای اقوال شرعی تفسیراتی قائل شده است . ابونصر معتقد است که عقاید فلسفی در موضوع ابتدای آفرینش از اخبار مذهبی دقیق تر و به توحید نزدیکتر است زیرا عقاید ارباب ملل مستلزم قدم ماده است (از متدینین یهود و مجوس را صریحاً نام برده و از مسیحیان و مسلمین بسائر ملل تعبیر کرده است گویا منظور ابونصر این بوده که از دست حنابله و متعصبان دیگر خلاص شود و او را تکفیر نکنند ولی مقصود او بعمل نیامده زیرا ارسطو و افلاطون را در تحقیق مبداء و معاد از ارباب ملل برتر شمرده و البته این عقیده باعث تهییج همه ٔ متعصبان میگردد و بهمین جهت غزالی و ظاهرپرستان دیگر ابونصر و همراهان او را ملحد و کافر خوانده اند.) ابونصر برای رواج فلسفه ناچار بوده است که اصول آنرا با آراء مذهبی موافق شمارد و گرنه معلوم است که ابونصر میدانسته است که فلسفه دیگر و مذهب دیگر است چنانکه در همین کتاب ادله ٔ فلسفی را برهانی و منتج یقین و استدلالات دینی را ظنی و اقناعی خوانده است بهمین نظر (یعنی رواج فلسفه ) در اواسط قرن چهارم مقارن وفات ابونصر یا کمی بعد از آن جمعیت اخوان الصفا تشکیل شد و نظر ابونصر در تطبیق مذهب بر فلسفه موضوع رسائل اخوان الصفا گردید اگر چه بعدها بواسطه ٔ افراط متعصبین فلسفه بر مذهب تطبیق شد و وقفه و انحطاط کلی بفلسفه و مذهب راه یافت . ابونصر در مقدمه ٔ کتاب میگوید: ((چون من دیدم که اکثر مردم این عصر در حدوث و قدم عالم بحث میکنند و تصور می کنند که بین افلاطون و ارسطودر اثبات مبداء اول و وجود اسباب و نفس و عقل و مجازات افعال و مسائل دیگر اختلافاتی موجود است ناچار شدم که رساله ای تألیف کنم تا سخن آنها روشن شود و نزاع از میان برخیزد زیرا این مقصود مهم و این منظور نافع است چه در تعریف فلسفه میگوئیم ((فلسفه دانستن موجودات است چنانکه موجودند)) و این دو حکیم موجد فلسفه بوده اند و اصول و مبادی فلسفه را تقریر کرده و طرف اعتماد اکثر مردم بوده و هستند و آنچه ایشان میگویند اصل و قانون این فن است چنانکه عقلا بر این سخن گواهی داده اند و چون سخن وقتی صادق است که با محکی عنه خود مطابق باشد و بین سخن این دو حکیم در اکثر مباحث فلسفی اختلافاتی واقع است ناچار باید یکی از این سه چیز را قبول کرد: یکی این است که تعریف فلسفه درست نباشد. دوم این است که افلاطون و ارسطو فیلسوف نباشند. سوم این است که گمان مردم بمخالفت این دو با یکدیگر درست نباشد. ولیکن حد فلسفه مطابق واقع و درست است چنانکه از استقراء جزئیات این فن واضح و روشن است و اینکه رأی مردم در باب فضیلت ارسطو و افلاطون درست نباشد این هم غلط است زیرا از تتبع اقوال و استحکام براهین ایشان بخوبی واضح میگردد که پایه و مایه ٔ آنها در فلسفه تا چه حد استوار بوده است ناچار باید قسمت سوم را قبول کرد که مردم بی سبب تصور میکنند که این دو با یکدیگر مخالفند)). بعد ابونصر در یازده مسئله ای که مورد شک و تردید بوده است بحث میکند و آراء ارسطو و افلاطون را بهر قیمت که باشد بر یکدیگر تطبیق مینماید.
2 - فی ماینبغی ان یقدم قبل تعلم الفلسفة. در مقدمه ٔ این رساله میگوید: ((آنچه دانستن آن قبل از ورود بفلسفه ٔ ارسطو لازم است نه چیز است : 1 - اسم فرقه هائی که در فلسفه بوده است . 2 - دانستن غرض ارسطو در هر یک از کتب خود. 3 - دانستن علومی که مقدمه ٔ فلسفه است . 4 - شناختن فائده ٔ فلسفه . 5 - طریق تعلم فلسفه . 6 - معرفت روش سخن ارسطو در هر یک از کتب خود. 7 - معرفت علت لغزگوئی ارسطو. 8 - شناختن احوال کسانی که میخواهند فیلسوف باشند. 9- دانستن چیزهائی که در تعلم کتب ارسطو لازم است . این رساله بسیار مختصر و ابونصر این شرایط را تقسیم و شرح میکند و مقصود را با عبارات واضح چنان تعبیر و تفسیر میکند که مقاصد او بی تأمل در خاطر خواننده نقش می بندد و از اینجا میتوان دانست که ابونصر مانند فیلسوفان متأخر به کتم فلسفه و لغزگوئی در کتب فلسفه برای اینکه مردم نفهمند عقیده نداشته و فلسفه را هم مثل همه ٔ علوم حق همه مردم می دانسته .
3- رساله ٔ تحقیق غرض ارسطاطالیس فی کتب مابعدالطبیعة که آنرا الابانة عن غرض ارسطاطالیس فی کتاب مابعدالطبیعة هم میگویند رساله ٔ کوچکی است که مقدار آن بیش از پنج صفحه نیست و موضوع آن تحقیق غرض ارسطو است در کتاب مابعدالطبیعة موسوم بکتاب حروف . معاصرین ابونصر گمان میکرده اند که موضوع کتاب مابعدالطبیعة توحید و عقل و نفس است و پنداشته اند که علم مابعدالطبیعة با علم توحید (الهی اعم یا الهی اخص ) یکی است بدین جهت اکثر فضلا بمقاصد کتاب پی نبرده در تفسیر آن متحیر بوده اند زیرا ارسطو جز در مقاله ٔ یازدهم به این مباحث اشاره ننموده و در سائر مقالات اصلاً از توحید سخن نرانده است متقدمین هم این کتاب را بتمامی شرح نکرده اند فقط بعضی از حکمای یونان (مقصود اسکندر و سامستیوس است ) بشرح مقاله ٔ یازدهم پرداخته اند. ابونصر در این کتاب غرض ارسطو را در کتاب مابعدالطبیعه بیان میکند مقدمه ٔ علوم را بجزئی و کلی قسمت مینمایدعلم جزئی به عقیده ٔ ابونصر آن است که موضوعات آن بعضی از موجودات یا موهومات باشد و ناچار در آن علم ازاعراض خاصه ٔ همان موضوع بحث خواهد شد علم کلی در چیزی که شامل جمیع موجود است مانند وجود و وحدت و انواع و لواحق آن و اشیائی که بر موضوع مخصوصی عارض نمیشود و مبداء جمیع موجودات است بحث میکند و از این رو علم الهی (الهی بمعنی اخص ) داخل علم کلی است و موضوع آن موجود مطلق است . بعد غرض ارسطو را در هر یک از مقالات دوازده گانه توضیح کرده مقاله را به انجام میرساند. این مقاله برای توضیح کتاب مابعدالطبیعه بسیار نافع و مرجع فلاسفه ٔ اسلامی شده چنانکه در بیان و احاطه ٔ بر اغراض ارسطو جز مطالعه ٔ آن مقاله طریق دیگر نداشتند ابوعلی سینا بکمک همین مقاله توانسته است بحل کتاب مابعدالطبیعة موفق شود (ابن سینا در شرح حال خودمیگوید کتاب مابعدالطبیعه ٔ ارسطو را چهل بار خواندم و حفظ کردم و نفهمیدم با خود گفتم راهی بفهمیدن این کتاب نیست تا اینکه روزی در بازار صحافان میگذشتم دلالی مرا بخریدن کتابی دعوت کرد گرفتم چون موضوع آن مابعدالطبیعه بود و از فهمیدن آن نومید بودم کتاب را باملالت بسیار رد کردم و به اصرار فروشنده کتابرا خریدم پس از دقت بسیار دیدم که مقاله ای است از ابونصر فارابی در تحقیق کتاب مابعدالطبیه پس از خواندن رساله بغرض ارسطو پی بردم و کتاب برای من حل شد و بشکرانه صدقه فراوان به فقرا دادم ).
4 - آراء اهل المدینة الفاضلة: حکمااجتماع کامل بشری را که افراد آن بکمال علمی و عملی رسیده و از هوی و هوس رسته باشند مدینه ٔ فاضله مینامند. مدینه ٔ فاضله با اوصافی که حکما میگویند جزو آرزوهای بشر است که باید روزی کمال بشری مقتضی آن اجتماع گردد هر چه از اوصاف آن هم میگویند آرزوی حکما است و مقصودشان از مدینه ٔ فاضله اجتماعات کنونی بشر نیست این سخن از شرایط مدینه ٔ فاضله که در هیچ اجتماعی موجود نبوده و نیست بخوبی روشن میگردد کتاب ابونصر هم که بمدینه ٔ فاضله موسوم است در کیفیت همین اجتماع بحث میکند و چون اثبات فضیلت چنین اجتماعی بر وجود و بقای نفس ناطقه و سعادت عقلانی مبتنی است و این هر دو به اثبات حق تعالی و عقول کاملاً مربوط میباشند بدین جهت ابونصر کتاب را به مقدماتی در توحید شروع کرده و مجموع کتاب را میتوان بچند قسمت تقسیم کرد: قسمت اول راجع بتوحید است و خلاصه ٔ آن اثبات وجود و وحدانیت و معانی صفات خداست و در این بحث ثابت میکند که خدا مثل و شبه و شریک ندارد و کیفیت اطلاق اسماء را بر خداوند بیان مینماید و بحث میکند که خدا چگونه علت اشیاء است و اشیاء بچه طریق از او بوجود می آیند و وجه ارتباط آنها با خدا چیست . قسمت دوم راجع بعقول و نفوس است در اینجا از ماهیت عقول و چگونگی حدوث هر یک و مراتب آنها و آنچه از هریک بحصول می پیوندد و کیفیت این ارتباط و علیت وجود آنها نسبت به افلاک و تعلق تدبیر آنها به افلاک بحث میکند. قسمت سوم راجع است به افلاک و اجرام ابداعی و کیفیت ارتباط آنها بعقول و اثبات فعل هرعقل در فلک مخصوص خود. قسمت چهارم راجع است به اجرام عنصری یا هیولائی و چگونگی وجود و مقومات جوهری و عده ٔ هر یک و فرق آن با اجرام فلکی . قسمت پنجم از ماده و صورت که اصل و جوهر اشیاست و رتبت هر یک نسبت بدیگری و اجسامی که بماده قوام و صورت میگیردو نحوه ٔ تأثیر هر یک از ماده و صورت در قوام اشیاءبحث میکند. قسمت ششم راجع است بکیفیت حدوث اجسام و ترتیب آنها در حدوث . و اینکه انسان واپسین این حوادث است . قسمت هفتم در کیفیت تدبیر خدا در بقاء انواع واشخاص هر نوع و طریق عادلانه در تدبیر آنها بحث میکند و ثابت مینماید که ترتیب تدبیر بنهایت عدل انجام یافته و هیچ ظلم واختلالی در نظام عالم نیست و طبایع موجودات جز بدین طریق نتواند بود. قسمت هشتم بحث مفصلی است در قوای انسان و ترتیب رئیس و مرئوس قوی و حدوث اعضاء نسبت بیکدیگر و عضو رئیس و نسبت زن و مرد و مابه الاختلاف و دخالت مخصوص هر یک در تولید و اقسام معقولات در نفس و جهت ورود آنها و اصناف معقولات و ماهیت عقل بالقوه و عقل بالفعل و عقل هیولائی و عقل منفعل و عقل فعال و مرتبت و افعال وی و کیفیت ارتسام معقولات در عقل بالقوه یا هیولائی و معنی اراده و اختیار و محل آنها در نفس و آخرین سعادت و فضیلت نفس و نیکی وبدی و زیبائی و زشتی و قوه ٔ متخیله و اقسام افعال آن و کیفیت حدوث و اقسام خواب و سبب راستی بعضی خوابها و چگونگی وحی و موحی الیه که قوه ٔ وحی را بدان میگیرد و سبب صدق اخبار بعضی از نفوس شریره . در این مبحث اکثر مباحث علم النفس از روی تحقیق و دقت کامل با کمال اختصار و وضوح مندرج است . قسمت نهم در این بحث بیان میکند که انسان به اجتماع محتاج است اصناف اجتماعات چند و اجتماعات فاضله چیست ، از چه مرکب و اجزاء آن چگونه مرتب میشود ریاسات فاضله در مدن فاضله چگونه است صفات رئیس فاضل چیست برای اینکه طفل رئیس فاضل شود چه شرایط طبیعی لازم دارد بعد چگونه باید او را برای ریاست مدینه ٔ فاضله پرورش داد بعد اضداد مدینه ٔ فاضله را برشمرده معنی مدینه ٔ جاهله و ضاله و فاسقه و اصناف مدن و ریاستهای آنها را شرح میدهد سعادت اهل مدینه ٔ فاضله در زندگانی دینی و عقلی و بدبختیها دراضداد مدینه ٔ فاضله و رسوم مدینه ٔ فاضله و اسباب حدوث مدن ضاله و جاهله و فاسقه را بیان میکند ابونصر کتاب دیگر در این فن به اسم سیره ٔ فاضله تألیف کرده و بعضی پنداشته اند که سیره ٔ فاضله با مدینه ٔ فاضله یکی است ولی مطابق منقولات ابن رشد از کتاب سیره ٔ فاضله معلوم میشود کتاب علیحده است زیرا مطابق نقل ابن رشد ابونصر بقاء نفس را در سیره ٔ فاضله انکار کرده لیکن در مدینه ٔ فاضله ببقاء نفس اما بطریق مخصوص قائل شده است .
5 - کتاب عیون المسائل : کتابی است مشتمل بر مقدمه ٔ منطقی و مقداری از مباحث طبیعی واکثر مباحث علم الهی که با کمال اختصار و متانت لفظو معنی تألیف شده و به ایجاز و حسن بیان ممتاز است ظاهراً ابونصر این کتاب را بطریق یادداشت برای استحضار مباحث علم اعلی نوشته تا دانشمندان بجهت قلت حجم همیشه آن را با خود داشته و اگر در اصول قوانین شکی دست داد بدان مراجعه کنند والا قطع نظر از این غرض کتاب عیون المسائل برای اندماج و اینکه خلاصه ٔ تحقیقات ابونصر است مورد استفاده ٔ مبتدی نیست و منتهیان هم از آن بی نیازند.
6- المسائل الفلسفیة والاجوبة عنها: کتابی است مشتمل بر 42 مسئله که از ابونصر پرسیده اند واو همه ٔ آنها را به اختصار جواب گفته است ظاهراً کتاب مزبور گرد آورده ٔ خود ابونصر نیست و شاید یکی از شاگردان بجمع آن پرداخته است بعضی جوابها با ظاهر سوءالات مطابقه نمیکند مثل اینکه از عبارت چیزی ساقط شده و بعضی سوءالها در متن موجود نیست روی هم رفته این کتاب برای ایضاح عقاید فلسفی ابونصر مرجع خوبی است زیرا که کتب مفصله ٔ ابونصر که بر همه ٔ مباحث مشتمل بود اکنون در دست نیست به این جهت عقاید او در جزئیات فلسفه بر ما مجهول است و بوسیله ٔ کتاب مذکور به آراء او میتوان پی برد.
7- مقالة فی معانی العقل : که ابونصر در آن بشرح و تحدید عقل پرداخته و با عبارات مستوفی عقل را تعریف و توضیح کرده است ابوعلی سینا همین رساله را گرفته و برای عقل چند معنی اضافه کرده است . بعقیده ٔ ابونصر عقل شش معنی دارد: یکی استعمال عمومی که مردم در حق کسی میگویند که عاقل است . دوم عقل در استعمال متکلمین . سوم عقل مطابق استعمال ارسطو در کتاب برهان . چهارم عقل مطابق استعمال ارسطو در کتاب اخلاق . پنجم عقل به اصطلاح ارسطو در کتاب نفس . ششم عقل به اصطلاح ارسطو در کتاب ماوراءالطبیعه . در این رساله ابونصر به اتحاد عقل و عاقل و معقول قائل شده و آن را بطریق خوبی بیان کرده است که به از آن در این باب هیچیک از فلاسفه سخن نرانده اند.
8 - کتاب فصوص الحکم : یکی از کتب مهم فلسفه و تألیفات ابونصر فارابی است . غالب مباحث این کتاب راجع بعلم توحید است و ابونصر در این کتاب لحن خود را بعرفا و صوفیه نزدیک کرده و این کتاب را بطریق آنها نوشته است روح ابونصر در این کتاب وارسته و مجرد جلوه میکند سوز عشق حقیقی و وجد و حال در این کتاب بسیار است با وجود اینکه بیشتر اقاویل صوفیه برهانی نیست لیکن ابونصر همان مباحث را به ادله ٔ منطقی ثابت کرده است . کتاب فصوص مورد نظر فلاسفه متأخرین شده و بر آن شرحها نوشته اند. محی الدین عربی اسم کتاب را تقلید کرده و بعضی مکاشفات خود را فراهم کرده و به فصوص الحکم موسوم ساخته است .
9 - کتاب ما یصح و ما لایصح من احکام النجوم رساله ای است که آن را بخواهش ابراهیم بن عبداﷲ بغدادی که از فضلای قرن چهارم و ریاضیین بوده است وبا ابونصر در باب صحت احکام نجوم بحثها داشته تألیف کرده است و رساله را همین ابراهیم بن عبداﷲ روایت کرده است . در این رساله ابونصر سی اصل وضع کرده و به آخر بطلان احکام نجوم را نتیجه گرفته است و این اصل بحسب ظاهر با یکدیگر پیوسته و مربوط نیست لیکن پس از دقت معلوم میشود که ارتباط منطقی آنها از نظر ابونصرمحو نشده و قضایا را با اختصار بیکدیگر مربوط کرده است مثل اینکه از اولین مسئله که ظاهراً با اصل سؤال هیچ رابطه نداشته ابونصر قوانین مرتب را تا نتیجه دیده بدین جهت اصل اول را وضع کرده است . نتیجه ٔ این اصول این است که قضیة الحکم النجومی صحیح به دو معنی کاذب و صادق است زیرا مقصود از نجوم اگر هیئت باشد احکام آن مبنای علمی دارد و اگر احکام نجوم باشد قضیه ٔ وهمی است زیرا مبنای علم احکام نجوم اوهام مردم است و در این اصول ثابت میکند که کواکب اصلاً در افعال انسان تأثیرات غیر طبیعی ندارد و به زبان خوش کلیه ٔ منجمین را مسخره کرده است . کتب ابونصر از شروح و رسائل و کتب مستقل 102 کتاب است که از آن جمله رسائل و مقالات مذکور در مصر چاپ شده است . شهرزوری دو قطعه شعر به ابونصر نسبت داده ولی ابن خلکان صحت یکی از آن دو را مورد تردید میداند - انتهی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فتح بن محمدبن عبیداﷲبن خاقان بن عبداﷲ القیسی الأشبیلی . صاحب کتاب قلائدالعقیان و مطمح الأنفس .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ )فتح بن موسی الخضراوی القصری . رجوع به فتح ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فخرالدوله . رجوع به محمدبن محمدبن جهیر... و رجوع به ابن جهیر فخرالدوله ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فراهی بدرالدین محمود یا مسعودبن ابی بکربن الحسین بن جعفر الفراهی . صاحب نصاب الصبیان . و گویند او کوری مادرزاد بود ...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فرقدبن الحجاج . محدث است .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فریغونی . از آن فریغون . رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 298 و 397 شود.
ابونصر. [اَ ن َ ] (اِخ ) فیروز. رجوع به بهاءالدوله ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) قاسم بن محمدبن مباشر. رجوع به قاسم ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ] (اِخ ) قاسم بن محمد واسطی . رجوع به قاسم ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) قاضی . رسول از جانب مسعودبن محمود غزنوی نزد اعیان ترکمانان سلجوقی . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 499 شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.