ابونصر
نویسه گردانی:
ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فراهی بدرالدین محمود یا مسعودبن ابی بکربن الحسین بن جعفر الفراهی . صاحب نصاب الصبیان . و گویند او کوری مادرزاد بود ودر لغت عرب و حدیث مهارت تمام داشت . علامه ٔ قزوینی در حواشی لباب الالباب ج 1 می آورند که نباید او را با امام شرف الدین محمدبن محمد فراهی که هر دو معاصر یکدیگر بوده اند و از اهل یک شهر، اشتباه کرد چنانکه قاضی احمد غفاری در تاریخ جهان آرا اشتباه کرده و قطعه ٔ منسوب به امام شرف الدین فراهی را به صاحب نصاب نسبت کرده است چه با ملاحظه ٔ لقب و اسم و نسب هر دو جای اشتباه نمی ماند - انتهی . و امام شریف الدین و هم صاحب نصاب ابونصر فراهی معاصر یمین الدین بهرامشاه بن تاج الدین حرب امیر سیستان (اوائل قرن هفتم ) بوده اند. رجوع به تعلیقات لباب ج 1 ص 353 شود. ابونصر فراهی کتاب جامعالصغیر تألیف محمدبن حسن شیبانی (135 - 189) را نیزدر سال 617 هَ . ق . نظم کرده است . رجوع به حبط 1 ص 420 شود. در یکی از شروح نصاب صبیان که مؤلف آن معلوم نیست دیده ام که بدرالدین محمد (کذا) منسوب به فره شهری میان هرات و سیستان است و گور وی در قریه ای (رَج ) است از نواحی فره و الف در فراهی زائد و برای ضرورت شعر است . و رجوع به ابونصر محمود یا مسعود شود.
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) آوی . نام یکی از نقله و مترجمین .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمد مقدسی .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی جعفر محمدبن ابی اسحاق احمد کرمانی هروی . مؤلف حبیب السیر (چ طهران ج 1 ص 310)آرد: در سنه ٔ خمسمائه (500 هَ...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی الحرث . احمدبن محمد. از آل فریغون . داماد ناصرالدین سبکتکین . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (چ طهران ص 306) آمده اس...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی زید. خوندمیر در دستورالوزراء آرد: ابونصربن ابی زید مدتی مدید ایام سلطنت سامانیه صاحب دیوان انشاء و رسالت بو...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی القاسم علی نوکی . (خواجه ...) صاحب اشراف به روزگار ابراهیم بن ناصر دین اﷲ مسعود غزنوی . رجوع به تاریخ بیهقی ...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدالکاشی ملقب به معین الدین . خوندمیر در دستورالوزراءآرد (ص 194) که او بزیور انواع فضایل نفسانی و اصناف کمال...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن بختیار. از امرای دیالمه که طاهر عامل دیه دمان (دو فرسخی شیراز) صمصام الدوله را مقید کرد ونزد او برد و ابونصر به...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن جهیر محمدبن محمد. رجوع به ابن جهیر محمدبن محمدملقب به فخرالدوله و رجوع به محمدبن محمد... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن جهیر مظفربن علی . رجوع به ابن جهیر نظام الدین ... شود.