گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ابونصر نویسه گردانی: ʼBWNṢR ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) مسکتی . صاحب قاموس الأعلام گوید: وی از علمای شهر مسکت ۞ واقع در ساحل عمان است و او راست : مقامات . تاریخ وفاتش بدست نیامد. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه واژه معنی ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) المصاب . یکی از عقلاء مجانین بمدینة. صاحب صفةالصفوة آرد که محمدبن اسماعیل بن ابی فدیک گوید: نزد ما شوریده ای بود به... ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) مطوعی زوزنی (حاکم ...). رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 583 و 585 و 587 شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) مظفرشاه . ملقب به شمس الدین از سلاطین بنگاله . از خاندان الیاس (896 - 899 هَ . ق .). رجوع به شمس الدین ابوالنصر مظف... ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ )معین الدین . رجوع به ابونصربن احمد الکاشی ... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] مملان بن ابومنصور وهسودان بن مملان از پادشاهان شدادی آذربایجان در قرن پنجم هجری و ممدوح قطران شاعر تبریزی . اصل این سل... ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) مملان بن وهسودان . رجوع به ابونصر محمدبن وهسودان و رجوع به مملان ... و هم ابونصر مملان بن ابومنصور... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) منازی . احمدبن یوسف سلیکی . وزیر ابونصر کردی نصرالدوله احمدبن مروان او از مشاهیر شعرا و کتاب است و اشعار نیکو دارد و... ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) منصور. شار غرجستان . رجوع به ابونصربن محمدبن اسد.... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) منصوربن احمد عراقی . رجوع به منصور... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) منصوربن سعیدبن احمدبن حسن . رجوع به منصور... شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰ ۲۱ ۲۲ ۲۳ صفحه ۲۴ از ۲۶ ۲۵ ۲۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود