ابونصر
نویسه گردانی:
ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] مملان بن ابومنصور وهسودان بن مملان از پادشاهان شدادی آذربایجان در قرن پنجم هجری و ممدوح قطران شاعر تبریزی . اصل این سلسله از نژاد عرب و از نسل روادبن مثنی ازدی بودند و رواد در زمان خلافت منصور عباسی والی تبریز بود. و قطران در نسب او گوید:
سر شاهان ابونصربن وهسودبن مملان آن
که چون جستی رضای او دل از سختی جهان کردی .
ز بهر آنکه نسب زی عجم کشد سوی ام
ز بهر آنکه گهر زی عرب کشد سوی اَب
ستوده اند بفرزانگی ملوک عجم
گزیده اند بمردانگی ملوک عرب .
ابونصر مملان در زمان پدر خود ابومنصور وهسودان پیشکار مملکت و راتق و فاتق امور بود و در سال 450 هَ . ق . طغرل بیک استقلال او را در مملکت بجای پدر بشناخت . شرح زندگانی و تاریخ سلطنت و فوت او در دست نیست . و لیکن از اشعار قطران معلوم میشودویرا با مسیحیان جنگهائی بوده است :
ندانی چه آید ابر کافرستان
ز تیغ و سنان شهنشاه غازی
سر پادشاهان ابونصر مملان
که صد بیشه شیر است در ترکتازی .
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) اصفهانی (حکیم ...). از مشاهیر اطباء و معارف و معالجین روزگار پادشاهی و عهد سلطنت وشهریاری شاه عباس اول است و در آن...
ابونصر. [اَ ن َ ] (اِخ ) اقطع. رجوع به احمدبن محمد... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) اوّابی . محمدبن احمد فدوخی . از مشاهیر کتاب و ادبا. کاتب وزیربن هبیره . وفات او به سال 557 هَ . ق . رساله ٔ ادبیه ٔ چن...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) بامیانی . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271 شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) برغشی (درتاریخ بیهقی چ ادیب یکجا مرغشی در مواضع دیگر بزغشی ). رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 372، 681 و 688 شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) بستی . دبیر. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب صص 152 - 153 شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) بشر. محدث است .
ابونصر. [ اَ ن َ ](اِخ ) بشربن حارث بن عبدالرحمن بن عطأبن هلال بن ماهان بن بعبور (بغپور؟) مروزی ما ترسامی حافی ساکن بغداد.صوفی مشهور. متوف...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) بشر حافی . رجوع به ابونصر بشربن حارث بن عبدالرحمن بن عطأبن هلال مروزی ... و بشر حافی شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) بهاءالدوله فیروز از سلاطین آل بویه (379 - 403 هَ . ق .). رجوع به بهاءالدوله ... شود.