اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اجلی

نویسه گردانی: ʼJLY
اجلی . [ اَ ج َ لا ] (اِخ ) کوهی است در مشرق ذات الأصاد، از سرزمین شربّة. || ابن سکیت گفته : سه پشته است واقع در مبداءةالنعم ثعل ، در کنار جریب که به ثُعل می پیوندد و آن چراگاهی است معروف . || اصمعی گوید: بلادی است خوش و نیکو که در آنها حلی و صِلیان میروید. || پشته ای است در اعلای نجد. || و گفته اندموضعی است در طریق بصره به مکّه . (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
اجلی . [ اَ لا ](ع ن تف ) جلی تر. روشن تر. (مؤید). هویداتر. (مقابل اخفی ) : تعریف بأجلی . مُعرِّف از مُعرَّف اجلی باید.
اجلی . [ اَ لا ] (ع ص )آنکه مویش از پیش سر رفته بود. || که موی هر دو جانب پیشانی وی رفته باشد. مؤنث : جَلْواء.
عجلی . [ ع َ لا ] (ع ص ) زن شتاب کار. ج ، عجالی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کمان تیرزودگذر. (منتهی الارب ). قوس عجلی ؛ ای سریعة السهم .
عجلی . [ ع َج ْ ج َ ] (ص نسبی ) رجوع به عَجْلی ̍ شود.
عجلی .[ ع َج ْ ج َ ] (اِخ ) عثمان بن علی بن شراف العجلی ، مکنی به ابوسعد از اهل بنج دیه است . وی فقیهی فاضل بوده .فتوی میداد. نزد قاضی حسی...
عجلی . [ ع َ لی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به عجل بن لجیم بن صعب بن علی بن بکربن وائل . رجوع به عجل بن لجیم و اللباب ج 2 ص 124 شود.
حجار عجلی . [ ح َج ْ جا رِ ع ِ ] (اِخ ) رجوع به حجاربن ابجر شود.
حسن عجلی . [ ح َ س َ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن هیثم ، مکنی به ابومحمد شیعی امامی و ساکن کوفه بود و در پیرامون 400 هَ . ق . درگذشت ...
اغلب عجلی . [ اَ ل َ ع ِ ] (اِخ ) همان اغلب بن عمروبن عبیده ... شاعر راجز است . و ابیات زیر از اوست :جأوا بزوریهم و جئنا بالاصم شیخ لنا قد کان...
علی عجلی . [ ع َ ی ِ ع ِ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن علی بن هبةاﷲبن جعفر عجلی جرباذقانی بغدادی . مشهور به ابن ماکولا و ملقب به سعدالملک و مکنی ب...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.