احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن الحسن بن محمدبن الیمان بن الفتح الدیناری مکنی به ابوعبداﷲ. او مردی ادیب بود لیکن حسن خطدر او غلبه داشت . یاقوت گوید اینکه ذکر او در معجم الادباء آورده ام نظر بنیکوئی خط وی است که آنرا بغایت رسانید و ابوالوزیر ابوسعدبن عبدالرحیم در اخبار پسر احمد، عبدالجبار گوید که پدر عبدالجبار، ابوعبداﷲ دیناری مقدمی مکرم بود و از بسیاری تسلط او بفن خط، خط ابوعبداﷲبن مقله را میساخت و این تزویر بدانگونه بود که کس تمیز اصل از مزور نمی کرد - انتهی . و باز یاقوت گوید او را پسری است ادیب مکنی به ابویعلی و موسوم به عبدالجبار که ذکر او در باب خود بیاورده ام .
واژه های همانند
۳,۱۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۴ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد کاتب مکنی به ابوالعباس . او راست : کتاب الخراج . وفات بسال 270 هَ .ق .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد کثیر فرغانی . یکی از منجمین مأمون خلیفه . او راست : مدخل در علم هیئت و نجوم مشتمل بر سی باب و آن حاوی هم...
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمد کرابیسی هندی . او راست : کتاب شرح اقلیدس . کتاب حساب دور و وصایا، و این کتاب را حاجی خلیفه بار دیگر باسم کت...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد کلاباذی بخاری ، مکنی به ابونصر. متوفی به سال 398 هَ .ق . او راست : اسماء رجال صحیح البخاری .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد کنانی ، مکنی به ابوجعفر. رجوع به ابن عیاش شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد کنبناری ابن ابی عبداﷲ محمد، مکنی به ابوالعباس ، از اهل اشبیلیه . عارف بصناعت طب و از فضلا و متمیزین آن دیا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد لغوی خارزنجی ، از مردم بشت شهری بخراسان . رجوع به احمدبن محمد بشتی و خارزنجی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد لیث ، شحنه ٔ بخارا. رجوع به حبط 1 ص 324 و 325 شود.
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمد محاملی شافعی ، مکنی به ابوالحسن . اوراست : کتاب القولین و الوجهین . کتاب المقنع فی فروع الشافعیة. لباب الفقه ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد المدبر. او را هفتاد ورقه شعر است . (ابن الندیم ).