احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالدائم مقدسی . ملقب به زین الدین . از فقهاء مائه ٔ هفتم هجرت و مشاهیر حنابله ٔ ارض شام . وی شصت سال علم حدیث گفت و در ترویج سنت رسول صلی اﷲعلیه وآله بگذرانید. خطابت بلده ٔ کفر بطنا با وی تفویض شد خطبه های بسیار که در آن منصب بکار بود انشاء فرمود و غالباً وجه معاش از اجرت نسخ و کتابت بدست میکرد چه در آن عصر خط وی بسیار ملیح و بدیع بود و درشغل نویسندگی بچند خاصه ٔ شگفت اتصاف داشت یکی سرعت تحریر چه در ایامی که فراغت داشت تا نه کراسه بخطی خوش مینگاشت و احیاناً در یک شب یک جزء تمام کتابت میکرد و دیگر در ترک نقط چه در مدت پنجاه سال که به انتساخ مشغولی داشت همه را بی نکته تحریر نمود و هیچ بنقط و ضبط نپرداخت و دیگر در شدت حفظ چه یک صفحه تمام را یک بار نظر میکرد و تا آخر عن ظهرالقلب مینوشت و بمراجعه ٔ سطورش دیگر حاجت نمی افتاد چنانکه جامع فوات الوفیات در ذکر حالات او میگوید که کان یکتب اذا تفرغ فی الیوم تسع کراریس قیل انه یکتب الجزء فی لیلة واحدة و ینظر فی الصفحة مرّة واحدة و یکتبها و لازم النسخ خمسین سنة و خطه لانقط و لاضبط. گویند دوهزار کتاب بخط ابن عبدالدائم مجلد گشت و در آخر عمر مکفوف و از حس ّ بصر مؤوف گردید و این اشعار در این باب بگفت :
ان یذهب من عینی نورهما
فان قلبی بصیر مابه ضرر
واﷲ ان ّ لکم فی القلب منزلة
مانالها قبلکم انثی و لاذکر
وصالکم لی حیوة لانفاد لها
والهجر موت فلا عین و لا اثر.
یعنی اگر حق تعالی روشنی دیدگان من ببرد هیچ غم نیست که دل روشن است و آن را زیانی نرسیده . بخدا سوگند که جای شما در دل من میباشد و پیش از شما از دوستی نرینه و مادینه احدی بدانجا نرسیده . وصل شما زندگانی جاوید است و هجر شما فناء محض .هم از اشعار وی است که در عهد ناتوانی و پیری و زمان توانی و زبونی سروده :
عجزت عن حمل قرطاس و عن قلم
من بعد الفی بالقرطاس و القلم
کتبت الفا و الفا من مجلدة
فیها علوم الوری من غیر ما الم
ما العلم فخر المرء الا لعامله
ان لم یکن عمل فالعلم کالعدم .
یعنی پس از آنکه با کاغذ و قلم الفتی داشته ام این زمان از برداشتن هر دو عاجز گشته ام . دوهزارمجلد از تصانیف علوم عالمیان برنوشتم بدون آنکه رنجی بیابم و خستگی در خویشتن ببینم . بعلم فخری نیست مگر آنکس را که عمل کند و از مقدمه ٔ تحصیل نتیجه گیرد و اگر علم را عمل از دنبال نیاید خود عین عدم باشد. وفات ابن عبدالدائم در سال ششصدوشصت اتفاق افتاد. کفر بطنا قریه ای است از غوطه ٔ دمشق و معاویةبن معاویةبن ابی سفیان بن عبداﷲ معاویةبن ابی سفیان اموی بدانجا می نشست و کفر بالتسکین بمعنی قریه است . حموی در معجم میگوید و کفر فلان و کفر فلان نام می نهند. ابوهریره از پیغمبر (ص ) حدیث کرده است که فرمود لیخرجنکم الروم من الشام کفرا کفرا، ابوعبیده ٔ لغوی گفته است یعنی قریةً قریة. در کتاب معجم مستعجم تصنیف حافظ فقیه ابوعبید عبداﷲبن عبدالعزیزبن ابی مصعب بکری وزیر مسطور است که كفر از زمین آنجاست که دور باشد از مردم و بدان کمتر عبور افتد گفته میشود که اهل الکفور عندالامصار کالاموات عندالاحیاء. ثوبان صحابی از رسول روایت آورده است که فرمود لاتسکنوا الکفور فان اهل الکفور کاهل القبور؛ یعنی بجایهای دوردست از مردم شهرستان مقام مگزینید که اهل اینچنین دهستان آنچنانند که اهل گورستان .حافظ ابوعبید وزیر گفته یعنی ان الجهل علیهم اغلب وهم الی البدع اسرع ؛ یعنی نادانی بمردم اینگونه قری ̍ چیره تر است و بدعتها بجانب ایشان شتابان تر. (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 336). و او راست : کتاب مشیخة احمد.
واژه های همانند
۳,۱۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۱ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) چوکانچی (امیر سلطان ...) از امرای سلطان حسین میرزا که بضبط جهات خواجه فخرالدین مأمور استرآباد شد. رجوع بحبط ج 2 ص 264...
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) (سلطان ...) چهارشنبه از جمله ٔ محرکین سلطان بیگم عمه ٔ شاهزاده پاینده در تسخیر هرات برای برادرزاده ٔ خویش . رجوع بحبط ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حاجی (امیر...) حاکم هرات و صاحب اختیار سرکار ماوراءالنهر بزمان سلطان حسین میرزای تیموری . رجوع به حبط ج 2 ص 264 و 250...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حاجی (شیخ ...) جامی در نفحات الانس ص 219 آرد: شیخ الاسلام گفت که : شیخ احمد حاجی از پیران منست ، شیخ حصری را دیده ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) الحارث الخراز. ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از او روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 116، 271، 283، 285، ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حافظ. رجوع به احمدبن علی خطیب بغدادی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حافظ مدرس علم جغرافی در مدارس متوسطه ٔ مصر. او راست : الجغرافیة الحدیثة در 3 جزءطبع اسکندریه سال 1329 هَ . ق . (معجم ال...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حافظ (افندی ) هدایة نزیل طنطا. او راست : تاریخ الحرمین و بیت المقدس . طبع مصر در 1327 هَ . ق . (معجم المطبوعات ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حافظ کبیر. رجوع به احمدبن عمرو شیبانی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حاکم بامراﷲ. رجوع به حاکم بامراﷲ ابوالعباس احمد شود.