احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالسیدبن علی نحوی مکنی به ابوالفضل و معروف به ابن الأشقر. یاقوت گوید وی از متأخرین است و منزل وی در قطیعه ٔ باب الأزج بود. و ابوعبدبن دبیثی در کتاب ذیلی که بر تاریخ سمعانی کرده ذکر او آورده است و گوید: او ادیبی فاضل بود شاگرد ابی زکریا یحیی بن علی خطیب تبریزی ، و احمد تا آنگاه که در فن خویش براعت حاصل کرد ملازمت تلمذ ابوزکریا کرد و آنگاه که بزاد برآمده بود از ابوالفضل محمدبن ناصر سلامی استماع حدیث کرد و دبیثی گوید که شنیدم از کسی که وقتی ابومحمدبن خشاب نحوی را در قطیعه ٔ باب الازج دیده بود که او از احمدبن عبدالسید سؤالات نحوی می کرد و میان آن دو بحث و ابحاث می رفت و او را شاگردان بود که عربیت از وی فرامی گرفتند و ابن اشقر روایت نیز کرده است لکن روایات از او اندک است .
واژه های همانند
۳,۱۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ثعالبی یا ثعلبی . رجوع به ابواسحاق احمد... و احمدبن ابراهیم ثعلبی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ثعلب . رجوع به احمدبن یحیی بن یسارمعروف به ثعلب ... و رجوع به روضات الجنات ص 56 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ثعلبی یا ثعالبی . رجوع به ابواسحاق احمد... و رجوع به احمدبن ابراهیم ثعلبی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جام . رجوع به احمدبن ابی الحسن بن محمدبن جریربن عبداﷲبن لیث بن جریر... شود. او راست : دیوان شعری بفارسی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جامه دار، بروزگارمسعود غزنوی . رجوع بتاریخ بیهقی چ ادیب ص 184 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جامی . رجوع به احمدبن حسن نامقی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جامی . شمس الدین . و خواجه یوسف برهان که ترجمه ٔ او در حبط ج 2 ص 240 مسطور است ، از اولاد اوست .
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) (افندی ) جرابنه . او راست : رسالة فی قصب السکر. طبع مطبعة الهلال 1899 هَ . ق . (معجم المطبوعات ).
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) جزائری . او مجاور نجف اشرف بود در حیات و ممات . او فاضلی محقق و مدقق است . او راست : کتاب آیات الاحکام و قسمتی از اول ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جزّار ۞ پاشای سن ژاندارک (عکه ) یکی از وزرای مائه ٔ دوازدهم هجری دولت عثمانی . او بدانگاه که والی صیدا بود در برا...