احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بغدادی . معروف به حبش . یکی از علمای هیئت و نجوم معاصر مأمون و معتصم خلیفه . او را سه زیج است : یکی بر مذهب سندهند که فزاری و خوارزمی هر دو بمخالفت آن برخاسته اند. زیج دوم زیج ممتحن است که پس از دقت در ارصاد و تطبیق محسوب با مرصود حرکات فلکی نوشته است . و سومی زیج صغیر موسوم بزیج شاه است . دیگر کتاب عمل باصطرلاب . و رجوع به حبش کاتب ... و احمدبن عبداﷲ مروزی البغدادی شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۳۱ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد عمری حنفی . او راست : تشنیف المسمع علی المجمع، که بسال 896 هَ .ق . آن را باتمام رسانیده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد عمودی لغوی همدانی ، مکنی به ابوعبداﷲ. عالمی لغوی از مردم شهر همدان . شیرویةبن شهردار ذکر او آورده و گوید: ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد العیالی . رجوع به عیالی ابوجعفر ... شود.
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمد غزنوی حنفی . او راست : المقدمةالغزنویة فی فروع الحنفیه . وفات به سال 553 هَ .ق .
احمد. [ اَ م َ ] ((اِخ ) قاضی ...) ابن محمد الغفاری . او راست : تاریخ جهان آرا.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد غنیمی انصاری خزرجی ، ملقب بشهاب الدین و مکنی به ابوالعباس . متوفی به سال 1044 هَ .ق . او راست : شرح ام الب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الفارسی ، مکنی به ابوالعباس ، نزیل قاهره ، محدث معمر. وی از ابوالوقت سجزی روایت دارد. وفات او بسال 656 هَ ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الفارسی ، مکنی به ابونصر. رجوع به ابونصر فارسی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد فناکی . یکی از فقها. رجوع بتاج العروس ماده ٔ فنک شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد قازانی . او راست : ایقاظالحنفاء باخبار الملوک و الخلفاء.