احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی مافروخی مکنی به ابوالفتح . مؤلف کتاب محاسن اصفهان او را در زمره ٔ متقدمین اهل ادب اصفهان یاد کند و گوید: استاد ابوالفتح احمدبن علی مافروخی شوق خویش رانسبت به اصفهان و مردم آن در این اشعار بیان کند:
وانی و ان فارقت جیاً واصبحت
مساکنها الغناء منی خالیة
و لازمت بغد اذ لعجب رواؤها
و کانت بانواع المحاسن حالیة
فلی نفس شوقاً الی جی ّ صاعداً
و نفس بنیران الصبابة صالیة
تَجن ّ الی اهلی بها و احبتی
و لیست الی یوم القیامة سالیة
اذا ما علا شوقی و جن ّ جنونه
شفتنی منه الادمع المتوالیة
فیالیت شعری هل اراها کعهدها
تحقق آمالی و تنعم بالیة
ولی ثقة باﷲ سوف تغیثنی
و بعدی علی اعدائی المتمالیة
تردّ الیها غربتی و تخصنی
بنعمائه الحسنی و تصلح حالیة.
و هم این اشعار را از او در وصف متنزهات اصفهان نقل کند:
سقیاً للیل شبیبتی ما اشرقه
و لمشربی فی ظله ما اغدقه
و لارض جی لاعدت عرصاتها
انواءُ مرعدة علیها مبرقة
سقیت و لابرح الربیع ربوعها
لیسوق سیقة لهن ّ و ریقة
صقع عهدت الرّوض فیه مروّضاً
والجو ابلج و الحدائق محدقة
تجری نسائمه و هن علائل
مسکیة انفاسها المستنشقة
فاذا سرحت الطرف فیه رایته
احداق نرجسة الیه محدقه
و تلوح فی حافاتها تفاحة
کحقاق تبر بالزبرجد مطبقة
و اذا البنفسج راقنی شبهته
بالقرض فی وجنات ذات المخنقة
تهدی لنا غدرانها نیلوفراً
حبهاتها (؟) لاللنزاهة مطرقة
فاذا فضضت ختامها صادفتها
کنوافج المسک الذبیح مفتقة
و کان منفتح الشقائق مطرد
علق النجیع بطرتیه فطبقه .
و نیز از ابیات او در وصف بهار آرد:
وافی الربیع فوفاها معانی ما
قد کان یملی علیها الثلج و المطر
رق الهواء و لذّالماء و ازدوجت
کرائم الطیر لما نسّم السحر
و افتر مبتسم الروض الانیق عن الَ
ازهار رامقةً و استضحک الشجر
و الطیر صناجة فیها فبلبلها
یشکو و قمریها فی الصبح یعتذر
عصر رفیق الحواشی جوّه عطر
معنبر النشر فیه المسک و القطر.
و نیز او راست :
تخال علی اعطاف کل حدیقة
تمدّ لوائیها طیالسة خضر.
و نیز:
و عبرن بالبان الرطیب فعلمت
قضبانها قاماتها کیف المید.
و نیز:
و مناظر تحکی الشموس صحائح
و نواظر تفضی النفوس علائل
و خواصر ظمای الوشاح دقائق
و روادف ملئی القمیص جلائل
رقیت محاسنهن بین قلائد
و معاضد و اساور و خلاخل .
و نیز:
لمیاء صاحبة فی قتل عاشقها
فطرفها ابداً فی زی مخمور
ترخی علی صبح عطفیها عقائصها
کاللیل من بین منشور و مضفور.
و نیز:
رشاء قاسیت من حبی له
کل خطب و رکبت الغرراً
ان مشی رجرج ردفا مائجا
یتهادی اوحشا مختصراً
بقوام کقضیب البان قد
ضربته الریح حتی اهتصرا.
و نیز او راست در وصف شراب :
وافی بضرة و جنتیه قهوة
حمراء طوق کاسها بشذور
دقت زجاجتها ورق سلافها
و کان ناراً قیدت فی نور.
و نیز:
و اعدت جیاً غضة ترتاح فی
رغد و وجه بالربیع طلیق
و شحتها امنا و عدلا فائضا
فی ضم منشور و قتق رتوق
و شحنتها کرماً ترف ّ ریاضه
اسداء احسان و رعی حقوق
جو المقیم بها منیف عضارة
و ندی و غصن العیش جد و ریق .
رجوع به محاسن اصفهان مافروخی ص 14 و 32 و 60 و 66 و 67 و 72 و 74 و 75 و 78 و 113 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۴ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۵ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالصمد الشیرازی ، مکنی به ابونصر. در تاریخ بیهقی نام وی در چند جا با لقب خواجه و خواجه ٔ بزرگ و خواجه ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالعزیز، مکنی به ابوسعید بجلی رازی . محدث است . وفات او به سال 449 هَ .ق . بوده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالعزیز اندلسی . او راست : شرح بناءالافعال موسوم به مانع الفناء و مزیل العناء عن کتاب البناء که بسال 10...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالغفار قزوینی غفاری . او راست : نگارستان بفارسی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالقادر، مکنی به ابومحمد. رجوع به احمدبن عبدالقادربن احمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالکریم ، ملقب به تاج الدین زاهد اسکندرانی . او راست : تاج العروس . وفات وی به سال 709 هَ .ق . بود. و ر...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالکریم بن ابی سهل ، و او را ابن ابی سهل الاحول خوانند، و کنیت وی ابوالعباس است . محمدبن اسحاق الندیم ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالکریم قصاب آملی ، مکنی به ابوالعباس . از کبار مشایخ طریقت و بزرگان اهل حقیقت در زمان خود بنزد آن س...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن احمد الانصاری المروی البلنسی ، مکنی به ابوالعباس الاندرستی و ملقب به ابن الیتیم . یکی از ائمه ٔ...
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن الحسن بن عیّاش بن ابراهیم بن ایوب الجوهری ، مشهور به ابن عیاش و مکنی به ابوعبداﷲ. عالم شیعی . و...