اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی المیمونی البرزندی النحوی مکنی به ابوبکر. ابوالفتح منصوربن المعذر النحوی الاصفهانی المتکلم ذکر او آورده است در آنجا که گروهی از نحات معتزله را نام برده است مانند ابوسعید سیرافی و ابوعلی فارسی و علی بن عیسی الرمانی و غیر آنان ، گوید و ابوبکر احمدبن علی نحوی برزندی شافعی نحوی معتزلی گوینده ٔ قطعه ذیل است :
اذامت فأنعینی الی العلم و النهی
و ما حبرت کفی بما فی المحابر
فأنی من قوم بهم یفجر الهدی
اذا اظلمت بالقوم طرق البصائر.

(معجم الادباء ج 1 ص 229).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۱ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) فندرسکی . یکی از حکام استرآباد از دست شیبک خان بسال 914 هَ . ق . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 164 شو...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) فهری . رجوع به احمدبن یوسف بن علی بن یوسف و روضات الجنات ص 83 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) فوزی پاشا (فراری ...). او برادر ابراهیم آغانامی بود و در قایقی که او داشت قایقچی بود.وقتی که ابراهیم آغا وفات کرد بتوس...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) فهمی الباجوری . معلم ریاضی در مدرسه ٔ پرنس عزیزپاشا حسن در زقازیق مصر. او راست : الفهمیات فی علم الحساب . طب...
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) فهمی محرم (دکتر...) (وفات 1305 هَ . ق .). او راست : القواعد الأساسیة فی معالجة الکولیر الأسیوته . طبع مطبعه ٔ ال...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) فیومی . رجوع به احمدبن محمدبن علی ... و روضات ص 91 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قائم بامراﷲ.رجوع به قائم بأمراﷲ شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قابض (خواجه درویش ...). خوندمیر در دستورالوزراء ص 453 آرد که :در مبادی حال در سلک ارذال عمال منتظم بود و اکثر اوقات ب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قادرباللّه (381 - 422 هَ . ق .). بیست وپنجمین خلیفه ٔ عباسی . مکنی به ابوالعباس . رجوع به قادر باللّه شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قاری . محمدبن حسن راکتابی است بنام : مسائل احمد القاری . (کشف الظنون ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.