اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن عماربن شادی بصری . مؤلف تجارب السلف آرد (ص 177) که او مردی توانگر بود و ببصره رفت و بدانجا املاک خرید و دستگاه او بسیار شد و در اول آسیابان بود و بعد از آن به بغداد آمد حال او استقامت گرفت . گویند هر روز صد دینار صدقه دادی و فضل بن مروان ذکر او پیش معتصم بتدین و امانت و نیکوسیرتی کرد. چون معتصم فضل را منکوب کرد احمد، عمار را وزارت داد و او آداب وزارت هیچ نمی دانست ، یکی از شعرا در حق او گفته است :
سبحان ربی الخالق الباری
صرت وزیراً یابن عمار
و کنت طحاناً علی بغلة
بغیر دکان و لا دار
کفرت بالمقدار ان لم تکن
قد جزت فی ذاکل مقدار.
مدتی ابن عمار وزیر بود. روزی نامه ای از ولایتی بیاوردند مشتمل بر احوال خصب ناحیت و کثرت کلأ. معتصم از او پرسید که کلأ چه باشد؟ واو ندانست و محمدبن عبدالملک زیات را که از خواص بود بخواند و از او پرسید که کلأ چیست ، او گفت اول نبات که از زمین بروید آن را بقل گویند و چون دراز شود آن را کلأ گویند [ بهمزه ] و چون خشک شود حشیش گویند. معتصم احمد عمار را گفت که تو در دواوین نظر می کن و محمدبن عبدالملک مکتوبات اطراف را بر من عرض می کند بعد از آن بطریق احسن و وجه اجمل احمد عمار را معزول کرد و وزارت بمحمدبن عبدالملک زیات داد. و نیز رجوع بمجمل التواریخ و القصص ص 358 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۷ ثانیه
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) حمّادی سرخسی . مؤلف کشف المحجوب آرد (چ ژکوفسکی ص 216) که : وی مبارز وقت و مدّتی رفیق من بود و از کار وی عجائب بسی...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) حمدی یکی از معلمین مدارس حربیه بمصر. او راست : النبذة السنیة فی تعبئة الجیش المصریة، تألیف ادمون هرفلیر (مع...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حمدی . رجوع به حمدی (بک ) احمد شود. (معجم المطبوعات ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) الحملاوی مدرس علوم عربیةبدارالعلوم مصر. او راست : شذالعرف فی فن الصرف . طبعبولاق بسال 1312 و 1329 هَ . ق . (معجم الم...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حموی ملقب بشیخ شهاب الدین . او راست : عجایب المخلوقات .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حمیدالدین . رجوع به احمدبن الحسین المستوفی ... شود.
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) حمیدی ملقب بقره جه . او راست : حاشیه برالفوائد الضیائیة جامی . وفات او بسال 1024 هَ . ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حنبل . عطار در تذکرةالاولیاء آرد: آن امام دین سنت آن مقتدای مذهب و ملت آن جهان درایت و عمل آن مکان کفایت بی بدل ...
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) حنبلی حموی . او راست : کتاب ذم الدنیا.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حواری . رجوع به احمدبن ابی الحواری شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.