اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد آبی . مکنی به ابوالعباس . او از اهل آبه ۞ از ناحیه ٔ برقه است و بتجارت بیمن شد و در عدن درک صحبت ابوبکر سعیدی کرد. یاقوت گوید مولی المفضل جمال الدین از قول احمد آبی قصه ٔ ملاقات او را با سعیدی برای من گفت . و سپس احمد باسکندریه رفت و اقامت گزید و میان او و شرف الدین عبدالرحمان پسر قاضی اسکندریه ماجرائی روی داد که او محتاج برفتن بقاهره شد و بدانجا شکایت ماجرا بصاحب صفی الدین شکر برد و وی داد او نداد و شکایت او در امر قطع رزق وی از مسجدی که در آن امامت داشت بود یا چیزی از این قبیل . و قدوم او بقاهره به سال 566 هَ . ق . بود و در حدود سال 599 هَ . ق . بدانجا درگذشت و کتابی در نحو تصنیف کرد و من آن را بخط خود او دیدم و آن مسائلی پراکنده بود. و مولی القاضی المفضل جمال الدین مرا حکایت کرد که نزد صاحب ابوبشر رفته بودم و احمد نیز بدانجا بود و من پهلوی او نشستم و بطریق تمثل این بیت بخواند:
انک لا تشکو الی مصمت
فاصبر علی الحمل الثقیل او مت .
و از انشاد بیت قصد او اشاره برسیدگی نکردن صاحب ابوبشر بشکوای او بود. ابوزیاد کلابی گوید انک لاتشکو الی مصمت مثلی است عرب را و تصمیت آن است که زن گوید: صمت هذا الصبی یعنی نفس این بچه برید آنگاه که او مشغول کودکان دیگر یا شوی خویش است و طفل شیرخواره ٔ او گرید و سپس بیاید و شیرخواره ٔ خود را بنوازش آرام کند. و حدیث کرد مرا که بمجلس شیخ موافق ابوالحجاج یوسف معروف به ابن الخلال کاتب انشاء بروزگار مصریین درآمد و موافق در آینه به نثر چیستانی کرده بود و بحضار گفت چه گوئید در این گفته ٔ من : شی ٔ شدیدالبأس یغیره ضعیف الانفاس ... و من از همان جزء اول دانستم که مراد او آینه است چه آن از آهن است و آهن شدید البأس ۞ باشد و چون بدو دمند رونق و جلای آن بگردد و تیرگی گیرد و بگفتم و او حدت خاطر مرا تحسین کرد. یاقوت گوید مولانا قاضی امام جمال الدین ابوالحجاج یوسف بن القاضی الاکرم علم الدین ابی طاهر اسماعیل بن عبدالجباربن ابی الحجاج مرا گفت که ابوالعباس احمدبن محمد الاَّبی قصیده ٔ زیرین بمدح من گفت و من از خط خود او نقل میکنم :
یا خیر من فاق الافاضل سؤددا
و امتاز خیماً فی الفخار و محتدا
و سما لاعلام المعالی فاهتوی
فضلاً به یهدی و فضلا یجتدی
و اذا الریاسة لم تزن بمعارف
و عوارف یسدی به کانت سدا
لاتنس من لم ینس ذکرک احمدا
وافی جنابکم الکریم فاحمدا
یهدی الی الاسماع من اوصافکم
ملحاً کزهر الروض باکره الندا
مستحسنات کلما کررتها
لم تسأم الاسماع منها موردا
و الفضل فیه لکم و منکم انما
یعزی المضاعف فی الجمیل لمن بدا
کالزهر یسقی الزهر صیب افقها
فیعود منه نشره متصعدا
جاد الغمام علی الکمام بمائه
عذباً فنضر ماحوته و نضدا
و اذا امرؤ اسدی لحر نعمة
بدٔا تملکه بها و استعبدا
دعی المفضل اذ تسامی فضله
شرفاً علی نظرائه و استمجدا.
(معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 112).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۶ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الکندی . رجوع به احمدبن یعقوب بن اسحاق کندی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن کیغلغ شحنه ٔ اصفهان . چون لشکری رئیس دیالمه به سال 319 هَ . ق . قصد اصفهان کرد و قلعه ٔ ماربین را منهدم ساخت و ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن لال . رجوع به احمدبن علی همدانی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اللبودی خلیل . او راست : الروض البسام فی من ولّی قضاء الشام .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن لؤلؤ. رجوع به ابن النقیب در ذیل این لغت نامه شود.
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن مأمون بن احمدبن محمد مکنی به ابومنصور دومین کس از آل فریغون . وی پس از پدر در خوارزم فرمانروائی یافت . رجوع ب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مأمون بن هارون الرشید. رجوع به احمدبن علی ... و رجوع به ابن مأمون ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مبارک حوفی [ خزفی ] . رجوع به احمدبن مبارک نصیبی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مبارک نصیبی حوفی [ خزفی ] ۞ نحوی . مکنی به ابوالعباس و ملقب به تقی الدین . او راست : شرحی بر مقصوره ٔ ابن دری...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن متوج البحرانی .رجوع به احمدبن عبداﷲبن سعید ... و ابن متوج شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.