احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالرحمان بن سعید یا سعد الابیوردی ، مکنی به ابوالعباس . مؤلف صفة الصفوه گوید:وی فقیهی فصیح از اصحاب ابوحامد اسفرائینی متوطن بغداد بود و بر جانب شرقی آن شهر و مدینةالمنصور ولایت قضاء داشت و مدرس و مفتی و مُناظر بود و در جامع منصور حلقه ای و حوزه ای داشت : عبیداﷲبن احمدبن عثمان صیرفی از دیگری روایت کرده که قاضی ابوالعباس ابیوردی صائم الدهر بود و غالب افطار وی نان و نمک بود و خود تهی دست و بامروت بود و زمستانی را بی جبه بپایان برد و باصحاب خویش میگفت علتی مرا از پوشیدن حشو بازمیدارد و آنان گمان میبردند که مرضی دارد ولی قصد او فقربود لکن برای خویشتن داری و مروت اظهار نمی کرد. و ابن ثابت گفت : صوری مرا حدیث کرد که وی ابیوردی را از مولد او پرسید و او گفت مولد من به سال 357 هَ .ق . بود و بروز شنبه ٔ ششم جمادی الاَّخره ٔ سال 425 درگذشت ودر مقبره ٔ باب حرب دفن شد. (صفة الصفوة ج 2 ص 275).
واژه های همانند
۳,۱۷۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۵ ثانیه
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن منصور حنظلی ، ملقب به زاج . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منصور سمعانی ، مکنی به ابوالقاسم . او راست : کتاب روح الارواح .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المنعم طاووسی ، ملقب برکن الدین . یکی از بزرگان صوفیه ٔ دمشق است و به سال 704 هَ .ق . درگذشته است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منوچهر همدانی .شاعری از مردم ایران معاصر قهیرالدین فاریابی و افضل الدین خاقانی و اثیر اخسیکتی و مداح اتابک قزل ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منیربن احمدبن مفلح ابوالحسین الاطرابلسی الشاعر الرفاء، ملقب بمهذب الملک یا مهذب الدین عین الزمان . مولد او به سا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مودودبن یوسف الچشتی (خواجه ...). یکی از کبار مشایخ صوفیه . صاحب نفحات گوید: وی بعد از پدر بمقام او نشست و مقبول...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 305).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی .
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی ، از بنی موسی . او راست : کتاب الحیل . کتاب بین فیه بطریق تعلیمی و مذهب هندسی انه لیس فی خارج کرة الکواکب ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی . رجوع به احمد ابوحامدبن موسی شود.