احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالکریم بن ابی سهل ، و او را ابن ابی سهل الاحول خوانند، و کنیت وی ابوالعباس است . محمدبن اسحاق الندیم در الفهرست ذکر او آورده است و گوید از قدماء کُتّاب و افاضل آن طایفه بود. و عالم بصناعة خراج بود و در این صناعت بر مردم عصر خویش تقدم داشت . او راست : کتاب الخراج . و به سال 270 هَ .ق . درگذشت . و ابن خلکان گوید از شرح حال او چیزی بدست نیامد. و رجوع به ابن عبدالکریم ... شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۸ ثانیه
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن معین همدانی مالکی ، ملقب بمجدالدین ،صهر وزیر ابن حنا. وی خطیب فیوم و در بزرگواری و مکارم زبانزد بود و در 721 هَ ....
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مغیث الصدفی الطلیطلی ، مکنی به ابوجعفر. او راست : کتاب المقنع فی علم الشروط.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المفلح الطرابلسی الشامی ، مکنی به ابن منیر. در سنه ٔ 473 هَ .ق . در طرابلس که از بلاد شام است تولد یافته و بنا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المقتدر باﷲبن المعتضد، ملقب بالراضی باﷲ و مکنی به ابوالحسن . خلیفه ٔعباسی . رجوع به راضی ... و تجارب السلف ص 216...
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن مقتدی ، ملقب بالمستظهر باﷲ و مکنی به ابوالعباس . خلیفه ٔ عباسی . رجوع به مستظهر باﷲ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مقداد، مکنی به ابوالاشعث . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مقدام البصری ، مکنی به ابوالاشعث . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المقدم العجلی . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 46).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مکی ، نجم الدین . یکی ازفضلاء و اذکیای زمان خویش . او در فقه و اصول و طب و فلسفه و عربیت استاد بود و در 699 هَ .ق...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ملاّ . رجوع به احمدبن محمد معروف به ابن ملاّی چلبی ... شود.