احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن هارون بردعی ، مکنی به ابوالعباس . از عرفای مائه ٔ چهارم هجری است . ابوبکر طاهری و ابومحمد مرتعش را دیده و نسبت به ابومحمد مرتعش رساند. و از کلام اوست که گفته :که از دیدارش منفعت نبری از سخنش سود نخواهی برد. هم از کلمات اوست که گفته : لایصلح الکلام الاّ لرجل اذا سکت خاف العقوبة بسکوته ؛ روا نیست سخن کردن شخصی را مگر گاهی که ترسد بر خاموشی عقوبت و مؤاخذت مترتب گردد. بردعی بفتح باء موحده و راء مهمله و دال مهمله و عین مهمله و یاء نسبت است . (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 421).
واژه های همانند
۳,۱۷۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۹ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن علی بن یوسف الفهری اللَّبْلی النحوی ، مکنی به ابوجعفر. یکي از مشاهیر اصحاب شلوبین . وی از شلوبین و دبّ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن یوسف بن قاسم بن صبیح کاتب ، مکنی به ابوجعفر. وی از اهل کوفه و متولی رسائل مأمون بود و برادر وی قاسم بن یوسف ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن الکماد، مکنی به ابوالعباس . او راست : زیج المقتبس من زیج الامد علی الابد و الکور علی الدور.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن مالک غرناطی رعینی اندلسی ، مکنی به ابوجعفر اعمی البصیر و او دوست محمدبن جابر اعمی البصیر شارح الفیه بو...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن محمدبن احمد ازهری میقاتی ، مکنی به ابوالعباس و ملقب بشهاب الدین . او راست : نزهةالنظار فی اعمال اللیل و...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف ابی یعقوب بن ابراهیم ، مکنی به ابوجعفر و معروف به ابن الدایه و پدر او پسر دایةبن المهدیست و یاقوت گوید: گم...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بونی ، ملقب بشهاب الدین . او راست : بحرالوقوف فی علم الاوفاق و الحروف .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف حریثی المدینی طریقةً والزبیدی نسباً، شافعی ، مکنی به ابوالعباس . او راست : حزب الفتح من مانح النجح . و صدور...
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن یوسف حلبی ، مشهور بالسمین و ملقب به شهاب الدین . رجوع به احمدبن یوسف بن عبدالدائم ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف دمشقی . مورخ . متوفی به سال 1019 هَ .ق . او راست : کتاب اخبار الدول و آثار الاول که در سال 1007 یا 1008 تا...