احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد اصفهانی ، مکنی به ابوالریان . هندوشاه در تجارب السلف ص 247 آرد که : مولد و منشاء او اصفهان است و در کتابت توغلی نداشت اما مردی عاقل بود و عقل او جبر قلّت معرفت وی میکرد و در آخر ایام عضدالدّوله وزیر شد و چون عضدالدّوله وفات کرد و آن در روز دوشنبه ٔ نوزدهم شهرشوال سنه ٔ اثنتین و سبعین و ثلثمائه (372) هَ . ق .)بود، ابوالرّیان را بگرفتند و بند کردند و مدّتی درآن بماند، بعد از آن صمصام الدّوله و او را از بند بیرون آورد و بنواخت و وزارت باو تفویض کرد امّا مهلتی زیادت نیافت و دشمنان قصد او کردند و صمصام الدّوله او را بکشت . و گویند قصد ابوالرّیان مذکور محمدبن ابی محمدبن ابی عبداﷲبن سعدان کرد و چون ابوالرّیان را بگرفتند در آستین او رقعه ای بود این دو بیت نوشته :
ایا واثقاً بالدّهر غُرّاً بصرفه
رویدک انی بالزّمان اخو خبر
و یا شامتاً بالناس کم ذی شماتة
یکون له العقبی بقاصمة الظهر.
این شخص که رقعه را یافت پیش ابن سعدان برد، او گفت این را پیش ابوالرّیان بر و بپرس که این دو بیت که نوشته است . چون رقعه به ابوالرّیان رسید گفت : این رقعه بخط ابوالوفا طاهربن محمد است که من قصد او کردم ، او این ابیات بمن فرستاد در آن حال که او را بگرفتند، همین رقعه را پیش تو که ابن سعدانی می فرستم . ابن سعدان این سخن بشنید و اندوهناک شد و خاموش گشت .
واژه های همانند
۳,۱۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۴ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد حفید تفتازانی . او راست حاشیه ای بر شرح العقائدالعضدیه . وفات وی به سال 906 هَ .ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد حلاّبی . فقیهی است ..
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد حلبی ، معروف به ابن منلا. وفات در 1003 یا 1000 و یا 990 هَ .ق . باختلافاتی که در کشف الظنون هست . رجوع به ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الحموی الحنفی . او راست : غمز عیون البصائر علی محاسن الاشباه و النظائر،و هو شرح علی کتاب الاشباه و النظائر ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد حمیری ، مکنی به ابوالعباس . او راست : کتاب تذکره . وفات وی به سال 788 هَ .ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد حنفی . رجوع به ابن عربشاه شهاب الدین ... شود. و نیز او راست : عنقودالنصیحة و منظومه ٔ مرآةالادب فی المعانی و ا...
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد حنفی . رجوع به عتابی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد حنفی . او راست : کنزالفتاوی و مجمعالفتاوی حنفی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد حنفی قدوری . رجوع به ابوالحسین قدوری شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد خارزنجی بشتی .یکی از ائمه ٔ لغت ، از مردم بشت شهری بخراسان . او راست : شرح ابیات ادب الکاتب ابن قتیبه و تک...