احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد دینوری ، مکنی به ابوالعباس . از عرفای اوائل مائه ٔ چهارم هجریه است و معاصر است با مستکفی و المطیع ﷲ عباسی ، بکرامت و زهد در میان این طبقه معروف و به بیان نیکو در عداد این سلسله موصوف بود. مردی زاهد و عابد و اهل حال و نیکوطریقت و با استقامت احوال بود. مولد و منشاء وی دینور و در اطراف آن شهر و بغداد مدتی در سیر و سلوک بوده و خود نسبت در عرفان بیوسف بن حسین رساند و شیخ عبداﷲ خراز و ابومحمد جریری و ابن عطار و رویم را دیده و با پیران و مشایخ دیگرنیز صحبت داشته بود. پس از تکمیل مقامات معرفت و عرفان و تهذیب نفس مسافرت اختیار کرده از عراق عرب به نیشابور رفت و در آنجا باب موعظت و ارشاد بگشاد، مدت زمانی به خوبترین بیان و نیکوترین زبان بموعظت خلایق اشتغال داشت و گروهی بسیار و جماعتی بیشمار از موعظت وی ارشاد گشته میل بطریق حق نمودند، پس از آنجا میل برفتن بشهر ترمذ نمود و چون خواست بدان شهر درآید خواجه محمدبن حامد که از تلامیذ شیخ ابوبکر وراق و ازجانب وی در آن شهر بارشاد خلایق مشغول بود بجهت دیدار آن عارف از شهر بیرون شد و بوسه بر رکاب وی داد شاگردان او را خوش نیامد چنین حرکتی از شیخ . او را گفتند: چرا چنین کردی که چون تو شیخی جلیل چنین کند مردمان عامی بدو بسیار گروند و این خود از طریق طریقت دور است . گفت : چنین است که میگوئید اما این کار من دوجهت داشت اول اینکه استاد مرا زیاده به نیکی می ستاید دویم آنکه خود مردی با زهد و تقوی است و از متقی وزاهد خلاف رسم سر نخواهد زد. شاگردان کلام او را پسندیده ساکت شدند پس از یک چند اقامت به ترمذ بشهر سمرقند رفته در آن شهر نیز مدت زمانی بارشاد و موعظت مشغول بود تا آنگاه که زمان عمرش بانتها رسیده در همان شهر داعی حق ّ را لبیک اجابت درداد و مقارن بود سال وفاتش با سنه ٔ 340 هَ .ق . و در قبرستان آن شهر مدفون گردید. وقتی از آن عارف کامل پرسیدند که خدای را بچه شناختی ؟ گفت : بآنچه که نشناختم ، یعنی بعجز و قصور خود در این راه معترفم . و از کلمات اوست که گفته : ادنی الذکران ینسی مادونه و نهایة الذکر ان یغلب الذکر فی الذکر عن الذکر و یستغرق بمذکوره عن الزّجر الی مقام الذکر فی الذکر و هذا حال فناء الفانیه ؛ فرودترین ذکر آن است که از یاد بیرون کند غیر آن را و آخرین مرتبه ٔ ذکر و آگاهی بیرون کردن از یاد است غیر ذکر رابگاه ذکر از ذکر و فانی گشتن در مذکور بدان سان که رجوع نکند بملاحظه ٔ ذکر که عمل وی از نظرش مرتفع گرددو این حال فناء فناء است که عبارت است از سقوط شعوراز غیر اگرچه آن غیر سقوط سقط و شعور باشد و نیز گفته بسه چیز پیروی مرشد را توان نمود و اخذ مقامات عالیه از آن توان کرد: اول اطاعت بقسمی که در هیچ امر و فرمان او تعلل جایز نداند و سبب نپرسد دویم افعال و اعمال او را از برای خود حجت داند و هیچیک را منکرنگردد سیم در سیر و سلوک ْ آن کند که او کند و اعمال و افعال خود را مطابق با اعمال و افعال او کند و درهمه ٔ این حالات منظور دارد رضای حق تعالی را. (نامه ٔدانشوران ج 4 ص 61). و رجوع به روضات الجنات ص 246 س 31 ذیل ترجمه ٔ حسین بن موسی بن هبةاﷲ الدینوری شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۷ ثانیه
قصر احمد. [ ق َ اَ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز در 113 هزارگزی جنوب باختری سروستان و 6 هزارگزی شوسه ٔ شیراز به ...
قوچ احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 139 تن . آب آن از رودخانه ٔ آیدغمش . محصول ...
گود احمد. [ گُو دِ اَ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ باختر شهرستان رفسنجان واقع در 39000 گزی رفسنجان و 32000 گزی جنوب شوسه ٔ رفسن...
احمد تائب . [ اَم َ ءِ ] (اِخ ) ابن عثمان . رجوع به عثمان زاده شود.
احمد نوری . [ اَ م َ دِ ] (اِخ ) ابوالحسن احمدبن محمد خراسانی نوری . یکی از مشایخ صوفیه . هجویری گوید: وی را مذهبی مخصوص است در تصوف که بم...
احمدخیشی . [ اَ م َ خ َ ] (اِخ ) ابن محمدبن دَلاّن . او شیخ حمزه ٔ کنانی است . (تاج العروس ماده ٔ خَیش ).
صوفی احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 35 هزاروپانصد گزی خاور قره آغاج و 32 هزارگزی ...
شاه احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) رجوع به امامزاده احمد شود.
دورو احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بردخون بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 102 هزارگزی جنوب خورموج در ساحل خلیج فارس کنار شوس...
خون احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جسوری . رجوع به جسوری شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).