احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الزبیری . نسب او چنین است : احمدبن محمدبن محمدبن محمدبن عطأاﷲبن عوض الاسکندرانی الزبیری قاضی ، ملقب بناصرالدین . ابن حجر درباره ٔ او گوید: او بر اقران خویش در عربیت فائق بود و تولیت قضاء شهر خویش داشت ، سپس بقاهره شد و فضائل او در آنجا آشکار گردید و تولیت قضاء مالکیه بدو دادند و او باکمال دانش و نزاهت بدان کار قیام کرد و بدرالدین دمامینی نیابت او کرد و درباره ٔ او گوید:
و اجاد فکرک فی بحار علومه
سیحا لأنک من بنی العوام .
و گوید: کان عاقلاً متودداً موسعاً علیه فی المال سلیم الصدر طاهرالذیل قلیل الکلام لم یؤاخذ احداً بقول و لافعل و عاشر الناس بجمیل فاحبوه . واو راست : شرح تسهیل و مختصر ابن حاجب و در رمضان سال 810 هَ .ق . درگذشت . (روضات ص 87 س 10).
واژه های همانند
۳,۱۷۴ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۹ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نظام الملک ، مکنی به ابونصر. در هجدهم رمضان سنه ٔ ست عشرة و خمسمائة(516 هَ .ق .) مسترشد او را وزارت داد و در سنه ٔ ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نعمة، مکنی به ابوالعباس . محدث و فقیهی بمائه ٔ هفتم هجری . او در حدیث شاگرد سخاوی و ابن صلاح و در فقه تلمیذ ابن...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نعمةاﷲبن علی بن احمدبن محمدبن خاتون العاملی العیناثی . او صاحب حواشی و قیودی بسیار و مؤلفاتی است ازجمله : کتا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نقنه ، مکنی به ابوجعفر. وزیر دولت علویان از بنی حمود در اندلس .
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن نقیب . یکی از سادات حلب و از قضاة دولت عثمانی است . او در فقه و ادب یدی طولی داشت و تألیفی در فقه و نیز عده ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نوح ، مکنی به ابوالعباس . رجوع بتاریخ مازندران رابینو ص 138 شود.
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن نوح بن محمد الحنبلی الشافعی ، مکنی به ابوالعباس . فقیهی حنبلی است . (روضات الجنات ص 58).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نوح السیرافی ، نزیل بصره . شیخ ثقه . او راست : کتاب المصابیح فی رجال الائمة (ع ) و کتاب الحدیثین المختلفین و کتاب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نورالدین محمد. رجوع به احمد قطب الدین بن مولا نورالدین شود...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نوری ، مکنی به ابوالحسن . پیشرو فرقه ٔ نوریان از فرق متصوفه . (کشف المحجوب هجویری ).