احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد المهلبی ،مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: وی مقیم مصر و معروف به برجانی بود و وی را تصانیف است ازجمله : کتاب شرح علل النحو. کتاب المختصر فی النحو. یاقوت گوید: در همین زمان مصری نحوی دیگر هست معروف بمهلبی که نامش علی بن احمد است ، و ما ترجمه ٔ او را در باب خود آورده ایم و اگر این علی بن احمد مهلبی با احمدبن محمد مهلبی صاحب الفهرست یکی باشد صاحب الفهرست در نام وی بغلط افتاده است . (معجم الأدباء ج 2 ص 58).
واژه های همانند
۳,۱۷۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۰ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قرطبی . رجوع به ابن مضاء و رجوع بروضات الجنات ص 83 شود.
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) قره حصاری . از خوشنویسان بلاد عثمانیست .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قزوینی . او راست : رساله ای در شرح جلال دوانی بر تهذیب المنطق و آنرا بدمشق در 953 هَ . ق . نوشته است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قزوینی (شیخ ...) عالم زاهد. معاصر کیخاتوخان . مؤلف حبیب السیر در ج 2 ص 48 آرد که : او در زهد و عبادت درجه ٔ عالی داشت و...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قزوینی رازی معروف به ابن فارس و مکنی به ابوالحسین . او راست : فقه اللغه ٔ صاحبی و آنرا بنام صاحب کرده است ۞ . و ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قسطلانی . او راست : النور الساطع فی مختصر الضوء اللامع.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قطب الدوله . رجوع به قطب الدوله ابونصر احمد اول بن علی و آل افراسیاب شود.
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) قطب الدین . رجوع به احمدبن حسن غالی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قطب الدین (قاضی ...). رجوع به احمد امامی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قطب الدین . برادر صدر جهان خواجه صدرالدین احمد خالدی زنجانی ، قاضی القضاة و متولی موقوفات بزمان ارغون خان . رجوع بحبط ...