احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مطرف عسقلانی ، مکنی به ابوالفتوح . او تولیت قضاء دمیاط داشت و به سال 413 هَ .ق . درگذشت ومولد وی در سیصدوبیست واند است . وی ادیبی فاضل بود وکتب بسیار در ادب و لغت و غیر آن تألیف کرد و دیوان شعر خود را بدو نسخه گرد کرده یکی مُعْرَب و دیگری مجرد از اعراب و آن نزدیک هزار ورقه است . یاقوت گوید: تمام مسطورات فوق را بوعبداﷲ صوری حافظ گفت و بازصوری گفت که : وی مرا قطعه ای از شعر خویش بخواند و بقیه ٔ دیوان خویش را با اذن روایت آن بمن داد و همچنین در روایت سائر مصنفات خویش مرا رخصت کرد. و از آن قطعه که خود او برای من خواند این بیت بخاطر دارم :
علمی بعاقبة الأیام یکفینی
و ما قضی اﷲ لی لابدّ یأتینی .
و باز در همان قطعه است :
و لا خلاف بأن ّ الناس مذ خلقوا
فیما یرومون معکوسوالقوانین
اذ ینفق العمر فی الدنیا مجازفة
والمال ینفق فیها بالموازین .
واژه های همانند
۳,۱۷۵ مورد، زمان جستجو: ۲.۰۵ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (میرزا) ابن محمد علی میرزا، صدر دیوان اعلی ، ملقب بصدرالممالک . از بزرگان عهد کریمخان . رجوع به بمجمل التواریخ ابوالحس...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد عمری حنفی . او راست : تشنیف المسمع علی المجمع، که بسال 896 هَ .ق . آن را باتمام رسانیده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد عمودی لغوی همدانی ، مکنی به ابوعبداﷲ. عالمی لغوی از مردم شهر همدان . شیرویةبن شهردار ذکر او آورده و گوید: ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد العیالی . رجوع به عیالی ابوجعفر ... شود.
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمد غزنوی حنفی . او راست : المقدمةالغزنویة فی فروع الحنفیه . وفات به سال 553 هَ .ق .
احمد. [ اَ م َ ] ((اِخ ) قاضی ...) ابن محمد الغفاری . او راست : تاریخ جهان آرا.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد غنیمی انصاری خزرجی ، ملقب بشهاب الدین و مکنی به ابوالعباس . متوفی به سال 1044 هَ .ق . او راست : شرح ام الب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الفارسی ، مکنی به ابوالعباس ، نزیل قاهره ، محدث معمر. وی از ابوالوقت سجزی روایت دارد. وفات او بسال 656 هَ ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الفارسی ، مکنی به ابونصر. رجوع به ابونصر فارسی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد فناکی . یکی از فقها. رجوع بتاج العروس ماده ٔ فنک شود.