اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نصربن مالک بن هشام الخزاعی ، مکنی به ابوعبداﷲ. مؤلف حبیب السیر آرد:در کتب علماء خجسته شیم مرقوم قلم فرخنده رقم گشته که چون واثق در مذهب اعتزال ثابت قدم بود و هرکس را که بخلق کلام ایزد تعالی اعتراف نمی نمود مخاطب و معاتب میگردانید طایفه ای از اهل سنت و جماعت در بغداد با احمدبن نصربن مالک که در سلک اهل حدیث انتظام داشت و درزمان مأمون چند گاهی بلوازم امر معروف و نهی منکر پرداخته بود ملاقات کرده شرط متابعت بجای آورده او رابر خروج باعث گشتند و بعضی از نوکران والی بغداد و اسحاق و ابراهیم نیز دست بیعت داده احمدبن نصر با اتباع خویش مقرر ساخت که در فلان شب باید که طبل زده خروج نمائید و بحسب اتفاق طایفه ای از بیعتیان در شبی که از شراب انگوری بی شعور بودند قبل از میعاد طبل ناهنگام زدند و هوشیاران از خانه بیرون نیامدند شحنه ٔ بغداد آغاز تفحص و حقیقت آن امر نموده بعضی از مردم بعرض رسانیدند که عیسی حمایتی ۞ از کیفیت واقعه خبر دارد و شحنه عیسی را گرفته بعد از تهدید و تخویف از او اقرار کشید که کدام طایفه با احمدبن نصر بیعت کرده داعیه ٔ مخالفت نموده اند، و همان شب احمد با سایر اصحابش را گرفتند روز دیگر مقید بسامره فرستادند و واثق در مجلسی که علماء معتزله حاضر بودند او را برجوع از مذهب اهل سنت و اعتراف بخلق قرآن و عدم رؤیت ایزد تعالی جل جلاله دعوت نموده و احمد بر مذهب خود مُصِر بود، واثق بنفس خویش برخاست و بشمشیر عمر معدی کرب که صمصام نام داشت زخمی براحمد زد و یکی از سرهنگان سرش از تن جدا کرد و دیگری بفرمان واثق آن سر را بدارالسلام برد. (ج 1 ص 292).
در صفةالصفوه آمده : احمدبن نصر الخزاعی مکنی به ابوعبداﷲ از کبار علماء آمرین بمعروف است و از مالک بن انس و حمادبن زید و هشیم و جز آنان حدیث شنیده است . واثق او را در مسئله ٔ قرآن امتحان کرد وی از اعتراف بخلق قرآن ابا کرد پس خلیفه وی را در روز شنبه ٔ غره ٔ رمضان سال 231 هَ .ق . در سرّمن رأی بکشت و جسد وی را در آنجا مصلوب کرد و سر او را به بغداد فرستاد و در آنجا نصب کردند و شش سال بدین حال ببود آنگاه سر و بدن اورا جمع آوردند و در جانب شرقی بغداد در مقبره ٔ معروف بمالکیة بروز سه شنبه ٔ سه روز گذشته از شوال سال 237 دفن کردند. داودبن سلیمان گوید: پدرم مرا حکایت کرد که شنیدم احمدبن نصر الخزاعی گفت : جن زده ای را دیدم افتاده ، در گوش او قرآن خواندم از جوف وی جنیّه ای مرا آواز داد که : یا اباعبداﷲ بخدا سوگند مرا رها کن تا این مرد را بخبه بکشم چه او قائل بخلق قرآن است .
و ابوبکر مروزی گفته از ابوعبداﷲ احمدبن حنبل شنیدم که ذکر احمدبن نصر کرد و گفت :رحمه اﷲ ماکان اسخاه لقد جاد بنفسه . و ابراهیم بن اسماعیل بن خلف گفت : کان احمدبن نصر خلی فلما قتل فی المحنة و صلب رأسه اخبرت ان الرأس یقراء القرآن فمضیت و بت بقرب من الرأس مشرف علیه و کان عنده رجّالة و فرسان یحفظونه فلما هدأت العیون سمعت الرأس یقراء «الم . أحسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون » ۞ فاقشعر جلدی ثم رأیته بعد ذلک فی المنام و علیه السندس و الاستبرق و علی رأسه تاج فقلت ما فعل اﷲ بک یا اخی ؟ قال غفر لی وادخلنی الجنة الاّ انی کنت مغموماً ثلاثة ایام . قلت و لم ؟ قال : کان رسول اﷲ صلی اﷲعلیه وسلم مر بی فلما بلغخشبتی حوّل وجهه عنی فقلت بعد ذلک یا رسول اﷲ قتلت علی الحق او علی الباطل ؟ فقال انت علی الحق و لکن قتلک رجل من اهل بیتی فاذا بلغت الیک استحیی منک . و ابراهیم بن الحسن گوید: یکی از اصحاب ما احمدبن نصر را پس از کشته شدن بخواب دید از او پرسید: خدا با تو چه کرد؟ گفت : ما کانت الاغفوة حتی لقیت اﷲ عزوجل ، پس بخندید. رحمه اﷲ. (صفةالصفوة جزء 2 ص 205 و 206). و رجوع بقاموس الاعلام و مجمل التواریخ و القصص ص 359 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۴ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابویعلی . رجوع به احمدبن علی بن مثنی و رجوع به ابویعلی احمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابویعلی . رجوع به احمدبن محمد بصری ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابویعلی سجزی . رجوع به احمدبن حسن بن محمود... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابهری ، ملقب بسیف الدین . وی حاشیه ای بر شرح مختصر عبدالرحمن بن احمد ایجی نوشته است .
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابیوردی . رجوع به احمد باوردی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) احمد حشاد. او راست : مجموعة بهیة مشتملة علی اربع رسائل سنیة: 1- تنویرالبصائر و دلیل الحائر. 2- الفتح المبین فی الاستغاثه ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) احول . رجوع به احمدبن ابی خالد احول شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) اخسیکتی . نسب او چنین است : شیخ ابورشا احمدبن محمدبن قاسم بن احمدبن خدیوالاخسیکتی ، ملقب بذوالفضائل . صاحب بغیه بنقل...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) اخشیدی . پنجمین ِ امرای اخشیدی مصرو شام . او پس از وفات کافور اسود امارت مصر و شام یافت و دو سال امارت راند، سپس جوه...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) اخفش اول . رجوع به احمدبن عمران بن سلامة... شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.