احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن نصر، مکنی به ابوبکر زقاق کبیر. نشو و نمای او در مصر و از عرفای اواسط مائه ٔ سیم هجریه است ، زمان متوکل و چند تن خلفای بعد از وی را دریافت و اوصاحب زهد و تقوی بوده و محل رجوع این طبقه و از اصحاب و اقران شیخ جنید بغدادی است و استاد شیخ ابوبکر برقی است . نقلست که وقتی دو نفر از اهالی سیر و سلوک بنزد او رفتند از او وصیتی خواستند گفت : چه بهتر ازین که در دنیا باشید و از آن دور و با اهل آن نزدیک باشید بظاهر و بباطن دور تا توانید ازبرای آنها منشاء خیری شوید یا دفع شری نمائید و با این حال هیچگاه حق تعالی را فراموش ننمائید. وفات او در حدود اواسط مائه ٔ سیم هجریه بوده است و چون خبر وفاتش بشیخ ابوبکر کتانی رسید گفت : انقطع حجة الفقرا فی دخولهم مصر؛یعنی بریده شد بهانه ٔ فقرا در آمدن بمصر که این جماعت ببهانه ٔ زیارت وی بمصر میرفته اند. از کلمات اوست که گفته : ثمن هذا الطریق روح الانسان ؛ یعنی قیمتی که در طریق طریقت و فقر است جان آدمی است که جان باید داد تا این طریق وجود گیرد. و نیز گفته : طریق طریقت را آنچنان پیمائید که غیر بر آن واقف نگردد که در این راه خطرهای بیشمار است و حرامی بسیار که خوف جان و دیگر چیزهاست چون خود را از غیر نگه داشتی بسرمنزل حقیقت بسلامت خواهی رسید. (نامه ٔ دانشوران ج 3 ص 103).
واژه های همانند
۳,۱۷۵ مورد، زمان جستجو: ۲.۷۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاد شمس الدین غزنوی . یکی از اجله ٔ علماء بروزگار سلطان محمدبن محمود سلجوقی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاعر استانبولی . او شاعریست بزمان سلطان سلیمان قانونی . از مردم استانبول و بمصر رفته و بوالی آنجا اسکندرپاشا پیوسته ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاکر خلیل . او راست : تبصرةالطلاب فی علم الاعراب (نحو) طبع آستانه سال 1293 هَ . ق . (معجم المطبوعات ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاکر احمدبن عمربن عثمان حنفی . شاعر عرب . ولادت او در حماة در 1121 هَ . ق . بود و بسیاحت ، اکثر بلاد شام و مصر و عربستان ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ . ق .). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدا...
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) شاه بنگالی . از حکام خطه ٔ بنگاله است . وی در834 هَ . ق . بمسند حکمرانی جلوس کرد و پس از 16 سال فرمانروائی در 850 هَ . ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاهچراغ (امامزاده ...). رجوع به احمدبن موسی بن جعفر و مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 342 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) الشرجی . رجوع به شرجی احمد شود. (معجم المطبوعات ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شرف الحق والدین یحیی منیری . رجوع به یحیی منیری ... شود.
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) شرف الدین دماوندی . عوفی در لباب الالباب (ج 1 ص 284، 285) در ترجمه ٔ ابوجعفر عمربن اسحاق الواشی روایتی را که از او در ...