اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن وصیف الحرّانی الصابی . وی طبیبی عالم بعلاج امراض چشم بود و در عصر او اعلم و اکثر از وی در مزاولت این صناعت نبوده . سلیمان بن حسان بنقل ازاحمدبن یونس الحرّانی روایت کند که او بمجلس احمدبن وصیف صابی حاضر آمد و هفت تن برای میل زدن چشم نزد او بودند از جمله ٔ آنان مردی از اهل خراسان بود که احمد او را نزدیک خود نشانده بود و بچشمان وی نظر میکرد، آبی دید رسیده مهیای میل زدن ، پس او را اعلام کردو مزد خود بخواست . خراسانی گفت : هشتاد درهم با منست و سوگند یاد کرد که بیش ندارد، پس احمد راضی شد و بازوی او در دست بگرفت نطاقی کوچک پر از دینار بدید او را گفت : این چیست ؟ خراسانی دیگرگون گشت ابن وصیف او را گفت : خدای را بدروغ سوگند یاد کردی و امید داری که بینائی بتو بازگردد، قسم بخدا ترا علاج نکنم چه تو با پروردگار خویش خدعه ورزیدی . خراسانی خواست مزدی که او خواسته بود بدو دهد نپذیرفت و هشتاد درهم بخراسانی بازگردانید. (عیون الانباء ج 1 ص 230 و ج 2 ص 42).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۴ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوداجی (امیر...). جوانی رومی ، از مقربان ملک اشرف بن تیمورتاش بن امیر چوپان . رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوذر. رجوع به احمدبن ابراهیم بن محمد حلبی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابورشاد. رجوع به احمدبن محمد اخسیکتی ... شود.
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابوریاش . رجوع به احمدبن ابراهیم شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابوالرّیان . رجوع به احمدبن محمد اصفهانی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوزرعةبن زین الدین عراقی ، ملقب به ولی الدین . وی منظومه ٔ پدر خویش زین الدین را شرح کرده . رجوع به احمدبن عبدالرح...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوزید. رجوع به احمدبن زید شروطی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوسعید. رجوع به احمدبن محمدبن ربیخ شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوسعید. رجوع به احمدبن محمدبن زیاد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوسعید. رجوع به احمدبن محمدبن عبدالجلیل سجزی شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.