احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن احمدبن محمدبن حسن ، معروف به ابن عساکر دمشقی شامی شافعی و مکنی به ابوالفضل یا ابوالیمن . صاحب روضات الجنات گوید: در کتب تراجم ، شرح حال او نیافتم و در ابن خلکان و طبقات النحاة عنوان مخصوصی ندارد واین از عدم مهارت او در علوم ادب و عربیت است . و درذیل ترجمه ٔ محمدبن محمدبن عبدالرحمان جعفری ، شارح دیوان متنبی ، آمده است که : وی حدیث از ابوالفضل بن عساکر شنیده و در ترجمه ٔ حسین بن محمد دباس آمده است که :ابن عساکر از او روایت کرده است و ظاهراً او را کتاب جامع بزرگی در حدیث بوده است و نیز در شرح حال جعفری مزبور آمده است که ابن عساکر به سال 738 هَ .ق . در قرافه درگذشته است . رجوع بروضات الجنات ص 89 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۶ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نظام الملک . رجوع به احمد ضیاءالملک و حبط ج 1 ص 364 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نظام الملک ، مکنی به ابونصر. در هجدهم رمضان سنه ٔ ست عشرة و خمسمائة(516 هَ .ق .) مسترشد او را وزارت داد و در سنه ٔ ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نعمة، مکنی به ابوالعباس . محدث و فقیهی بمائه ٔ هفتم هجری . او در حدیث شاگرد سخاوی و ابن صلاح و در فقه تلمیذ ابن...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نعمةاﷲبن علی بن احمدبن محمدبن خاتون العاملی العیناثی . او صاحب حواشی و قیودی بسیار و مؤلفاتی است ازجمله : کتا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نقنه ، مکنی به ابوجعفر. وزیر دولت علویان از بنی حمود در اندلس .
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن نقیب . یکی از سادات حلب و از قضاة دولت عثمانی است . او در فقه و ادب یدی طولی داشت و تألیفی در فقه و نیز عده ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نوح ، مکنی به ابوالعباس . رجوع بتاریخ مازندران رابینو ص 138 شود.
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن نوح بن محمد الحنبلی الشافعی ، مکنی به ابوالعباس . فقیهی حنبلی است . (روضات الجنات ص 58).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نوح السیرافی ، نزیل بصره . شیخ ثقه . او راست : کتاب المصابیح فی رجال الائمة (ع ) و کتاب الحدیثین المختلفین و کتاب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نورالدین محمد. رجوع به احمد قطب الدین بن مولا نورالدین شود...