احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن جلاء رملی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از مشاهیرعرفا و معارف طبقه ٔ اهل حال است . صاحب نفحات الانس اصل وی را از بغداد نوشته و پدرش از بغداد به رمله ٔ شام نقل کرد و در آنجا ساکن گشته زنی از خانواده ٔ قدس و تقوی بخواست و آن عارف کامل در آن شهر تولد یافته و چون بمقام رشد و تمیز رسید و از علوم ظاهر بهره حاصل کرد میل بمقامات عرفان و ایقان نموده و در آن طریق قدم نهاد و بتهذیب نفس و سیر و سلوک مشغول گشته آنی از طلب ننشست تا بمنزل مقصود رسید، و وی از اجلاء مریدان شیخ ابوتراب نخشبی است و نیز با ذوالنون مصری صحبت داشته . صاحب تذکرةالاولیاء در ترجمه ٔ وی آورده که : ابوعبداﷲبن جلاء مقبول و محبوب این طایفه بود و مخصوص بکلماتی رفیع و اشاراتی بدیع و در حقایق معارف ودقائق لطایف بی نظیر، شیخ ابوتراب نخشبی و ذوالنون مصری را دیده بود و صحبت شیخ جنید و ابوالحسین نوری را دریافته . صاحب نفحات الانس از شیخ الاسلام و او از ابوبکر واسطی حکایت کرده که گفت : در ایام عمر خود مردی ونیم مردی دیدم مرد تمام ابوامیّه ٔ ماخوری است و نیم مرد ابوعبداﷲبن جلاء، پس سؤال کردند از واسطی که چگونه ابوامیه را مرد تمام و ابوعبداﷲ را نیم مرد خواندی ؟گفت : ابوامیه در عالم ریاضت متعهد بود که از دست پخت هیچ مخلوقی غدا نخورد: کان یأکل مما لیس للمخلوقین فیه صنع و ابوعبداﷲ میخورد از دست پخت مردی که او راعلی بن عبداﷲ قطان گفتندی . نقل است که در بدایت امر که آثار زهد و آیات وارستگی در وی ظاهر گشت از پدر ومادر تمنی کرد که مرا راه خدا آزاد کنید پدر و مادراو تمنایش بعمل آورده چنان کردند که او میخواست پس از نزد پدر و مادر بیرون رفته در صحرا بعبادت مشغول شد بعد از مدتی بازآمد بنزد پدر و مادر و او را بنزدخود بار ندادند و گفتند: چیزی را که در راه خدا دادیم دوباره پس نخواهیم گرفت . در سلسله ٔ عرفا شأنی که ازبرای او ثابت کرده اند این است که سیصد رکوه دار با شیخ ابوتراب نخشبی ببادیه شدند ابوعبداﷲبن جلاء و ابوعبید یسیری با او بماندند و خود حکایت کرده است که وقتی در بدایت امر با جنید در معبری ایستاده بودیم ناگاه جوانی ترسا که در نهایت جمال و کمال بود با لباس فاخر بر ما گذر کرد مرا از آن حسن و ملاحت زیاده عجب آمده بجنید گفتم : ای استاد اجل اینچنین روی بآتش دوزخ نخواهد سوخت . جنید برآشفت و گفت : این وساوس نفس است و دام شیطان که ترا باین حال بازمیدارد نه نظری از روی عبرت اگر غرض از این حال عبرت بودی اعجوبه ومخلوقات خداوند بسیار بودی در آنها باید نظر افکنی زود باشد که در عوض این نظر ترا رنجی رسد که یک چند در آن بمانی . گوید: همین که جنید برفت و من قدری از او دور شدم قرآن مرا فراموش گشت پس از یک چند توبه وزاری و استعانت از خدای بفضل او حالت اول بمن رو نمود دوباره قرآن از حفظ برخواندم اکنون چند گاه است از ترس بهیچ چیز از موجودات نمیتوانم التفات کرد که وقت عزیز را در نظر کردن باشیاء ضایع گردانم . نقل است که وقتی از وی سؤال کردند از فقر، ساعتی سر بزیر افکند و خاموش شد پس برخاست و از مجلس بیرون رفت و بازآمد و بسخن گفتن شد. سبب رفتن و آمدن را پرسیدند گفت : چهار دانگ سیم داشتم شرم کردم که از فقر سخن کنم بیرون رفته صدقه کردم و مراجعت نمودم کی توان نسبت فقر بکسی داد در حالتی که درهمی از وی بماند؟ وقتی ازاو پرسیدند که محبت چیست ؟ گفت : ما لی و للمحبة و انا ارید ان اتعلم التوبة. در ترجمه ٔ وی آورده اند که : چند روز قبل از وفات همه روزه او را خندان میدیدند تا آنکه او را جزئی مرضی طاری شده و بدان مرض درگذشت پس از وفات همچنان خندان بود طبیبی ببالینش حاضر کردند گفت : او زنده است و نمرده چون نیک تأمل کرد او را مرده یافت . سال وفاتش بدست نیامد ولی چنانکه از شرح حالاتش مستفاد گشت سال فوت او مقارن بوده است با حدود 300 هَ .ق . واﷲ تعالی اعلم . و از کلمات آن عارف کامل است که گفته : هرکه را مدح و ذم یکسان بود زاهد باشد و هرکه بر فرایض قیام نماید در اول وقت عابد باشد و هرکه همه ٔ افعال را از حق بیند موحد بود و هرکه از دنیا دل بآسانی برگیرد مورع بود و هرکه در همه احوال همت از حق جوید و از او بهیچ چیز دیگر بازننگرداو عارف بود. هم او گفته : هرکه در تقوی حرکت نکند درویشی حرام محض خورده . از او پرسیدند: تصوف چیست ؟ گفت : تصوف قعریست مجرد از اسباب . هم او گفته : تقوی شکرمعرفت است و تواضع شکر عزّت و صبر شکر مصیبت . هم اوگفته : هرکه بنفس خویش بمرتبه ای رسد زود از آن مرتبه بیفتد و هرکه را برسانند بمرتبه ای بر آن مقام ساکن گردد و هر حق که باطل با او شریک تواند بود از قسم حق بقسم باطل آید. هم او گفته قصد کردن تو برزق ، ترا از حق دور کند و محتاج خلق گرداند. (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 432). و بعضی وفات او را به سال 306 گفته اند.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۰ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالمطلب بن حسن بن ابی نمی . شریف مکه . او از سال 1037 تا 1039 هَ . ق . امارت داشت و از قتل مردم و مصادرت اموا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک . رجوع به شهاب فزاری شود.
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن عبدالملک . ملقب بسیف الدوله . ششمین و آخرین از امرای هودی سرقسطه . از 513 تا 536 هَ . ق .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن احمدبن عبدالملک بن عمربن محمدبن عیسی بن شهید. مکنی به ابوعامر. او اشجعی النسب است از اولاد وضاح بن...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک مکنی به ابوعمرو [یا ابوعمر ] اشبیلی فقیه مالکی صاحب کتاب استیعاب در مذهب مالک . وفات او به سال 401 ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن علی بن احمد ابن عبدالمصدبن بکر المؤذن نیشابوری . مکنی به ابوصالح . او حافظ، امین ، ثقه ، مفسر و محدث ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک اشبیلی مالکی مکنی به ابوعمر. رجوع به احمدبن عبدالملک مکنی به ابوعمرو شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک عطاش . خوندمیر در حبیب السیر (ج 1 ص 377) آرد که او بر دزکوه اصفهان رایت عصیان برافراشت و بنا بر آن سلطا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک قرطبی . رجوع به احمدبن عبدالملک بن عمر ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک نیشابوری مکنی به ابوصالح . حافظ و محدث خراسان . و رجوع به احمد بن عبدالملک بن علی ...شود.