اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جلال الدین (سلطان ...). یپغو ملک در قصیده ای او را مدح گوید:
روزی بخواند آخر راوی بصوت دلکش
این قصّه های ما را در بارگاه سلطان
احمد جلال دنیا سلطان که گفت عالم
تا هست دور گردان مائیم و عهد و پیمان
گر دشمنی بیابی اندر زمانه ٔ خود
از تو بما نمودن وز ما نفاذ فرمان .
و ظاهراً مراد احمدبن خضرخان است . رجوع به احمدخان بن خضرخان و رجوع به لباب الالباب ج 1 ص 54 و حواشی آن و ص 305شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۹۸ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن حسین بن محمدبن صالح اللوزائی . رجوع به روضات الجنات ص 193 س 7 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن الحسین الحسینی . تلمیذ ابوعبداﷲ محمدبن السید ابی جعفرالقاسم بن الحسین بن معیة الحلی الحسنی الدیباجی . رجوع ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن حسین رازی نیشابوری . محدث و صاحب تصانیف است . وفات او به سال 315 هَ . ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن ختاش مکنی به ابونصر. از مردم بخارا و محدث است .
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن خیار کاتب . بعربی شعر نیز می گفته و دیوان او پنجاه ورقه است . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن علی بن خیران الکاتب المصری . مکنی به ابومحمد و ملقب بولی الدوله . یاقوت گوید: او پس از وفات پدرش علی بجای او بم...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن رازح . جاهلیست . رجوع به تاج العروس ج 2 ص 143 و منتهی الارب چ ایران ج 1 ص 425 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی رزقون المرسی مکنی به ابوالعباس و جد او احمدبن رزقون است محدث است و از ابوعلی بن سکرة روایت کند.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن سعید. او راست : طل الغمامة فی مولد سید تهامه .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن سعید غرناطی . او راست : تاریخ یمن . وفات او به سال 673 هَ . ق . بود. (کشف الظنون ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.