احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) چشتی (شیخ ...) برادر خواجه اسماعیل چشتی . جامی در نفحات الانس ص 218 آرد: این شیخ احمد چشتی غیر خواجه ابواحمد ابدال است که شیخ الاسلام وی را ندیده زیرا که وی متقدم است و غیر خواجه احمدبن خواجه مودودست که وی از متأخرانست و شیخ الاسلام راندیده . این شیخ احمد چشتی برادر خواجه اسماعیل را شیخ الاسلام دیده . شیخ الاسلام گفت که : من هیچکس در طریق امامت قوی تر و تمامتر از احمد چشتی ندیده ام و چشتیان همه چنان بودند از خلق بی باک و در باطن پاک ، در معرفت و فراست چالاک ، همه احوال ایشان باخلاص و ترک ریا بود هیچگونه در شرع سستی روا نداشتندی . شیخ الاسلام گفت که : احمد چشتی بسیار بزرگ بوده و حرمت و تعظیمی که مرا میکرد هیچکس نکرده است کسی که موی خود را در پای من میمالید وی بود و برادر وی اسماعیل چشتی رحمةاﷲ علیه نیز مرا تعظیم داشتی من هیچکس را بدیدار و فراست وی ندیدم وی خدمت من میکرد. در قهندز مجلس میکردم و از مجلسیان من یکی با وی صحبت میداشت و سخنان مرا باوی میگفت و وی میگفت که این دانشمند شما از کوی ماست خدا داند که از آن سخن او در سر من چیست یعنی از طمع و آن سخن وی مرا یاد است پس مرا دعوت کرد و همه دنیائی خود بر من پاشید و پس از آن در سرما و برف به نیادان شدیم وی مرا ببرد و سر کار ما از آنجا بود.
واژه های همانند
۳,۱۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۷ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الطالقانی ، مکنی به ابوبکر. او بعربی شعر میگفت و دیوان او پنجاه ورقه است . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الطبری ترنجی ، مکنی به ابوالحسن ، از مردم طبرستان و عالم بصناعت طب . وی طبیب امیر رکن الدوله بود. او راست ...
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد طبری ، مکنی به ابوعمرو حنفی . متوفی به سال 340 هَ .ق . او راست : شرح الجامعالکبیر و شرح الجامعالصّغیر تألیف ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد طبیب ، مکنی به ابوجعفر متطبب . متوفی به سال 360 هَ .ق . او راست : کتاب مالیخولیا. مقالة فی النوم و الیقظة. ک...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد طبیب سرخسی ، مکنی به ابوالعباس . متوفی 286 هَ .ق . او راست : کتاب الجبروالمقابلة. کتاب المسالک و الممالک . (ک...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد طحاوی ،فقیه حنفی ، مکنی به ابوجعفر. او راست : قسم الفی ٔ و الغنائم . محاضرات . کتاب الوصایا. عقودالمرجان . قلائد...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الطرفی . وی کاتب نسخه ٔ نفیسه ای از میزان الحکمة است که در بندر هرمز استنساخ کرده است . (حاشیه ٔ ص 161 از تتم...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدطوخی ، ملقب بشهاب الدین . او راست : نظم منهاج نووی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد طوسی ، مکنی به ابومحمد. محدّث . حاکم گفته است : او در حفظ و وعظ یگانه ٔ عصر بود و صحیحی بوضع صحیح مسلم کرده ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد طوفی . وی نخبه ٔ ابن حجر را نظم کرده است .