احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حاجی (شیخ ...) جامی در نفحات الانس ص 219 آرد: شیخ الاسلام گفت که : شیخ احمد حاجی از پیران منست ، شیخ حصری را دیده بود و ابوالحسن طرزی و غیر ایشان را و از ایشان حکایت میکردی . وی را گفتم که : از حصری هیچ یادداری ؟ گفت : با یکی از مشایخ بر حصری درآمدیم ، چیزی نبود از خوردنی . شیخ میگفت : نحن دوابک یا سیدی و دست بر هم میزد. شیخ الاسلام گفت : در آن منگر که بعلف حاجت داشت در آن نگر که بغیر از او بهیچکس حاجت نداشت .
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۵۰ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) محیی الدین . رجوع به احمد شیخ زاده ٔ لاهیجان شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )مختارپاشا. او بمصر رئیس مأموریت عالیه ٔ عثمانیه بود و پس از پیمودن مناصب عسکریه و اداریه بمنصب صدراعظمی رسید. او راس...
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) مراد شوقی . او راست : کتاب المالیة العمومیة، طبع مطبعةالعمومیة بسال 1897 م . (معجم المطبوعات ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) مُرسی . رجوع به احمدبن محمدبن احمد مرسی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) مسبحی بن خلف بن محمد. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) مستضی ٔ بنوراﷲ. رجوع به مستضی ٔ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) مستظهر باللّه . رجوع به مستظهر... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) مستعلی ابوالقاسم احمدبن مستنصربن ظاهربن حاکم بن عزیزبن معزبن منصوربن قائم بن مهدی . از خلفای فاطمی مصر. مولد او در...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) مستعین باللّه مکنی به ابوالعباس . دوازدهمین خلیفه ٔ عباسی (248 - 251 هَ . ق .). رجوع به مستعین ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) مستنصر مکنی به ابوالعباس . ازسلاطین مراکش . رجوع به ابوالعباس احمد مستنصر شود.