احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) رسمی افندی . یکی از مشاهیر رجال عثمانی است . مولد او در قصبه ٔ رسمو واقع در اقریطش در سال 1133 هَ . ق . بود، وفات وی در 1203 هَ . ق . او زبان رومی (یونانی عصر) میدانست و مأمور امضای معاهده ٔ قینارجه شد و هم او را برای تبلیغ وفات عثمان خان ثانی و جلوس سلطان مصطفی خان ثالث بسفارت وینه فرستادند و سپس سمت سفیری در برلین داشت و از این سفرهای خویش سیاحت نامه ای کرده است و نیز تاریخ محاربات واقعه ٔ بین روسیه و عثمانی را نوشته است و هر دو کتاب او را هامر بزبان آلمانی ترجمه کرده است و متن سیاحتنامه ٔ اودر پاریس بطبع رسیده است . رجوع بقاموس الاعلام شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد خوارزمی . رجوع به برقی ابوبکر... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد خولانی . رجوع به ابوجعفربن ابار شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد خیاط، مکنی به ابوالعباس . نایب عمادالدولةبن بویه . رجوع بتجارب السلف ص 223 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد دارمی ، مکنی به ابوالعباس مصیصی و معروف به نامی . شاعر عرب در دربار سیف الدولة حمدانی و از مدّاحان او بود. ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد درویش . او راست : السیرةالاحمدیه فی تاریخ خیرالبریة که در بولاق بسالهای 1314-1315 هَ .ق . بطبع رسیده است . (...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد دله ، مکنی به ابوالمکارم . او راست : المبهر فی القراآت العشرة و منظومه ای موسوم به المجهره فی القراآت العشر...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد دمشقی . رجوع به ابن الخیاط شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد دنیسری بن عطار، مکنی به ابوالعباس مصری . شاعر. او راست : المآنس فی هجا بنی مکانس و عنوان السعادة فی المدائح ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد دینوری .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد دینوری ، مکنی به ابوالعباس . از عرفای اوائل مائه ٔ چهارم هجریه است و معاصر است با مستکفی و المطیع ﷲ عباسی ، ...