احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شریشی ملقب به کمال الدین . محمدبن شاکر در فوات الوفیات (جزء 1 ص 60) آردکه او به بدرالدین بن الدقاق ناظر اوقاف حلب نوشت :
مولای بدرالدین صل مدققا
صیره حبک مثل الخلال
لاتخش من عار اذا زرتنی
فمایعاب البدر عندالکمال .
شیخ صدرالدین بن وکیل بیت المال گوید: چون این دو بیت بدو رسید در جواب نوشت :
یا بدر لاتسمعن قول الکمال
فکل ما نمق زور محال
فالنقص یعرو البدر فی تمه
و ربما یخسف عندالکمال .
و هم بدر مذکور بزیارت ابن الشریشی رفت و بدیداراو نایل نیامد، و این ابیات بدو نوشت :
ان کمال الدین اذ زرته
اصلحه اﷲ علی کل حال
وجدت حظی عنده ناقصا
فصح ان النقص عندالکمال .
واژه های همانند
۳,۱۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ملاّ . رجوع به احمدبن محمد معروف به ابن ملاّی چلبی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن ملا علی الأسترآبادی ، ملقب بقطب الدین . رجوع بکتاب مازندران تألیف رابینو ص 74، و 25 ع شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منجم کاتب ، مکنی به ابوعون ، یکی از خاندان آل ابوالنجم . متکلم و شاعری مترسل . و کتاب التوحید و اقاویل الفلاسفه ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منجوف .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منجویه . محدث و صاحب تصانیف است . وفات او در 428 هَ .ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مندویه . رجوع به ابن مندویه شود. و او راست : کتاب الاطعمة و الاشربة [ ظ: کتاب الاغذیه ] .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منصوربن خلف مقری نیشابوری ، مکنی به ابوبکر. از علما و محدثین مائه ٔ پنجم هجری . وی به نیشابور اقامت داشت و ابوز...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (امیر...) ابن منصوربن نوح ، برادرنوح بن منصوربن نوح بن نصربن احمدبن اسماعیل بن احمدبن اسدبن سامان سامانی . یکی از م...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منصور ابودفافه . رجوع به ابودفافه احمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منصور اسپیجابی . فقیه حنبلی ، مکنی به ابونصر یا ابوبکر. او راست : شرح کافی فی فروع الحنفیة تألیف حاکم الشهید مح...