اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ضیاءالملک بن خواجه نظام الملک وزیر محمدبن ملکشاه . خوندمیر در دستورالوزراء (ص 185) آرد که : او در زمان سلطان محمد رایت وزرات برافراخت و مدت چندسال از روی استقلال بلوازم آن امر پرداخت . چون آفتاب اقبالش بسرحد زوال رسید بسببی از اسباب نسبت به سیدابوهاشم همدانی که در تمول قارون ثانی بود آغاز عداوت نمود. پیوسته نزد سلطان زبان بغیبت جناب سیادت منقبت گشاده معایب و مقابح راست و دروغ آن جناب را معروض میداشت و چون مزاج سلطان با سید ابوهاشم همدانی متغیر گشت ضیاءالملک قبول نمود که اگر سید را به او سپارند مبلغ پانصد هزار دینار بخزانه رساند و سلطان بدین معنی همداستان شده ، ابوهاشم از کیفیت واقعه خبر یافت و از طریق غیر مشهور بیک هفته خود را از همدان به اصفهان رسانید و در همان شب بیکی از خواص سلطان که او را قراتگین می گفتند ملاقات نموده ، مبلغ ده هزار دینار پیشکش کرد و گفت : ملتمس آن است که مرا امشب بملازمت سلطان رسانی که دو سه کلمه معروض دارم و قراتگین که نزد سلطان بغایت مقرب و گستاخ بود علی الفور سیدرا بملازمت سلطان رسانید و سید پادشاه را دعای خیر گفته دُرّی که قیمت آنرا مقومان ذوی البصیرة نمیدانستند پیش سلطان نهاد و از روی تضرع و تخشع بعرض رسانید که مدتهاست که ضیاءالملک وزیر قصد مال و جان فقیر دارد و شنیدم که در این ایام بنده را بپانصد هزار دینار خریده است و حال آنکه مناسب نیست که پادشاه دین پناه فرزندزاده ٔ رسول را بفروشد و بدنامی ابدی جهت خود حاصل کند. اکنون اخراجات لشکر محقری ضرورتست من مبلغهشتصد هزار دینار بخزانه ٔ عامره فرود می آورم ، مشروطبر آنکه سلطان وزیر را بمن سپارد. سلطان را حب زر بر حفظ وزیر غالب آمد و التماس سید را قرین اجابت گردانید و سید مقضی المرام از مجلس پادشاه اسلام بیرون خرامیده ، متوجه همدان گردید و غلامی از خازنان سلطان ازعقب او توجه نمود، تا آن وجه را قبض نماید و چون غلام به همدان رسید خواست که در سرای سید نزول نماید، روزی بقنلغه ۞ و علفه بگذراند. سید پیغام فرستاد که : منزل تو کاروانسرا یا صحراست و مقام تو در همدان چندانست که زر شمرده ، تسلیم نمایند. غلام از استماع این خبر برآشفته بخانه ٔ سید آمدو خواست که پای از حد ادب بیرون نهد ابوهاشم گفت : گرد بی ادبی مگرد و الا فرمایم که ترا از در سرای بیاویزند و صدهزار دیگر بخزانه جرمانه فرود آورم ، تا هزارغلام سیم اندام که در صورت و سیرت بهتر از تو باشند بخرند و غلام متقاعد شده ، در عرض یک هفته بی آنکه قرض کند یا متاعی فروشد آن مبلغ را تسلیم نمود، اما فلسی بغلام نداد و غلام بتعجیل بازگشته ، مال را بنظر سلطان رسانید. حسب الحکم ضیاءالملک را بملازمان ابوهاشم سپردند. بعضی از مورخان گفته اند. سید با وزیر بفحوای :
بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی احسن الی من اسا.
عمل کرد و برخی برآنند که بمقتضای کلمه ٔ: «و جزاء سیئة سیئة مثلها» ۞ را بحیزظهور آورده . و رجوع بمجمل التواریخ و القصص ص 385 و حبیب السیر ج 1 ص 377 و 378 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۲ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمود مفتی . رجوع به احمدبن محمود مشهور بقاضی زاده و قاضی زاده شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمود ونکروذه ، مکنی به ابوالفضل . ذکر او در محاسن اصفهان مافروخی در زمره ٔ شعرای فارسی اصفهان آمده . رجوع بمحاسن...
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن مختار ابومبشر. ادیبی است از مردم اسکندریه و آن قریه ای است بر کنار دجله نزدیک واسط.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) المدبر، والی مصر. رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 109 س 12 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المدبر الکاتب . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 349). ابن الن...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مراد. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مرکز (شیخ ...). وی قاموس فیروزآبادی را به نام البایوس بترکی ترجمه کرده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مروان ابومسهر. ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 14). و رجوع ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مروان بن دوستک ابونصر کردی حمیدی ، ملقب به نصراالدولة، صاحب میافارقین و دیار بکر بروزگار القائم باﷲ عباسی . او پن...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مروان دینوری مالکی ، مکنی به ابوبکر. او راست : مناقب الامام مالک و کتاب المجالسة. وفات 310 هَ .ق .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.