احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قماج (امیر). حاکم ترمذ بزمان سنجر و چون سنجر پس از چهارسال که در دست غزان بود تدبیر فرار کرد بامیراحمد قماج پیغام داد که کشتیها در کنار آب آمویه معد و مهیا سازد.روزی امیر الیاس غز را که موکلش بود بفریفت تا برسم شکار او را برکنار جیحون برد و در حین اشتغال مردم بصید و شکار احمد از کمین گاه بیرون تاخته سلطان را از میان غزان در ربود و در کشتی نشانده بقلعه ٔ ترمد رسانید و سلطان چند روزی در ترمد ساکن بود تا بعضی ازغلامان و لشکریانش که در اطراف و جوانب بودند به وی پیوستند آنگاه بمرو شتافت . رجوع بحبط ج 1 ص 380 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۹ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی مقری . مکنی به ابوطاهر. مقری عراق . او راست : کتاب مستنیر. وفات وی به سال 496 هَ . ق . بود.
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی مقریزی و او احمدبن علی بن عبدالقادر الحسینی البعلبکی المقریزی مکنی به ابوالعباس و ملقب بتقی الدین است . مو...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی مقری همدانی مکنی به ابوالفرج . او راست : ماآت القرآن علی ترتیب السور و او در حدود 400 هَ . ق . حیات داشته ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی منجم مکنی به ابوعیسی . او راست : البیان عن تاریخ سنی زمان العالم علی سبیل الحجة و البرهان .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی منینی و او احمدبن علی بن عمربن صالح بن احمدبن سلیمان منینی دمشقی عالم مشهور حنفی ملقب بشهاب الدین است و...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی المهرجانی المقری . او راست : کتاب فی جوابات القرآن . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی میکالی (امیر...) مکنی به ابونصر و نام جد او اسماعیل بود. وی از افراد خاندان آل میکال است . مترجم تاریخ یم...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی المیمونی البرزندی النحوی مکنی به ابوبکر. ابوالفتح منصوربن المعذر النحوی الاصفهانی المتکلم ذکر او آورده است...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی وراق رازی حنفی مکنی به ابوبکر. او راست : شرح مبسوطی بر مختصر الطحاوی فی فروع الحنفیه در چهار مجلد.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی . ولی الدوله . مکنی به ابومحمد. شاعر و ادیب معروف به ابن خیران .