احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قنقرات (خواجه ...). مؤلف حبیب السیر در ج 2 ص 316 آرد که : محمدخان شیبانی چون از توجه میرزا بدیعالزمان بصوب آذربیجان و خلوّ عرصه ٔ جرجان خبر یافت ایالت آن ولایت را بامیر خواجه احمد قنقرات که سالهادر ملازمت خاقان منصور و مظفر حسین میرزا بسر برده بود و در روز واقعه ٔ مرل به وی پیوسته تفویض نمود... و مابین او و سلطان بدیع الزمان میرزا جنگی در حوالی استرآباد روی داد و چون سپاه شاه اسماعیل بدانصوب روی آورد احمد قنقرات سلوک طریق گریز اختیار کرده از دهانه ٔ زرده خاک بطرف یازرودرون رفت و از آنجا بجانب خوارزم توجه فرمود. رجوع بحبط ج 2 ص 317 و 354 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن زنک . محدث است .
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سلامه . ملقب بشهاب الدین . قلیونی شافعی عالم مصری . او در اکثر علوم از جمله طب مهارت داشت و در قاهره بتد...
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی سمندی . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن حسن . تلمیذ مسلم . محدث و صاحب تصنیف . وفات او به سال 325 هَ . ق . بوده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد عجمی شافعی مصری . در تاریخ و سیر و انساب و ایام عرب یگانه ٔ عصر خودبود و کتب بسیار گرد کرد. او راست ...
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن احمدبن مهدی مدلجی کنانی معروف به عزالدین نسائی . عالم شافعی . وی در مدرسه ٔ فاضلیه ٔ قاهره تدریس کرد و در مکه ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمد مکنی به ابوالعنایات . شاعر نابلسی نزیل دمشق از بلغای عهد خود. و وفات او به سال 1014 هَ . ق . بسن هشتادسالگی...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن هشام سلمی نحوی مکنی به ابوجعفر و بمناسبت شهرت جد خود به ابن هشام معروف است . وی معاصر استاد جمال الدی...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمد بندنیجی مکنی به ابوالعباس . محدث بغداد. متوفی به سال 615 هَ . ق .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمد جیلانی . معاصر سلطان محمد فاتح . او راست : تاریخ ایاصوفیا که هنگام فتح آن را از یونانی بفارسی ترجمه و بمحمد...