احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) مسروق . فریدالدین عطار در تذکرةالاولیاء آرد که : آن رکن روزگار آن قطب ابرار آن فرید دهر آن وحید عصر آن عاشق معشوق شیخ وقت احمد مسروق رحمةاﷲ علیه . از مشایخ کبار خراسان بود و از طوس بود اما در بغداد نشستی و باتفاق همه از جمله اولیاءخدای بود و او را با قطب المدار رحمةاﷲ علیه صحبت بود و او خود از اقطاب بود ازو پرسیدند که : قطب کیست ؟ظاهر نکرد اما بحکم اشارت چنان نمود که جنید است و او چهل تن را از اهل تمکین و مشایخ مکین را خدمت کرده بود و فایده ها گرفته و در علوم ظاهر و باطن بکمال و در مجاهده و تقوی بغایت درجه و صحبت محاسبی و سری یافته و گفت : پیری بنزدیک من آمد و سخن پاکیزه همی گفت و شیرین سخن و خوش زبان بود و خاطری نیکو داشت و گفت : هر خاطری که شما را درآید با من بگوئید. مسروق گفت : مرا در خاطر آمد که او جهود است و این خاطر از من نمیرفت با جریری گفتم او را این موافق نیامد. گفتم : البته با وی بخواهم گفت . پس او را گفتم که تو گفته ای که هر خاطر که شما را درآید با من بگوئید اکنون مرا چنین در خاطر آمد که تو جهودی . ساعتی سر در پیش افکند پس گفت : راست گفتی و شهادت آورد آنگاه گفت : همه ٔ دینها و مذهبها نگه کردم گفتم اگر با هیچ قوم چیزی است با این قوم است . بنزدیک شما آمدم تا بیازمایم شما را برحق یافتم . و سخن اوست که هرکه بغیر خدای شاد شود شادی او بجمله اندوه بود و هرکه را در خدمت خداوند انس نباشد انس وی بجمله وحشت بود و هرکه در خاطر دل با خدای تعالی مراقبت بجای آورد خدای تعالی او را در حرکات جوارح معصوم دارد. و گفت : هرکه محصن شوددر تقوی آسان گردد بر وی اعراض از دنیا. و گفت : تقوی آن است که بگوشه ٔ چشم بلذات دنیا بازننگری و بدل در آن تفکر نکنی . و گفت : بزرگ داشتن حرمت مؤمن از بزرگ داشتن حرمت خداوند بود و بحرمت بنده بمحل حقیقت تقوی رسد. و گفت : هر کرا مودّت حق بود کس بر او غالب نتواند شد. و گفت : دنیا را بوحشت داغ کرده اند تا انس مطیعان خدای بخدای بود نه بدنیا. و گفت : خوف می بایدکه خوف پیش از رجاست که حق تعالی بهشت را بیافرید و دوزخ و هیچکس ببهشت نتواند رسید تا بدوزخ گذر نکند. و گفت : بیشتر چیزی که عارفان از آن بترسند خوف از فوت حق بود. و گفت : درخت معرفت را آب فکرت دهند و درخت غفلت را آب جهل و درخت توبه را آب ندامت و درخت محبت را آب موافقت . و گفت : هرگاه که طمع معرفت داری و پیش از آن درجه ٔ انابت محکم نکرده باشی بر بساط جهل باشی و هرگاه که ارادت طلب کنی پیش از درست کردن مقام توبه در میدان غفلت باشی . و گفت : زهد آن است که جز خدای هیچ سببی بروی پادشاه نگردد. و گفت : تا تو از شکم مادر بیرون آمده ای در خراب کردن عمر خودی . رحمةاﷲعلیه . رجوع به تذکرةالأولیاء چ لیدن ج 2 ص 115 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۰۶ ثانیه
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبدالرحیم بن سعیدبن ابی زرعه ٔ قمی برقی مولی الزهری . او از موالی بنی زهر و مکنی به ابوبکر و از مردم برق...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عراربن کامل انصاری . او راست : الجواهر الحاصلة فی الافعال القاصرة و الواصلة.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمر مکنی به ابوالقاسم و معروف به ابن الصفار. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 2ص 40) آرد: ابن الصفار، وی...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن ابی بکر طبری معروف به محب ّ طبری و ملقب به محب ّالدین مکی شافعی . مولد او در 615 هَ . ق . و وفات ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ (مولای )بن محمد الشیخ ابوالعباس منصوربن الخلیفة مهدی بن ابی عبداﷲ القائم بامراﷲ شریف حسنی ، سلطان مراکش و ف...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمد قلقشندی ملقب بشهاب الدین . او راست : شرح جامع المختصرات احمدبن عمربن احمدبن مهدی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مسلم بن قتیبة الدینوری الکاتب . مکنی به ابوجعفر. پدر او عبداﷲ یکی از مشاهیر اکابر علماء وقت خویش و صاحب ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مسلم حرانی مکنی به ابوالحسن . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن میمون القداح . فرقه ای از قرامطه که پس از مرگ محمدبن عبداﷲبن میمون برادر او احمد را به خلیفتی برداشتند...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن واقد. مکنی به ابویحیی . محدث است .