اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمر

نویسه گردانی: ʼḤMR
احمر. [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) سرخ . سرخ رنگ . ج ، حُمر، احامر: رجل احمر؛ مرد سرخ . || احمر و اسود؛ عجم و عرب ، از آنکه غالب بر لون عجم بیاض و حمرتست و غالب بر لون عرب سواد. قوله علیه السلام : بعثت الی الاسود و الاحمر؛ ای العرب و العجم . || سپید. (از اضداد است ). || زر. || زعفران . || مرد سخت . (مؤیدالفضلا). || گوشت . (منتهی الارب ). گوشت سخت و زشت . (غیاث ). || می . || مقتول . (غیاث اللغات از منتخب ). || مرد بی سلاح در جنگ . آنکه با او سلاح نبود. (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء). ج ، حمر، حُمران . || نوعی از خرما. || خلوق .
- دینار احمر ؛ : و امرهم ان یحمل الی کل ّ واحد منهم شستکة قیمتها دینار احمر و فیها من دینارین الی خمسة. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 340 س 14).
- گُل احمر یا حمراء ؛ گل . گل سرخ . سوری . محمدی . حواری .
- موت احمر ؛ کنایه است از موت سخت و قتل . مرگی سخت . مرگ بکشتار.
|| مُوَرَّد. گلی . گلگون .
- احمر اقتم ؛ نهایت سرخ مائل بسیاهی و غبار. (غیاث اللغات ).
- احمر زاهر ؛ نیک سرخ . (منتهی الارب ).
- احمر فاقع ؛ مبالغه است در سرخی . (منتهی الارب ).
- احمر فقاعی ؛ احمر فاقع. (قاموس عربی بفرانسه ٔ کازیمیرسکی ).
- احمر قانی ؛ سرخی سرخ . سرخ مائل بسیاهی مشابه بلون خون . (غیاث ). سخت سرخ . (صراح ).
- احمر ناصع ؛ سرخی سرخ . (مهذب الاسماء).
- الحسن احمر ؛ یعنی میرسد عاشقان را از حسن آنچه میرسد مبارزان را از جنگ .
- کبریت احمر یا گوگرد سرخ ؛ گوهریست و معدن آن بدانسوی بلاد تبت در وادی النمل است . کذا فی التهذیب و لیث گوید: کبریت چشمه ای است روان و چون آب آن منجمد شود کبریت ابیض واصفر و اکدر گردد و شیخ ما گوید که : من آنرا در چندجا دیدم از آن جمله معدنی که در ملالیخ مابین فاس و مکناسه است ... معدنی دیگر از آن در اثناء افریقیه دروسط برقه است بنام برج و استعمال آن در معنی ذهب مجاز است چه گویند: الکبریت الاحمر، چه زر را از آن سازند و انواع کیمیا را شاید و یکی از اجزاء کیمیاء است . (تاج العروس ماده ٔ کبریت ) : اعز من الکبریت الاحمر؛ نایاب تر از گوگرد سرخ .
- ملح احمر . رجوع به ملح شود.
- یاقوت احمر ؛ کبریت . (تاج العروس ماده ٔ کبریت ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ابن احمر. [ اِ ن ُ اَ م َ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن یوسف شود.
حصن احمر. [ ح ِ ن ِ اَ م َ ] (اِخ ) عثلیث . قلعه ای است به یمن . (یادداشت مؤلف ). || قلعه ای است بسواحل شام مشهور به حصن احمر. عثلیثه . (...
حناء احمر. [ ح ِن ْ نا ءِ اَ م َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قَطلَب . (اقرب الموارد). شیرزا. بوخنو. شماری . فیعب . عصیرالدب . قاتل ابیه . (یادداشت م...
زاج احمر. [ ج ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از زاج سفید مایل بسرخی است و جوف آن سیاه و با تجاویف و ثقبها و غلیظتر از سایر اقسام ...
طین احمر. [ ن ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گِل سرخ . اسم مغره است . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
علی احمر. [ ع َ ی ِ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن احمر. ادیب و نحوی و صرفی . متوفی در حدود سال 194 هَ . ق . وی را با کسائی صحبتی بود. او راست : 1...
علی احمر. [ ع َ ی ِ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مبارک احمر. وی بر شعر ابی نواس دو غلط و اشتباه گرفته است که در الموشح مذکور است . رجوع به الموشح م...
صلیب احمر. [ ص َ ب ِ اَ م َ ] (اِخ )صلیب سرخ . نام مؤسسه ٔ بین المللی است که بمنظور کمک های عمومی در مواقع لازم به کشورها و نواحیی که دچا...
صندل احمر. [ ص َ دَ ل ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندل سرخ . طبیعت آن سرد و خشک است در دوم ، اورام گرم را تحلیل دهد و منع ماده کند. ...
حرمل احمر. [ ح َ م َ ل ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسفند. حرمل عامی . سداب کوهی . رجوع به حرمل و سداب شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.