ارب
نویسه گردانی:
ʼRB
ارب . [ اَ رَ ] (ع مص ) ماهر و زبردست شدن در کاری . || حریص و شیفته شدن به چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چیره و توانا شدن و غلبه کردن . (از اقرب الموارد). || محتاج گشتن به چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخت شدن زمانه . || فاسد شدن معده . (از منتهی الارب ). ساقط شدن اعضای کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بریده شدن اِرْب ، یعنی عضو کسی . (از منتهی الارب ). بریده شدن دست ، یا تهیدست گشتن و محتاج مال دیگران شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اَرِبْت َ عن ذی یدیک ؛ ساقط باد دستهای تو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) عقل . || حاجت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
عرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) طایفه ای از طوائف فارس است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 104).
عرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) از ایلات خمسه ٔ فارس است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
عرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) شعبه ای ازهفت لنگ بختیاری است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
عرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. کوهستانی و معتدل و 563 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات بنشن ، ...
عرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس ناحیه ای است کوهستانی هوای آن معتدل است 230 تن سکنه دار...
عرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اربعه بالا (علیا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. ناحیه ای است کوهستانی . هوای آن معتدل است 182 تن...
عرب . [ ع َ رِ ] (ع اِمص ) تیزی معده . (منتهی الارب ).
امیر عرب . [ اَ رِ ع َ رَ ] (اِخ )کنایه از رسول اکرم (ص ) است . (از یادداشت مؤلف ).
تپه عرب . [ ت َپ ْ پ َ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب زابل و هیجده هزارگزی شمال خاوری سکوهه و هیجده هزارگزی خا...
چاه عرب . [ ع َ رَ ] (اِخ ) منزلی در ناحیه ٔ خوارزم که سلطان تکش در آن محل بمرض خناق درگذشت . مؤلف حبیب السیر نویسد: «... و کیفیت فوت ت...