اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اردشیر دوم

نویسه گردانی: ʼRDŠYR DWM
اردشیر دوم . [ اَ دَ / دِ رِ دُوْ وُ ] (اِخ ) (هخامنشی ) اسم این پادشاه را چنین نوشته اند: در کتیبه های هخامنشی به پارسی قدیم اَرْت َ خْشَثْرَ، در توریة (کتاب عزرا و کتاب نحمیا) اَرْت َ خشَثتا، نویسندگان یونانی مانند دیودور،آریان ، سترابون و پولی ین ۞ آرْتاکسِرک سِس ْ، کتزیاس - آرت کسِرک سِس از نویسندگان قرون اسلامی ، ابن الندیم الوراق صاحب کتاب الفهرست - اَرْطَخْشَثْت ۞ ، ابوریحان بیرونی - اَرطخشثت و اردشیربن داراالثانی ، در داستان های ما این اردشیر با اردشیر اوّل و سوّم یک تن شده اند و از سه شاه فقط اسم اردشیر اول (درازدست ) باقی مانده . از نویسندگان قرون اسلامی آنهائیکه از مدارک شرقی استفاده کرده اند، یعنی طبری و مسعودی و حمزه ٔاصفهانی و ثعالبی و غیره مانند داستانها فقط اسم اردشیر درازدست را ذکر کرده اند یونانی ها برای امتیاز این اردشیر از اردشیر اول او را من ِمون ۞ گفته اند، که به معنی باحافظه است ، زیراچنانکه پلوتارک نوشته حافظه ٔ خوبی داشته است . بعضی گمان میکنند که این لقب را بپارسی قدیم اَبی یه تاک َ ۞ میگفته اند. ابوالفرج اسم او را اَرَطحشثت الثانی ضبط کرده . پلوتارک گوید (اردشیر، بند1) ((داریوش از پروشات چهار پسر داشت : اول اردشیر که بزرگتر از همه بود بعد کوروش ، استان ۞ و اُکزاثر ۞ . اردشیر در ابتداء آرزیکاس نام داشت اگر چه دی نن او را اُآرتس ۞ مینامد وهر چند کتزیاس تاریخ خود را از افسانه های سخیف و مضحک پر کرده و با وجود این باور کردنی نیست تصور کنیم که کتزیاس حتی اسم شاهی را که در دربارش طبیب خود او، زن ، مادر و اولادش بوده ، نمیدانسته )). مقصود پلوتارک این است ، که دی نُن اشتباه کرده و قول کتزیاس صحیح است ، ولی وقتی که بنوشته های کتزیاس رجوع میکنیم می بینیم که او اسم اردشیر را آرزاکس ۞ نوشته (پرسی کا کتاب 19) نه آرزیکاس پس بهمان دلیل که پلوتارک ذکر کرده ، باید گفت که آرزیکاس پلوتارک مصحف آرزاکِس است ، و چون (چنانکه بیاید) یونانیها ارشکهای سلسله ٔ اشکانی را آرزاکِس مینامیدند، پس شکی نیست که اسم این شاه در ابتداء، یعنی قبل از جلوس بتخت ، ارشک بوده و آرزاکِس یونانی شده ٔ آن است .
نسب : چنانکه بالاتر گفته شد، پدر او داریوش دوم بود و مادرش پُروشات خواهر همان داریوش (چنانکه گذشت ، کتزیاس پُروشات را خاله ٔ داریوش دانسته ).
وقایع بدو سلطنت ، سوء قصد نسبت به اردشیر: پلوتارک گوید (اردشیر بند 1-2): کوروش از طفولیت تندخو و شدیدالعمل بود، اما اردشیر رفتاری ملایم و حسیاتی معتدل داشت او بحکم شاه و ملکه با زنی خردمند و زیبا ازدواج کرد و بعدها بر خلاف میل آنان این زن را نگاه داشت (مقصود قضیه تری تخم است ) پُروشات کوروش را بیش از اردشیر دوست میداشت و میخواست تخت و تاج شاهی پس از فوت داریوش نصیب او گردد بنابراین همین که شاه ناخوش شد ملکه او را از ایالت سواحل دریاها احضار کرد و کوروش ، به امید اینکه مادرش او را ولیعهد خواهد کرد، بمقر سلطنت پدر شتافت پُروشات برای اجرای خیال خود بهمان دلیل متشبث شد، که وقتی خشیارشا بتحریک دمارات متمسک شده بود، توضیح آنکه ملکه بشاه گفت : من ارشک را وقتی زائیدم که تو یک شخص عادی بودی ولی کوروش را زمانی ، که من ملکه بودم . این دلیل در مزاج شاه اثر نکرد، زیرا اعلام کرد، که ارشک جانشین اوست و موسوم به اردشیر خواهد بود. بعد کوروش را والی لیدیه و صفحات دریائی و سردار کرد (شاید این یگانه دفعه ای بود که داریوش در مقابل نیرنگ ها و اصرار پُروشات مقاومت کرده ). بعد از فوت داریوش اردشیر به پاسارگاد رفت ،تا در آن جا بوسیله ٔ کاهنان آداب تاجگذاری را بعمل آرد. در این شهر معبدی هست که متعلق به ربةالنوع جنگ است و باید حدس زد که معبد می نرو میباشد (می نرو، درنزد یونانی ها ربةالنوع عقل و جنگ بود. معبد پاسارگاد اناهیتا (ناهید) بوده و یونانیها این یَزت َ را با می نیرو تطبیق میکردند م .) موافق آداب ، شاه میبایست داخل معبد شده و لباس خود را کنده لباسی را، که کوروش قدیم (مقصود کوروش بزرگ است ) قبل از این که بشاهی رسیده باشد، میپوشید، در برکند، و پس از اینکه قدری انجیر خشک خورد برگ تِربنت ۞ را بجود و مشروبی بیاشامد، که از سرکه و شیر ترکیب شده . اگر آداب دیگر بر حسب قانون مقرر است ، فقط معلوم کاهنان میباشد. در حینی که اردشیر میخواست آداب مذهبی را بجا آرد، تیسافرن او را آگاه کرد که کوروش سؤقصد نسبت به او دارد و برای تأیید این خبر کاهنی را، که سابقاً مربی کوروش بود و متاسف از اینکه او شاه نشده ، نزد اردشیر آورد. او شهادت داد که کوروش قصددارد در حین اجرای آداب مذهبی بشاه حمله کرده او رابکشد. بعضی گویند، که بمجرد این اسناد کوروش توقیف شد. برخی به این عقیده اند که کوروش داخل معبد شده پنهان گردید و کاهن مزبور قصد او را آشکار کرد. بهر حال پس از آن اردشیر حکم اعدام کوروش را داد و همین که این خبر به پُروشات رسید، دوان آمد و پسر خود را درآغوش کشیده بدن او را با گیسوان خود پوشید، گردن خود را بگردن او چسباند و چنان او را در برگرفت که جلاّد نمیتوانست ضربتی به کوروش وارد آورد، بی اینکه آن ضربت به پروشات هم اصابت کند. پس از اینکه ملکه فریادها برآورد و شیون ها کرد و چندان عجز و الحاح نمود و قسم داد و قسم خورد، تا بالاخره شاه از تقصیر کوروش درگذشت و حکم کرد، که فوراً به ایالت خود برگردد. کوروش پس از آن بطرف لیدیه حرکت کرد، و چنانکه بیاید، در آنجا یاغی شد. قبل از اینکه بشرح یاغی گری کوروش بپردازیم لازم است شمه ای از اردشیر و احوال او بگوئیم . پلوتارک گوید (اردشیر، بند 4 - 5): در مزاج شاه یک کندی طبیعی بود، که مردم آنرا بملاطفت و ملایمت تعبیر میکردند. اردشیر بنام و رفتار هم اسم خود، اردشیر درازدست ، رشک میبرد و میخواست مانند او رفتار کند. همه به او دست رسی داشتند، پاداشهائی که میداد عالی و موافق لیاقت اشخاص بود، در مجازات ها از حد اعتدال تجاوز نمی کرد و آنچه باعث وهن بود از مجازاتها می کاست . هدایائی که به او میدادند، با روی خوش میپذیرفت و بشاشت او در این موقع مقابله میکرد با مسرت اشخاصی که به او هدیه میدادند یا از او هدیه میگرفتند. اطوار خوشی ، که در موقع دادن هدیه بکسی ، مینمود، بر نیکی فطرت و کردارش گواهی میداد. و کوچک ترین هدیه را با مسرت میپذیرفت ، یک روز شخصی اُمیزوس نام انار فوق العاده درشتی به او هدیه کرد و اردشیر گفت ((قسم به میثر (مهر) که اگر شهر کوچکی را به این شخص بسپارند، او میتواند آنرا بزرگ کند)). در یکی از مسافرتهای او، وقتی که همه به او تقدیمی میدادند، کاسب فقیری چون چیزی نداشت بدهد بطرف رودی دوید و دو دست خود را پر از آب کرده نزد او آورد. اردشیر را این کار او بسیار خوش آمد و جامی برای او فرستاد، که پر از هزار دریک طلا بود ۞ . روزی اردشیر شنید، که اوکلیداس ۞ نامی از اهل لاسدمون نسبت به او حرفی زده ، که جسارت است بر اثر آن یکی از صاحب منصبان را فرمود به او بگوید: ((تو مختاری بر علیه شاه آنچه خواهی بگوئی و شاه هم میتواند آنچه خواهد بگوید و بکند)). تیری باذ ۞ روزی در شکارگاه بشاه نشان داد، که لباسش پاره شده . او در جواب گفت : چه کنم ؟ تیری باذ گفت لباسی دیگر بپوش و این لباس را، که در تن داری بمن ده . اردشیر جواب داد، این لباس را بتو میدهم ، ولی اجازه نمیدهم که آنرا در برکنی . تیری باذ که شخصی سبک مغز بود، فوراً لباس را پوشید و خود را با زینت هائی از زر، که فقط ملکه حق استعمال آن را داشت ، آراست همه از رفتار تیری باذ، که بر خلاف قانون بود، خشمناک شدند، ولی اردشیر خندیده گفت : تیری باذ این تزیینات را بتو دادم ، تا آن را مانند زنی استعمال کنی و این لباس را هم مانند دیوانه ای بپوشی )). رسم دربار پارسی چنین بود که کسی در سر میز شاه ، بجز مادر و زنش ، غذا نمیخورد و زن شاه پائین تر از او و مادرش بالاتر مینشست . اردشیر، اُستان واُگزاثر، دو برادر جوان خود را نیز بر سر میزش نشاند. از همه بیشتر این حرکت استاتیرا پارسی ها را خوش آمد، این ملکه در تخت روان باز و بی پرده حرکت میکرد و به اشخاصی از زنان اتباع خود اجازه میداد، که به او نزدیک شده درودش گویند.
یاغیگری کوروش ، جنگ او بااردشیر: کوروش پس از ورود به آسیای صغیر تصمیم کرد که با اردشیر بجنگد و نظر به این مقصود با لاسدمونی هامربوط شد از آن ها سپاهیان اجیر خواست و وعده کرد به اشخاصی که پیاده هستند اسب بدهد برای سواران ارابه هائی تهیه کند بکسانی که زمین دارند دهاتی و به آنهائی که ده دارند شهرهائی ببخشد و جیره ٔ افراد را بقدر کفایت بپردازد. چنانکه پلوتارک گوید (اردشیر، بند6):در مکاتباتش خودستائی کرده میگفت دل او از دل برادرش بزرگتر است و خود او در فلسفه و در سحر از برادر داناتر شراب بیش از برادر خود مینوشد و بهتر تحمل اثرات آن را میکند. اردشیر بعکس بقدری لطیف و نرم است که نه میتواند در موقع شکار کردن بر اسب نشیند و نه در جنگ بر گردونه ای قرار گیرد. علاوه بر سپاه لاسدمونی کوروش بتوسط طرفداران خود که بسیار بودند، در نهان سپاهی بزرگ از ممالک ایران تهیه میکرد، با پروشات سراً در مکاتبه بود و طرفداران شاه را میترسانید، که خبری به او ندهند. اگر سئوالی از او میشد جواب میداد ومینمود که این تجهیزات را بواسطه ٔ ضدیت تیسافرن میکند چه از نیرنگ های این والی اندیشناک است . اردشیر راحت طلب هم با نظر اغماض و بی قیدی بکارهای او مینگریست و نیز باید در نظر داشت که اوضاع دربار هخامنشی ازجهة کارهای بی رویه ٔ داریوش دوم و سستی و ضعف چند شاه اخیر نجباء و مردم را ناراضی کرده بود و اکثر درباریان و مردم میخواستند، شخصی پیدا شود که دارای اراده ٔ قوی و فکر باز بوده اوضاع را اصلاح و خرابی ها را مرمت کند. مثلاً پلوتارک گوید (اردشیر، بندششم ): اشخاصی که عاشق تجدد بودند و نیز کسانی که نمی توانند راحت بنشینند میگفتند: اوضاع مملکت پادشاهی را اقتضاء میکند، که مانند کوروش ممتاز آزادی طلب رزمی و سخی باشدو چنین دولت بزرگ را باید شاهی پر جرأت و جاه طلب اداره کند. پروشات از این افکار استفاده کرده توسط طرفداران و همدستان خود در میان مردم انتشار میداد که چنین شخصی کوروش است وحرفهای او مؤثر میافتاد چه تصور میکردند که کوروش دردها را آشکار کرده در پی یافتن درمان خواهد بود. از طرف دیگر استاتیرا زن اردشیر چون میدید مردم از اوضاع ناراضی اند برای جذب قلوب درکوچه ها حرکت کرده زنهای رهگذر را میطلبید و در باره ٔ آنها ملاطفت میداشت . کوروش هم هر کسی را که اردشیر نزد او میفرستاد رو بخود میکرد و قبل از اینکه بدربار برگردند طرفدار خود می ساخت و نیز میکوشید که اهالی ایالت او از حسن اداره اش راضی باشند جدّ او مخصوصاًمعطوف بجمع کردن سپاه بود و بهمه توصیه میکرد که ازسپاهیان پلوپونس تا بتوانند بیشتر اجیر کنند و در همه جا انتشار میداد که چون از طرف تیسافرن نگران است ، این قشون را تهیه میکند. شهرهای ینیانی که بحکم شاه جزو ایالت تیسافرن بودند، در این موقع شوریده به استثنای شهر می لت بطرف کوروش رفتند (از اینجا روشن است که مستعمرات ینیانی در آسیای صغیر در این زمان تابع ایران بودند. م ). شهر می لت هم میخواست همان کار کند ولی تیسافرن بموقع آگاه شد و چند نفر سردسته ٔ شورش طلبان را معدوم و باقی را تبعید کرد. اینها را کورورش بطرف خود طلبید و پس از اینکه قشونی تهیه شد این شهر را از خشگی و دریا در محاصره گذاشته خواست تبعیدشدگان را بشهر وارد کند و این پیش آمد را باز بهانه قرار داد تا باز سپاهیانی بگیرد. زمانی که کوروش هنوز در سارد بود قشون یونانی او در رسید کسنیاس ۞ آرکادی با چهار هزار نفر سپاهی سنگین اسلحه وارد شد، پروکسِن ۞ با هزار و پانصد نفر سنگین اسلحه و پانصد نفر سبک اسلحه ، سوف نت ۞ با هزارنفر سنگین اسلحه ، سقراط آخائی ۞ و پاسیون مگاری ۞ هر یک با پانصد نفر. (گزنفون . سفر جنگی کوروش کتاب 1، فصل 1) وقتی که تیسافرن دانست که اینقدر صاحب منصب یونانی وارد سارد شده برای او تردیدی باقی نماند که این تهیه برای جنگ با قوم پی سی دیان ۞ خیلی زیاد است (کوروش جنگ را با این قوم بهانه قرار داده بود و میگفت که می خواهد آنها را از مساکنشان خارج کند. م .) و درحال بطرف پایتخت حرکت کرد تااردشیر را از وقایع آگاه گرداند. پروشات همواره بشاه میگفت اخباری که تیسافرن میدهد مبنی بر غرض است و این والی دشمن کوروش میباشد پس از ورود تیسافرن اطلاعات او باعث تشویش و اضطراب دربار گردید و همه تقصیر عمده را به پروشات و طرفداران او متوجه کردند ولی حرف کسی به پروشات بقدر توبیخ و ملامت استاتیرا که فوق العاده از یاغیگری کوروش اندوهناک بود اثر نکرد زیرا این ملکه بالاخره ملاحظه را بیک سو نهاده بی پروا به پروشات گفت کجا است قولهائی که شما به پسرتان میدادید،عجز و الحاح شما برای خلاصی کوروش در موقعی ، که او سؤقصد بحیات برادر خود کرد، چه نتیجه داد؟ آتش جنگ را شما افروخته اید و شما ما را دچار این سختی کرده اید، (پلوتارک ، کتاب اردشیر، بند7). این سخنان آتش کینه را در دل پروشات برافروخت و او تصمیم بر هلاک استاتیرا کرده منتظر فرصت شد، تا نقشه ٔ شوم خود را اجرا کند. کتزیاس گوید، که این زن نقشه ٔ خود را راجع بکشتن ملکه در موقع جنگ اجراء کرد. پلوتارک در این باب چنین قضاوت میکند: ((با وجود اینکه کتزیاس از حقایق دورمیشود، تا افسانه ها یا حکایات حزن انگیز در تاریخ خود داخل کند، باز نمی توان تصور کرد، که او تاریخ واقعه را نمیدانسته ، زیرا او خود شاهد قضایا بوده و موجبی هم نداشته ، که تاریخ را پس و پیش کند)). (اردشیر،بند7).
عزیمت کوروش بجنگ اردشیر (401 ق .م .): وقایع این جنگ را گزنفون آتنی ، که در قشون کوروش بود، نوشته ۞ و پلوتارک از این جهت که نوشته های او را صحیح میدانسته ، بشرح کیفیات این جنگ نپرداخته و فقط نظریاتی اظهار کرده علاوه بر این دو مّورخ ، دو نفر دیگر هم وقایع این جنگ را نوشته بودند: یکی کتزیاس و دی نن . از چهار نفر مذکور سه نفرشان ، یعنی گزنفون ، کتزیاس و دی نُن از نویسندگان معاصرند و حتی دو نفر اولی در جنگ شرکت داشته اند، ولی گرنفون وقایع را مشروح تر نوشته و کیفیات جنگ را از ابتدای قشون کشی کوروش به قصد اردشیر تا برگشتن یونانیهای سپاه او بیونان ذکر کرده . اما پلوتارک کتاب خود را راجع به اردشیر تقریباً چهارصد و هشتاد سال پس از این واقعه نوشته ، بهر حال سعی خواهیم کرد، که مضامین نوشته های مورخین و نویسندگان عهد قدیم را در این مبحث ذکر کنیم .
مضامین نوشته های گزنفون ، از ساردتا کیلیکیه : چنانکه کزنفون گوید (سفر جنگی کوروش کتاب 1، فصل 2): قشون کوروش ، که ترکیب آن بالاتر ذکر شد، حرکت کرد، از لیدیه بیرون آمد. سپس در سه روز بیست فرسنگ راه پیموده به رود م ِ آندر رسید. عرض این روددو پلطر ۞ بود و بر آن پلی از هفت قایق ساخته بودند. پس از عبور از رود مزبور کوروش در یک روز هشت فرسنگ راه رفته بمحلی موسوم به کلس ۞ درآمد و در این منزل هفت روز اقامت کرد. در اینجا منون تسالیانی ۞ با هزار نفر یونانی سنگین اسلحه وپانصد نفر یونانی ، که سپرهاشان از ترکه ٔ بید بافته بود، به کوروش ملحق شد. بعد کوروش در سه روز بیست فرسنگ دیگر پیموده به سِلن ۞ رسید. کِل آرخ ۞ که از اسپارت رانده شده بود، با هزار نفر یونانی سنگین اسلحه وهشتصد نفر سبک اسلحه و دویست تیرانداز کرتی در این جا به کوروش رسید، سوسیاس سیراکوزی ۞ و سوف نت آرکادی ، هر کدام هزار نفر سنگین اسلحه با خود آورده بودند. در اینجا کوروش در پارکی سان قشون یونانی و قسمت های آن را دید. عده ٔ نفرات یونانی بالغ بر یازده هزار نفر سنگین اسلحه و دو هزار نفر سبک اسلحه بود و عده ٔ سپاه غیر یونانی او، که از مردمان تابع ایران ترکیب شده بود، بصدهزار نفر میرسید. از این محل کوروش ده فرسنگ راه رفته به پلت ۞ درآمد و سه روز در آنجا توقف کرد. بعد دوازده فرسنگ راه در دو روز پیموده بشهری رسید، که بازار سرامیان ۞ نام داشت و آخرین شهر میسیه بود. پس از آن او سی فرسنگ راه رفته به کایستروپدیوم ۞ رسید و 5 روز در آنجا توقف کرد. در این وقت سه ماه بود که جیره ٔ قشون پرداخته نشده و کوروش تا این زمان تأدیه آنرا بتعلل گذرانده بود. در اینجا یونانیها سخت مطالبه ٔ جیره کردند و در این حال زن سی ینه زیس ۞ پادشاه کیلیکیه بملاقات کوروش رفته وجه معتنابهی به او داد (پادشاه کیلیکیه دست نشانده ٔ ایران بود) پس از آن کوروش جیره ٔ چهار ماهه ٔقشون را پرداخت . (باید در نظر داشت که قشون او نمیدانستند، که کوروش بجنگ اردشیر میرود، زیرا او چنین وانموده بود، که مقصودش جنگ با پی سیدیانهاست .م ). پس از آن کوروش ده فرسنگ راه رفته به تمبریوم ۞ رسید. در اینجا چشمه ای بود معروف بچشمه ٔ فریگیه از این جا او ده فرسنگ راه رفته به تی ریه اوم ۞ درآمد و سه روز در این محل بماند. ملکه ٔ کیلیکیه از کوروش خواهش کرد، که قشون خود را در حال جنگ به او نشان دهد و او برای خاطر ملکه در دشتی سان قشون ایرانی و یونانی خود را دید و بگردونه نشسته از پیش گروهانهای یونانی گذشت . ملکه ٔ کیلیکیه در کالسکه ای از دنبال او حرکت میکرد، وقتی که گردونه ٔ کوروش بوسط صف رسید، او بسرداران یونانی گفت ، که نفرات قشون را بحال حمله درآورند و همین که صدای شیپور برآمد، یونانیها نیزه ها را پیش برده پیش رفتند و بعد تندتر حرکت کرده فریادزنان مستقیماً بطرف چادرهای پارسی دویدند. عده ٔ زیاد از پارسیها ترسیدند، ملکه ٔ کیلیکیه از گردونه ٔ خود پائین آمده فرار کرد و اردو بازاری ها امتعه ٔ خود را گذاشته گریختند. پس از آن یونانیها خنده کنان بچادر خود برگشتند وکوروش از اینجا بیست فرسنگ در سه روز پیموده به ای کونیوم ۞ آخرین شهر فریگیه رسید و پس از سه روز توقف سی فرسنگ طی کرده از ولایت لی کااُنی ۞ گذشت و چون این ولایت جزو ایالت او نبود، بیونانی ها اجازه داد، که آن را غارت کنند. از این جا کوروش اپیاکسا ۞ ملکه کیلیکیه را با منُن یونانی و سپاهی که در تحت فرماندهی او بود، بمملکتش روانه کرد. بعد قشون از کاپادوکیه گذشته و 25 فرسنگ پیموده بشهر دانا، که شهری بزرگ و پرجمعیت بود، درآمد و سه روز در آنجا بماند. در اینجا کوروش امر کرد بیرق دار او را، که مگافرن ۞ نام داشت بایک صاحبمنصب جزو از جهت خیانت بزرگی که کرده بودند اعدام کنند. پس از حرکت از این جا، کوروش سعی کرد، که داخل کیلکیه گردد، این راه بقدری تنگ است ، که فقط یک ارابه از آن میگذرد و برای قشونی ، که در مقابل خود اندک مقاومتی بیند، بسیار سخت و غیر قابل عبور است میگفتند که سی ین نه زیس پادشاه کیلیکیه در این معبر برای دفاع کیلیکیه حاضر شده و کوروش بر اثر این خبر یک روز در جلگه بماند، ولی روز بعد خبر رسید که چون پادشاه شنیده منوُن از راه دیگر وارد کیلیکیه گردیده و سفاین کوروش و لاسدمونی ، که بفرماندهی تاموس ۞ است ، از سواحل یونیه بطرف کیلیکیه می آید، عقب نشسته . توضیح آنکه کوروش ببهانه ٔ اینکه میخواهد ملکه را با مستحفظین بکرسی کیلیکیه برساند، مِنُون را مأمور کرد، که از بیراهه به کیلیکیه برود و سردار یونانی بی مانع به تارس ۞ رسیده راه کوروش را به این مملکت گشود. بر اثر این کار، کوروش از کوهستان سرازیر شده پس از طی 25 فرسخ به فارس رسید.
از کیلیکیه تا ایسوس ۞ : پادشاه کیلیکیه در این شهر که رودی از میان آن میگذرد قصری داشت ولی او و مردم تارس به استثنای آنهائی که میهمان خانه دار بودند، فرار کرده بجاهای محکم کوهستانی رفته بودند. چون یکصد نفر از قشون منون در موقع عبور از کوهها بدست اهالی کیلیکیه کشته شده بودند، سپاهیان این سردار برای کشیدن انتقام شهر تارس و قصر پادشاه را غارت کردند. همین که کوروش وارد شهر شد، سی ین نه زیس را نزد خود طلبید و او جواب داد، که هیچ گاه بکسی ، که از کوروش هم مقتدرتر بوده تسلیم نشده است و نزد او نخواهد آمد، مگر آنکه کوروش قبلاً بزن او اپیاکسا که پنج روز قبل از کوروش به تارس وارد شده بود قول امنیت بدهد و ملکه او را دعوت کند. بعد کوروش داخل مذاکره ٔ دوستانه با پادشاه کیلیکیه شد و در ملاقاتی که با هم کردند، سی ین نه زیس مبلغ زیادی به کوروش تقدیم کرد و او هم هدایائی که مرسوم است شاهان ایران در مقام مرحمت به اشخاص بدهند به پادشاه کیلیکیه داد. هدایای مزبور عبارت بود از اسبی ، که دهنه ٔ زرین داشت ، یک طوق ، دو یاره ، یک قمه ٔ طلا و یک دست لباس پارسی . بعد کوروش به او قول داد، که مملکت او دیگر دستخوش چپاول نخواهد شد و امرکرد، غلامان او را پس دهند و سی ین نه زیس هر جا که غلامان خود را بیابد، آنها را تصاحب کند.(همانجا، کتاب 1، فصل 3). کوروش در تارس بیست روز ماند، زیرا سربازان او در اینجا استنباط کردند، می خواهند آنها را بجنگ شاه برند و می گفتند، که برای این کار استخدام نشده اند. کل آرخ که رئیس قشون یونانی بود خواست آنها را به حرکت مجبور کند ولی نتیجه نگرفت و در حینی که میخواست خودش حرکت کند، به او سنگ پراندند و نزدیک بود سنگسار گردد. بعد چون او دید با زور نمی تواند کاری کند، قشون را جمع کرده ، در ابتداء اشک ریخت و مدتی در حال سکوت بماند. سرداران با حیرت در او نگریسته نیز ساکت ماندند. پس از آن کل آرخ بسربازان چنین گفت : ((از حال من حیرت نکنید، کوروش میزبان من است ، او مرا با احترام پذیرفت بمن ده هزار دریک داد و من این پول را به مصارف شخصی نرسانیدم بل خرج شما کردم و تراکی ها را از خرسونس راندم بعد وقتی که کوروش مرا طلبید از جهت حق شناسی حرکت کردم و شما را هم همراه خود آوردم . اکنون که نمی خواهید مرا پیروی کنید، پس باید یکی از دو کار را بکنم : به شما خیانت کرده به طرف کوروش بروم یا با شما مانده به کوروش دروغ بگویم . کدام تصمیم عادلانه تر است ؟ نمی دانم ، ولی ماندن را اختیار می کنم و حاضرم از دنبال شما بیایم کسی نخواهد توانست بگوید، که من یونانیها را نزد خارجی ها برده به آنها خیانت کردم و دوستی خارجی را بر آنها ترجیح دادم . چون نمی خواهید مرا پیروی کنید من از دنبال شما خواهم آمد و هر چه پیش آمد تحمل خواهم کرد، زیرا من شما را وطن دوستان و رفقای جنگی خود می دانم . بی شما من نخواهم توانست نه دوستی را یاری و نه دشمنی رادفع کنم . پس یقین بدارید که بهر جا روید، من هم خواهم آمد)). سربازان او و دیگران ، چون این نطق بشنیدندتصور کردند، که او قصد ندارد با شاه بجنگد و مشعوف گشتند. بعد کوروش که از این قضیه نگران بود کس فرستاده کل آرخ را طلبید. او ظاهراً عذر خواست و نزد کوروش نرفت ، ولی در نهان پیغام داد، که کارها روش خوبی خواهد داشت و لازم است که او دوباره کسی را فرستاده او را بطلبد. بعد کل آرخ سربازان را جمع کرده گفت : ((کوروش با ما چنان رفتار می کند، که ما با او رفتار کردیم ، او جیره ٔ قشون را نمی دهد زیرا ما نمی خواهیم با او حرکت کنیم . او مرا طلبید و من از رفتن نزد او ابا کردم ، زیرا اولاً خجالت می کشم از اینکه او را کاملاً فریب داده ام و دیگر اینکه می ترسم ، که او در ازای تقصیری که دارم ، حکم توقیف مرا بدهد پس در این حال لازم است در فکر خودمان باشیم ، اگر می خواهیم از اینجا برگردیم ، امنیت لازم است و هر گاه می خواهیم بمانیم باز امنیت لازم است . کوروش شخص نازنینی است وقتی که کسی دوست او باشد، و دشمنی است مهیب ، اگر بخواهد با کسی خصومت ورزد. بی آذوقه سردار و سرباز در حکم واحدند و نمی توانند کاری بکنند، قوای او را هم از سواره نظام و پیاده و کشتی ها می بینید. با این حال بگوئید، که چه بایدکرد؟)). یونانیها در جواب سردارشان نطق های گوناگون کردند: بعضی که از کل آرخ درس گرفته بودند اظهار داشتند که ماندن یا رفتن بی رضایت کوروش اشکالات زیاد دارد. شخصی که در باطن طرفدار نظر کل آرخ بود، چنین وانمود، که میخواهد زودتر به یونان برگردد و گفت : اگر کل آرخ نمیخواهد ما را برگرداند، پس سردار دیگری انتخاب کنیم . آذوقه را از اردوی خارجی ها می خریم و نزد کوروش رفته کشتی یا راهنمائی میگیریم . هرگاه نخواهد راهنمائی هم بدهد، یک بلندی را اشغال کرده می جنگیم و از عهده ٔ کوروش و کیلیکی ها برمی آئیم . دیگری جواب داد، که این پیشنهاد عملی نیست . باید ساده لوح بود، که چنین پیشنهادی را به موقع عمل گذارد. بر فرض اینکه کوروش کشتی بما داد، آیا اطمینان خواهیم داشت ، که ما را غرق نکند. راهنما چه ثمری دارد، اگر آذوقه نداشته باشیم . هر گاه از او آذوقه خواهیم خواست ، پس خوب است ازاو نیز بخواهیم که یک بلندی را هم خودش برای ما اشغال کند. بعقیده ٔ من بهتر است با او داخل مذاکره شده بدانیم ، که می خواهد ما را چه کند اگر برای جنگی می خواهد که مخاطرات و مشقات زیاد دارد، باید ما را راضی بدارد و اگر پیشنهاد ما را نپذیرفت راه بازگشت ما راتأمین کند. همه این رأی را پسندیدند بخصوص که کل آرخ در جواب شخص اولی گفته بود، او حاضر نیست بدین ترتیب یونانیها را برگرداند، ولی هر کس را انتخاب کننداو تابع خواهد بود. بعد چند نفر انتخاب کرده با کل آرخ نزد کوروش فرستادند و او گفت ، چون آبروکوماس ۞ دشمن من چنانکه شنیده ام در دوازده منزلی فرات است می خواهم او را تعقیب و مجازات کنم و اگر فرار کرد در آنوقت می بینم که چه باید کرد. یونانیها پس از شنیدن این جواب استنباط کردند که کوروش می خواهد با شاه بجنگد و خواستند که جیره ٔ سربازان را زیاد کند. کوروش قبول کرد، که همه ماهه به جای دو نیم دریک سه نیم دریک به آنها بدهد. (معادل 27 فرانک طلا یا 135 ریال .م .) پس از آن قشون حرکت کرد، ولی محققاً کسی نیت واقعی کوروش را نمیدانست (همانجا، کتاب 1، فصل 3). آبروکوماس والی سوریه و سردار بود و از طرف اردشیر مأموریت داشت بمصر حمله کند. راجع به کل آرخ اسپارتی رئیس قشون یونانی کوروش ، باید گفت که اوسابقاً حاکم شهر بیزانس ، یکی از مستعمرات یونانی ، در تراکیه بود. بعدها از جهت خشونتی که داشت و نیز بواسطه ٔ نافرمانی ، از کار خارجش کردند و او به سارد آمده از کوروش تمنی کرد، خدمتی به او رجوع کند. شاهزاده ده هزار دریک به او داد و کل آرخ عده ای از سپاهیان اجیر دور خود جمع و شهر خرسونس را از اهالی تراکیه انتزاع کرد. غیر از کل آرخ اشخاصی دیگر نیز در خدمت کوروش بودند، که اسامیشان ذکر شد. پس از رئیس قشون اشخاص معروف قشون یونانی یکی موسوم به آریس تیپ ۞ بود و دیگری به مِنون ۞ و هر دو از خانواده ٔ آله آد ۞ بودند و این خانواده را در یونان از هواخواهان ایران می دانستند. پس از اینها اشخاص دیگری نیز بودند، کوروش از تارس ده فرسنگ در دو روز پیموده برود پساروس ۞ رسید وبعد پنج فرسنگ دیگر راه رفته از رود پیراموس ۞ گذشت عرض این رود یک استاد (185گز) بود از این رود پانزده فرسنگ راه را در دو روز پیموده به ایسوس ۞ آخرین شهر کیلیکیه درآمد (ایسوس در کنار خلیج اسکندرون که به دریای مغرب اتصال دارد واقع بود) اینجا کوروش سه روز ماند و سی و پنج کشتی به فرماندهی پی تاگراس لاسدمونی ۞ و بیست و پنج کشتی خود کوروش بفرماندهی تامس ۞ به او ملحق شدند در این کشتی ها هفتصد نفر لاسدمونی سنگین اسلحه به سرکردگی کری سوف ۞ لاسدمونی بودند کشتی ها در ساحل و در نزدیکی خیمه ٔ کوروش لنگر انداختند و چهارصد نفر یونانی سنگین اسلحه که خدمت آبروکوماس را ترک کرده بودند در اینجا به سپاه کوروش پیوستند.
از ایسوس تا فرات : کزنفون گوید (سفر جنگی کوروش کتاب 1، فصل 4): از ایسوس کوروش یک منزل طی کرده به دربندهای کیلیکیه و سوریه رسید. اینجا دو دیوار است : آنکه در اینطرف ، یعنی در جلو کیلیکیه ، است بواسطه ٔ سی ین نه زیس و کیلیکی ها حفظ میشد و مدافع دیگری ، که در آنطرف یعنی بطرف سوریه است ، چنانکه میگفتند، شخص شاه بود. در وسط این دو تنگ رودی کارسوس ۞ نام جاری است و مسافت بین این دو دیوار سه استاد است (تقریباً پانصد و پنجاه ذرع ) عبور از اینجاها مشکل است زیرا دیوارها تا دریا فرود می آید و در هر کدام از دو دیوار مزبور در بندی باز میشود. (مقصود گزنفون از دیوارها کوههای بلند است و برای فهم مطلب باید گفت ، که دو تنگ سوریه را از کیلیکیه جدا میکند، یکی را که از دریای مغرب دورتر است ، دربند آمان ۞ مینامیدند و دیگری را دربند سوریه . تنگ های مذکور معبرهای بسیار باریکی است ، که چهار نفر پهلوی هم بصعوبت میتوانند از آن عبور کنند. چنانکه بیاید اسکندر نیز از این تنگ ها عبور کرد کلیةً باید در نظر داشت ، که اسکندر راه کوروش را پیموده و از تجربیات یونانی ها استفاده کرد. م ).
چون نمیشد دربندها را گرفت ، کوروش بحریه را احضار کرد تا سپاهیان سنگین اسحله این طرف و آن طرف دربند سوریه را گرفته عبور کنند. کوروش تصور میکرد که آبروکوماس چون قوه ٔ بسیار دارد سخت ممانعت خواهد کرد، ولی او همین که خبر ورود کوروش را به کیلیکیه شنید از فینیقیه حرکت کرده نزد شاه رفت . قوه ٔ او را سیصد هزار نفر تخمین کردند. بعد کوروش از دربند سوریه گذشته بشهر می ریاندر ۞ نام فینیقی رسید و در اینجا هفت روز بماند. در این محل کس نیاس آرکادی ۞ و پاسیون مگاری ۞ اشیاء و اسباب قیمتی خود را برداشته و بکشتی نشسته فرار کردند. کوروش نخواست آنها را تعقیب کند لیکن سرداران یونانی را خواسته چنین گفت : کس نیاس و پاسیون ما را رها کرده رفتند ولی باید بدانند که بی اطلاع من فرار نکرده اند زیرا من میدانم کجا میروند و برای من سهل است که با تری رم ها (کشتی های جنگی ) کشتی های آنها را تعقیب کنم اما خدا میداند که من چنین نیتی ندارم و کسی نمیتواند بگوید من از شخصی که با من است استفاده می کنم یا اگر بخواهد خدمت مرا ترک کند او را آزار و اذیت کرده دارائی اش را از دستش میگیرم .بروند هر کجا که میخواهند ولی بدانند که با من بدتراز آن کردند که من با آنها کردم زنان و کودکان آنهادر ترال ۞ و در تحت تسلط من اند من آنها را نزد ایشان روانه خواهم کرد تا جائزه شان باشد از رشادتی که قبل از این در خدمت من نمودند. پس از این نطق یونانی هائی که رغبت نداشتند در قشون کوروش بمانند با مسرت حاضر شدند از او پیروی کنند بعد کوروش بیست فرسنگ راه پیموده به خالوس ۞ رسید دهاتی که قشون او در آن اردو زد به پروشات تعلق داشت و ملکه این دهات را برای استفاده به کوروش واگذارده بود پس از آن کوروش در پنج روز سی فرسنگ راه پیموده بسرچشمه رود داردس ۞ رسید بلزیس ۞ والی سوریه در اینجا قصری با پارک عالی داشت درختان پارک را به امر کوروش انداختند و قصر را آتش زدنداز اینجا قشون براه افتاد و در سه روز پانزده فرسنگ راه پیموده بشهر بزرگ و غنی تاپ ساک ۞ که در کنار فرات واقع بود رسید عرض فرات در اینجا چهار استاد (740 مطر) است قشون در اینجا پنج روز اطراق کرد و کوروش سرداران یونانی را طلبیده گفت : من میخواهم با شاه جنگ کنم و باید این خبر را بسپاهیان داده آنها را برای این کار حاضر کنند سرداران چنین کردند و سپاهیان یونانی به آنها با خشونت گفتند شما قصد کوروش را میدانستید و از ما پنهان میکردیدما با کوروش نخواهیم آمد مگر اینکه جیره ٔ ما را بهمان مقدار که در موقع مسافرت بدربار داریوش میداد بدهد و حال آنکه آن زمان او ما را برای قراولی با خود می برد نه برای جنگ با شاه . (برای فهم مطلب باید در نظر داشت که زمانی که کوروش ببالین پدرش داریوش دوم احضار شد عده ای مستحفظ یونانی با خود داشت . م .) کوروش با وعده های زیاد تقریباً تمام یونانی ها را راضی کرد.
از فرات تا کارماند: بعد قشون کوروش از فرات گذشت و آب تا سینه ٔ آنها می آمد. آبروکوماس درموقع عقب نشینی تمام کشتی ها را سوزانیده بود تا کوروش معطل شود اهالی تاپ ساک نقل میکردند، که از فرات هیچگاه بدون کشتی نمیشد گذشت و این پیش آمد را یک تفضل آسمانی دانسته می گفتند که فرات بشاه آتیه ٔ خود مطیع گشت . بعد کوروش در سوریه حرکت کرده و پنجاه فرسنگ در نه روز طی کرده به آراکس رسید. در اینجا دهات متعددی بود قشون غله و شراب زیاد از این دهات تحصیل کرد و سه روز مانده آذوقه بر گرفت . (توصیف کزنفون از راه در اینجا گنگ است ، اگر قشون کوروش از فرات گذشت چگونه پنجاه فرسنگ در سوریه راه پیموده و دیگر لفظ آراکس چه معنی دارد، باید استنباط کرد، که مقصود کزنفون از سوریه قسمت غربی بین النهرین بوده و از آراکس رودی مانند خابور که بفرات میریزد.م .). بعد کزنفون گوید (سفر جنگی کوروش ، کتاب 1، فصل 5): کوروش داخل عربستان شد و در حالی که فرات را از طرف دست راست داشت ، درمدت 5 روز سی و پنج فرسنگ را در بیابان های لم یزرع پیمود. این صفحه جلگه ایست صاف مانند دریا و درختی در اینجا دیده نمی شود، زیرا تمام صحرا پر است از افسنتین و هر چه در اینجا میروید، معطر است ولی سایه ندارد. از حیوانات در این صفحه گورخر، غزال و شترمرغ بسیار است . کزنفون توصیف میکند که سوارهای یونانی چگونه شکار گورخر می کردند و این حیوان بچه سرعت میدوید. گوشت گورخر طعم گوشت گوزن را دارد ولی از آن لطیف تر است شترمرغ با پا چنان میدود، که سوار به آن نمیرسد واز این جهت سپاهیان یونانی بزودی از تعقیب شترمرغ هاصرف نظر کردند. پس از عبور از این جلگه قشون به کرُست ۞ رسید و این شهر بزرگ در کنار رود ماس کاس ۞ واقع است و رود شهر را از هر طرف احاطه دارد، سپاه در اینجا سه روز اقامت کرد، بعد در مدت سیزده روز نود فرسنگ راه پیموده بشهر پیل ۞ درآمد و در تمام این راه سپاه کوروش فرات را از طرف دست راست داشت . در موقع عبور از این صفحه عده ٔ بسیار از مال بنه بواسطه ٔ نبودن علیق تلف شد، زیرا این صحرابکلی عاری از علف و درخت است . سکنه ٔ این صحراها از معادن سنگ سنگهای بزرگ استخراج کرده به بابل می برند و از فروش آن معاش خود را تهیه میکنند. در اینجا گندم و جو بدست نیامد و سپاهیان مجبور شدند فقط گوشت بخورند. گاهی سپاهیان مجبور بودند خیلی راه برند، تا به آب و علیق برسند. در این جا کزنفون حکایتی ذکر میکند، تا نشان دهد، که اطرافیان کوروش بچه اندازه او را محترم شمرده اوامرش را اطاعت میکردند: قشون بمعبری رسید، که پر از گل بود و ارابه ّها در گل فرو رفت . کوروش بسپاهیان ایرانی امر کرد ارابه ها را از گل بیرون آرند و چون آنها بتأنی کار میکردند، کوروش به بزرگانی که با او بودند، امر کرد خودشان این کار را کنند و آنها لباس ارغوانی را کنده با قباهای عالی و شلوارهای زردوز و بعضی با طوق ها و یاره ها در گل جستند وچنان با تندی و چابکی این کار را انجام دادند، که هیچ انتظار نمیرفت ، زیرا اینها از بزرگان بودند و عادت باینگونه کارها نداشتند. کلیة کوروش عجله در حرکت داشت و اگر توقف میکرد، فقط برای صرف غذا و تحصیل آذوقه یا کار لازم دیگر بود. او می شتافت تا به اردشیر مهلت برای جمع آوری قشون ندهد. بعد کزنفون گوید، حق با کوروش بود، زیرا وسعت و نیز زیادی نفوس ، که باعث قدرت و زورمندی پارسی بود، در مقابل یک حمله ٔ ناگهانی کوچکترین نتیجه ای نداشت . در آن طرف فرات در مقابل اردوگاه شهر بزرگی بود، که کارماند نام داشت . سپاهیان بدان جا برای خرید آذوقه میرفتند و برای گذشتن از فرات پوستهای چادرهای خود را بکار میبردند. توضیح آنکه درون پوستها را پر از ینجه کرده درزهای آن را چنان محکم میدوختند، که آب به ینجه سرایت نمیکرد. بدین نحو از رود میگذشتند و بعد با خرما، شراب و ارزن ، که در این صفحه زیاد بود، برمیگشتند. پس از آن که قشون کوروش از این جا حرکت کرد در راه جای پای اسب و پهن آن مشاهده شد. این آثار یک دسته از سواره نظام اردشیر بود، که بعده ٔ دو هزار نفر پیشاپیش قشون او حرکت میکرد و علیق و علوفه و آنچه را، که برای قشون کوروش مفید بود آتش می زد. در این جا کزنفون شرح حرکت کوروش را قطع کرده قضیه ٔ اُرُن تاس ۞ را بیان میکند. (کتاب اول ، فصل 6).
قضیه ٔ اُرُن تاس : اُرُن تاس شخصی بود از خانواده هخامنشی و یکی از بهترین سرداران ایران ، او خواست به کوروش خیانت کند و با این مقصود به او پیشنهاد کرد هزار نفر سوار به او بدهد، تا او بدسته ٔ سواره نظام اردشیر، که آذوقه و علیق را معدوم میکرد، ناگهان بتازد. کوروش پذیرفت و او پس از آن نامه ای بشاه نوشته خدمات سابق خود را یادآور شد و خواهش کرد، که شاه بسوار نظام خود امرکند، او را مانند دوست بپذیرند. شخصی که مامور رسانیدن نامه بود، آن را نزد کوروش برد. او اُرُن تاس را احضار و توقیف کرد. بعد مجلس مشورتی از هفت نفر رجال درجه ٔ اول خود تشکیل داده فرمود او را محاکمه کنند و در همان وقت بسرداران یونانی گفت سپاهیان یونانی را تحت اسلحه درآرند. اُرُن تاس محکوم به اعدام گردید و تمام حضار و حتی اقربای او برخاسته کمربند او را گرفتند. کزنفون گوید، که موافق عادات پارسی این اقدام دلالت میکرد، بر اینکه متهم محکوم به اعدام شده و حکم او را اجرا خواهند کرد. اشخاصی که می بایست در پیش او بخاک افتند (یعنی پای او را ببوسند) دراین موقع نیز بخاک افتادند، اگر چه اُرُن تاس نمیدانست که میخواهند او را بکشند (در اینجا سخنان کزنفون متناقض است . اگر گرفتن کمربند علامت اعدام بود، چگونه نمیدانست ؟). بعد اُرُن تاس را بچادر آرتاپارت ، که باوفاترین مستحفظ کوروش بود، بردند و از این ببعد دیگر کسی او را ندید و کسی از روی یقین ندانست ، که چگونه او را کشتند. قشون کوروش پس از آن به ایالت بابل وارد شده دوازده فرسنگ راه رفت . روز سوم کوروش قشون ایرانی و یونانی خود را سان دید و وعده های زیاد بسپاهیان خود داد، زیرا تصور میکرد، که اردشیر روز دیگر در طلیعه ٔ آفتاب حمله خواهد کرد (همانجا کتاب 1، فصل 7)، چنین است روایت کزنفون راجع بقشون کشی کوروش تا نزدیکی بابل . حالا باید دید، که اردشیر برای جنگ با کوروش چه میکرد.
تدارکات اردشیر: وقتی که خبر عزیمت کوروش به ایران رسید، دوستان درباری اردشیر به این عقیده بودند، که شاه حمله نخواهد کرد، مگر در وهله ٔ واپسین . حق هم باآنها بود، زیرا اردشیر، برای اینکه از حرکت قشون کوروش ممانعت کند، امر کرده بود در جلگه های بین النهرین خندقی بکنند، که عرضش ده ارش و عمقش بهمان اندازه و طولش صد استاد (تقریباً سه فرسنگ و نیم ) باشد، ولی پس از اینکه کوروش بخندق مزبور رسید، چنانکه بیاید.اردشیر ممانعت از عبور او نکرد و سپاه کوروش به بابل نزدیک شد. از این رفتار اردشیر چنین بنظر می آید، که شاه میخواسته از ایالات غربی ایران عقب نشسته کوروش را بداخله ٔ مملکت بکشاند و در مشرق ایران با او مواجه شود، چه اردشیر سلطنت را حق خود میدانست و تصور میکرد، ایرانیهای مشرق ایران ، که بحق و مشروعیت ۞ معتقدند، جداً با او همراهی خواهند کرد. حال بدین منوال بود، تا آنکه تیری باذ یکی از سرداران اردشیر به او گفت ، که این نقشه بد است ، زیرا سپاه او کمتر از سپاه کوروش نیست و با این حال حمله نکردن و ماد و بابل را بدست دشمن دادن خطاست حرف او مؤثر افتاد، اردشیر از جنگ دفاعی منصرف شده تصمیم کرد حمله برد. (پلوتارک ، اردشیر، بند8). عده ٔ قشون اردشیر را کزنفون یک میلیون و دویست هزار نفر سپاهی پیاده ، شش هزار سوار و دویست ارابه ٔ دارس دار نوشته ، ولی اغراق است ، زیرا کتزیاس ، که خودش در قشون اردشیر بوده ، میگوید عده ٔ نفرات قشون اردشیر از 400 هزار تجاوز نمیکرد. پلوتارک و دیودور سی سی لی هم همین عده را ذکر کرده اند. خود کزنفون هم بعد گوید، شش هزار نفر سوار زبده ، که در جلو شاه حرکت میکردند، در تحت فرماندهی آرتاگرس ۞ بودند. باقی قشون اردشیر را چهار سردار میبایست اداره کنند:آبروکوماس ، تیسافرن ، گبریاس و آرباس ۞ ولی ، چون آبروکوماس پنج روز بعد از جنگ رسید و سیصد هزار نفر ابواب جمعی او در جنگ نبودند، عده ٔ قشون اردشیر در موقع جنگ به نهصد هزار سپاهی و 150 ارابه ٔ داس دار میرسید این ارقام هم اغراق است . راجع به آبرو کوماس بالاتر گفته شد، که او مأمور بودلشکری برای حمله کردن بمصر تهیه کند و در سوریه توقف داشت . معلوم میشود، که چون اردشیر از عزیمت کوروش به ایران مطلع شد، او را از سوریه بکمک خود طلبید.
جنگ کوناکسا ۞ : کوناکسا محلی بوددر یازده فرسخی بابل از طرف شمال و تصور میکنند، که در نزدیکی خرابه هائی موسوم به کونیش ۞ و حالا این محل را خان اسکندریه گویند. در این جا جنگی بین کوروش و اردشیر روی داد، که قطعی بود. این جنگ یکی از وقایع مهم تاریخ بشمار میرود (جهت آن در ذیل بیاید). کیفیات جنگ را مورخین یونانی ، یعنی کزنفون ، کتزیاس و دی نن مختلف نوشته اند. با وجود این مضامین نوشته های آنها این است ، که ذکر میشود.
روایت کزنفون : مورخ مذکور، که خودش در این جنگ در اردوی کوروش بود، چنین گوید (سفر جنگی کوروش ، کتاب 1، فصل 8): بعد از دخول به ایالت بابل ، چون کوروش تصور میکرد، که روز دیگر در طلیعه ٔ صبح اردشیر حمله خواهد کرد، کل آرخ را بمیمنه ٔ قشون یونانی و منون را به میسره ٔ آن گماشت و خود به تنظیم قشون ایرانی پرداخت . صبح زود چند نفر فراری ، که از قشون اردشیر آمده بودند، خبرهائی برای کوروش آوردند. پس از آن کوروش سرداران و سرکردگان یونانی را خواسته در باب جدالی ، که در پیش بود، شور و با وعده های بزرگ آنها را تشویق کرد. هنگامی که سپاهیان یونانی اسلحه برمیداشتند، عده ٔ آنها را شمردند و معلوم گردید، که سپاه یونانی مرکب از ده هزار و چهارصد نفر سنگین اسلحه و دو هزار و چهارصد نفر سبک اسلحه . سپاه ایرانی کوروش مرکب بود از صد هزار نفر و بیست ارابه داس دار. چون کوروش در هر آن انتظار حمله ٔ دشمن را داشت ، با تمام سپاهش به احوال (حاضرجنگ ) حرکت میکرد. دراین روز بیش از سه فرسنگ راه نپیمود، زیرا برخورد بخندقی که بحکم اردشیر کنده بودند (بالاتر ذکر از آن شده ) در همین جلگه نیز چهار نهر بود، که عرض هر یک بیک پلطر (تقریباً سی ذرع میرسید) و روی این نهرها پلی ساخته بودند. این نهرها فرات را بدجله اتصال میدادند و هر یک بفاصله ٔ یک فرسخ از دیگری حفر شده بود. درکنار فرات بین فرات و خندق معبری است بعرض بیست پا.قشون کوروش از این معبر به آن طرف گذشت و بعد، چون کوروش دید خبر از قشون اردشیر نیست پنداشت ، که او نمی خواهد در این جاهاجنگ کند و قشون خود را از احوال (حاضرجنگ ) بیرون آورد. روز سوم کوروش بر گردونه ٔ خود سوار بود. قسمت اعظم قشون او غیر منظم حرکت میکرد و سپاهیان اسلحه شان را روی ارابه ها یا مالهای بنه گذارده بودند در این وقت که تقریباً ساعت نه صبح بود و قشون کوروش بمحلی ، که میبایست در آنجا اردو بزند، نزدیک میشد ناگاه پاتاگیاس ۞ یکی از معتمدین کوروش ، به تاخت در رسید و فریاد زد، که شاه با قشون خود به احوال (حاضرجنگ ) حرکت میکند. وبزودی خواهد رسید. پس از شنیدن این خبر کوروش در حال از گردونه بزیر جست ، جوشن خود را در بر کرده بر اسب نشست و فرمان داد، که سپاهیان اسلحه بردارند. یونانیها هم فوراً بجای خود ایستادند: کل آرخ در میمنه ، پروکسن پس از او، منون با دسته ٔ خود در میسره و هزار سوار پافلاگونی در میمنه نزدیک کل آرخ و یونانی های سبک اسلحه . اما قشون کوروش بسرداری آری یه ئوس ایرانی در میسره جا گرفتند. خود کوروش با 600 سوار زبده ، که تماماً سنگین اسلحه بودند و حتی اسبهایشان هم سلاح دفاعی داشتند، در قلب قشون ایستاد. ظهر شد و هنوز قشون اردشیر نرسیده بود. ولی سه ساعت بعد گرد و غباری بزرگ برخاست و تمام جلگه را چنان فرو گرفت ، که روز مانند شب شد. حرکت قشون اردشیر را کزنفون چنین توصیف کرده : ((وقتی که قشون اردشیر نزدیک شد چشم از برق اسلحه ٔ فلزی خیره میگشت و بخوبی صفوف سپاه و زوبین های سپاهیان دیده میشد. در طرف چپ دسته ای از سواره نظام بود که جوشن های سفید در برداشت و از عقب آنها پیاده نظام می آمد، که سپرهایشان از ترکه ٔ بید بافته بود. پس از آنها مصری های سنگین اسلحه می آمدند. سپرهای اینها چوبین و بقدری بلند بود، که به پاهایشان میرسید. (شایان توجه است که کزنفون در ((تربیت کوروش )) هم سپرهای مصریها را چنین توصیف کرده ) بعد سواره نظام و تیراندازان حرکت میکردند تمام این سپاه نظر بملیت سپاهیان بقسمت های جداگانه تقسیم شده و مربعاتی مستطیل تشکیل کرده بودند. در پیشاپیش قشون ارابه های مسلح به داس یکی بفاصله ٔ زیاد از دیگری حرکت میکرد. داس ها را به محور بسته بودند. بعض داس ها در طرفین ارابه و برخی زیر آن بود. این ارابه ها را عمداً بطرف قشون یونانی فرستادند. با این مقصود، که صفوف آنها را درهم شکند.کوروش یونانی ها را قبلاً آگاه کرده بود، که دشمن فریادزنان حمله خواهد کرد و نباید از این جهت بترسند، ولی بعد معلوم شد، که اشتباه کرده قشون اردشیر با سکوت عمیق و با قدم های مساوی و کند پیش می آمد. کوروش ، که با مترجم خود پیگرس ۞ نام از جلو صفوف گروهان ها حرکت میکرد به کل آرخ گفت ، با سپاهیان خود بقلب قشون یعنی بجائی که من ایستاده ام ، بیا، ولی چون کل آرخ میدید، که قشون شاه بقدری زیاد است ، که فقط یکی از جناحین آن نصف جبهه ٔ قشون کوروش را میپوشاند، از ترس اینکه مبادا محصور شود، نخواست کنار فرات را ترک کند و به کوروش جواب داد: مراقب خواهم بود که آن چه باید بشود، انجام یابد)). پلوتارک گوید (اردشیر، بند9): این کار کل آرخ صحیح نبود او چه مقصود داشت و چه مقتضی بود که این راه دور و دراز رابپیماید، جز اینکه به کوروش خدمت کرده او را برتخت نشاند. چون او حقوق و جیره ٔ خود و سپاهیان یونانی ، را از کوروش دریافت میکرد، شایسته بود که فداکاری کرده در جائی بایستد، که بتواند بقشون اردشیر حمله برد نه اینکه در جائی قرار گیرد که نتواند جان سردار خودرا نجات دهد. او میبایست منافع عمومی را بر خطر جان ترجیح داده باشد هیچکدام از قسمت های قشون اردشیر نمیتوانست در مقابل حملات یونانی ها تاب آرد، همین که قشون اردشیر متزلزل میگشت ، شاه کشته میشد یا فرار میکرد و در هر دو صورت کوروش موفق میبود و تاج بر سر میگذاشت . بنابراین شکست کوروش بعقیده ٔ پلوتارک بیشتر ازاین جهت بود، که کل آرخ کوتاهی کرد و کوتاهی او نه از این حیث بود، که کوروش نصیحت او را گوش نکرده در جای خطرناک ، یعنی در پیش قلب قشون خود، ایستاد و جنگ کرد، بلکه از این که کل آرخ نخواست در قلب قشون کوروش قرار گیرد. اگر شاه میخواست قشون یونانی در جائی بایستند، که برای او بی ضررتر از هر جای دیگر باشد، همین موقع را که کل آرخ برگزیده بود انتخاب میکرد. برای فهم مطلب باید علاوه کنیم ، که بقول پلوتارک کل آرخ ، چون میدانست ، که کوروش شجاع و بی پرواست ، به او گفته بود در جائی که مخاطره زیاده است ، مایست و او جواب داده بود: این چه نصیحتی است ، که بمن میدهی ؟ تو میدانی ،که من داعیه ٔ سلطنت دارم و با وجود این میخواهی من نشان دهم که لایق آن نیستم ؟ (اردشیر بند9). پس از ذکرنظری ، که پلوتارک اظهار کرده روایت کزنفون را دنبال میکنم : قشون اردشیر با قدم های مساوی پیش می آمد و کوروش بفاصله ٔ کمی از جبهه ٔ قشون خود حرکت کرده قوای دشمن و سپاه خود را تماشا میکرد. در این موقع کزنفون از او پرسید، آیا فرمانی دارید؟ کوروش جواب داد بتمام قشون اطلاع دهید، از روده های قربانی ها معلوم شده ، که بهره مندی با ما است (چنانکه گذشت ، این عادت یونانی ها بود، که قبل از جنگ قربانی میکردند و نظر بروده های حیوان موافق قواعدی ، که غیب گوهای آنان داشتند می گفتند نتیجه ٔ جنگ مساعد است یا نه در این موقع کوروش چنین گفته ، تا موافق آداب مذهبی یونانیان دل آنها را قوی کرده باشد.م .). بالاخره وقتی رسید که فاصله ٔ بین دو قشون متحارب بیش از سه یا چهار استاد (740 ذرع تقریباً) نبود. در این موقع یونانی ها خواندن لحن جنگی را شروع کرده از جا کندند تا بدشمن حمله برند آنهائی که عقب مانده بودند، با قدمهای سریع میرفتند تا به رفقای خود، که مقدم بودند، برسند و همگی فریادزنان بطرف دشمن میدویدند، ولی ، قبل از اینکه یونانی ها بمسافت تیررسی از دشمن باشند، ایرانی ها برگشته گریختند ویونانیها آنها را سخت تعقیب کردند و چون ارابه رانهاگردونه های شاهی را رها کرده نیز فرار کردند، اسبها ارابه ها را برداشته به این طرف و آن طرف کشیدند و درنتیجه بعض ارّابه ها با قشون اردشیر تصادم کرد و برخی با قشون یونانی . کوروش چون دید که یونانیها فاتح اند دشمن را تعقیب میکنند، شاد گردید و اشخاصی ، که در اطراف او بودند، بخاک افتاده او را شاه دانستند. او بجای اینکه فراریها را تعقیب کند ششصد سوار زبده اش را با خود نگاهداشت و متوجه حرکات اردشیر که در قلب قشون خود بود، گردید اما فرماندهان قشون ایرانی کوروش ، بقول کزنفون در وسط دسته های خود قرار گرفته از آنجا فرمان میدادند. جهت این بود، که از این جا بهتر میتوانستند سپاه را بجائی که لازم است ، برسانند و دیگر در وسط سپاه از خطر محفوظتر بودند. اردشیر چون دید دشمن از جبهه بسواره نظامی که در قلب قرار گرفته و اودر وسط آن است حمله نمیکند، حرکتی کرد مانند آنکه بخواهد پشت سر یونانیها را بگیرد. کوروش از این حرکت نگران شده با 600 نفر سوار خود حمله بقوای او برد. سواران مزبور رو بفرار نهادند و آرتاگرس فرمانده آنهابدست کوروش کشته شد. همین که سواران آرتاگرس فرار کردند سواران کوروش بتعقیب پرداخته در دنبال آنها به اطراف پراکندند. در این احوال کوروش شاه را دید و چون نتوانست خودداری کند، فریاد زد ((من مرد را دیدم ))و زوبینی بسینه ٔ او انداخت ، که از جوشنش گذشته جراحتی وارد کرد. در همین موقع شخصی بطرف کوروش زوبینی پرتاب کرد که در نزدیکی شقیقه بزیر چشم او آمد. بعد شاه و کوروش بیکدیگر حمله کردند و از مردان طرفین هر یک بدفاع آقای خود پرداخت . در این حین کوروش کشته شدو هشت نفر از دوستان عمده اش نیز در سر نعش او کشته شدند. بعد کزنفون گوید (سفرجنگی کوروش ، کتاب 1، فصل 10): سر و دست کوروش را بریدند و سپاه اردشیر قشون کوروش را تعقیب کرده به اردوی او داخل شد. آریة ۞ فرمانده سپاه ایرانی ، چون اردشیررا فاتح دید، دیگر مخالفت نکرد و با قشون ابواب جمعی خود بمسافت چهار فرسنگ از دشت نبرد دور شده در جائی که شب قبل را بسر برده بود، اردو زد. سپاهیان اردشیر اردوی کوروش را غارت کردند و زن غیر عقدی او میرتو ۞ نام اسیر شد. در این وقت اردشیر از یونانیها بقدر، سی استاد دور بود. آنها فراریان قشون شاهی را تعقیب میکردند و پنداشته بودندکه فاتح اند. از طرف دیگر قشون اردشیر اردوی دشمن رامانند فاتحی غارت میکرد. بعد به یونانیها خبر رسید،که قشون شاه اردوی آنان را غارت میکند و کل آرخ با صاحب منصبان خود شور کرد، که با تمام قشون یونانی برای حفظ اردو حرکت کند یا فقط دسته ای را بفرستد. شاه نیز، چون بوسیله ٔ تیسافرن مطلع شد که فراریهای لشکر او را یونانیان تعقیب میکنند، سپاهیان خود را جمع کرده هر یک را بصف خود گماشت . بعد شاه پیش رفت ، مثل اینکه میخواست حمله ای به پس قراول یونانی کند یونانیها ملتفت گردیده برای جنگ حاضر شدند، ولی شاه برگشت و دسته ٔ سپاهیان تیسافرن را برداشته با خود برد. کارهای دسته ٔ این سردار چنین بود که در حمله ٔ اولی یونانیها فرار نکرد و بعد تیسافرن با سواره نظام خود بطول رود فرات حرکت کرده داخل منطقه ٔ سپاهیان سبک اسلحه ٔ یونانی شد و یونانیها به او راه داده سپس تگرگ تیر بر او بباریدند، بی اینکه به یک نفر هم آسیبی رسانیده باشند. پس از آن ، چون تیسافرن دید، که نمیتواند از نو حمله کند، برگشته بطرف اردوگاه یونانی رفت و در این جا قوای خود را بقوای شاه ضمیمه کرد و هر دو با هم پیش رفتند. وقتی که این ها بجناح چپ یونانی نزدیک شدند، یونانی ها ترسیدند. که مبادا این قوّه از پهلو حمله کند و برای احتراز از خطر صلاح دیدند جناح خود را کشانیده تکیه برود فرات دهند. که بعد دیدند شاه با گروهانی ، که آماده ٔ جنگ است ، بطرف آنها پیش می آید، منتظر نشده با حرارت حمله کردند. قشون شاه فرار کرده و یونانی ها آن را تا دهی ، که در آن تپه بود، تعقیب کردند و روی تپه قشون شاه جبهه را تغییر داد. اردشیر در اینجا پیاده نظام نداشت ، ولی روی تپه بقدری سوار بود،که یونانیها نتوانستند بدانند، این جا چه میشود، ولی همینقدر ملتفت شدند، که بیرق شاه عقابی است از طلا،که بالهای خود را گشوده و بر نوک نیزه ٔ قرار گرفته .(این دفعه دوم است ، که منبع یونانی کیفیت بیرق سلطنتی ایران را توصیف میکند و معلوم میشود، که در این زمان علامت سلطنت عقابی بوده با بالهای گشاده ). وقتی ، که یونانیها بطرف تپه پیش رفتند، سواره نظام دسته دسته از تپه به اطراف رفت و تپه بکلی از سپاهیان خالی گردید. کل آرخ صاحب منصبی فرستاد برود و در این محل ها تحقیقاتی کرده راپورت خود را بدهد. این صاحب منصب برگشت و گفت قشون شاهی فرار میکند. آفتاب در شرف غروب کردن بود و یونانیهای مسلح در پای تپه توقف کرده تعجب داشتند از این که چرا نه خود کوروش دیده میشود و نه از طرف او کسی می آید، زیرا یونانیها از کشته شدن او خبر نداشتند و تصور میکردند، که او مشغول تعقیب دشمن است . بعد آنها مشورت کردند، که بار و بنه را بدین جا آرند یا به اردو برگردند. رأی ببرگشتن به اردو شد و وقتی که وارد اردو شدند، دیدند قسمت اعظم اسب های آنها و تمام آذوقه ، آرد و شرابی که کوروش ذخیره کرده بود، تا در موقع ضرورت به یونانیها بدهد، غارت شده . این است آنچه کزنفون راجع بجنگ کوناکسا نوشته و اگر چه کیفیات جنگ تا اندازه ای در هم و برهم است ، بازرویهمرفته این معنی را می بخشد، که جناح چپ قشون اردشیر از حمله ٔ یونانی ها یا جناح راست قشون کوروش عقب نشسته و یونانی ها آنرا تعقیب کرده اند، ولی قلب قشون اردشیر بواسطه ٔ کشته شدن کوروش فائق آمده و پس از آن قشون ایرانی کوروش ، که در جناح چپ و در تحت فرماندهی آری یه ایرانی بوده ، جنگ را بیهوده دانسته و عقب نشسته و چهار فرسنگ دورتر از دشت نبرد اردو زده . بعد یونانی ها، که در تعقیب میسره ٔ قشون اردشیر خیلی دور رفته بودند، حوالی غروب به اردوی خود برگشته دیده اند،که قشون اردشیر، پس از غلبه ٔ بر قلب قشون کوروش ، به اردوگاه قشون کوروش ریخته و آنرا غارت کرده .
روایت کتزیاس و دی نن : کیفیاتی ، که مورخین دیگر یونانی ذکر کرده اند، چنین است : سپاهیان کوروش می پنداشته اند، که اردشیر حمله نخواهد کرد و با نظر حقارت بدشمن مینگریستند، ولی وقتی که خبر رسید، که اردشیر با سپاه زیاد قصد کوروش را کرده و نیز چون لشکر اردشیر دررسید و دیدند، که سپاهیان او با قدم های محکم پیش می آیند، در ابتداء خود را باختند و یونانیها نخواستنداز ساحل فرات در نزدیکی دهی موسوم به کوناکسا حرکت کنند، به این بهانه ، که چون سپاه طرف از حیث عدّه زیاد است احتمال قوی میرود، که محصور شوند. در این احوال کوروش مجبور شد، کاری بکند که دل سپاهش قوی گردد و برخلاف عقیده ٔ سردار یونانی ، در صف پیش جای گرفته با سپاهیان اسپارتی خود داخل کارزار شد. وقتی که دو سپاه بهم افتادند، ارته گرس ۞ رئیس کادوسی ها به کوروش برخورد و بقول پلوتارک به او چنین گفت : (اردشیر، بند10): ((ای ظالم تر و دیوانه ترین مرد، که نام کوروش - بهترین نام پارسی - را لکه دار کرده ای ، برای چه سفر شومی این یونانی های پست رابخدمت خود درآورده ای ؟ برای اینکه ثروت پارسی ها را غارت کنند و کسی را، که آقا و برادر تو است ، بکشی و حال آنکه او بیک میلیون مرد، که از تو رشیدترند، فرمان می دهد در حال بتو این نکته مسلم خواهد شد، چه قبل از اینکه روی شاه را ببینی ، سرت بباد فنا خواهد رفت )). این بگفت و زوبینی بطرف کوروش پرتاب کرد، که بسینه ٔ او آمد، ولی بواسطه ٔ خوبی جوشن کوروش اثر نکرد و فقط او را تکان داد. پس از آن ارته گرس ، چون اسب خود را برگردانید، کوروش پیکانی بطرف او انداخت ، که بگردن او آمد. بیشتر مورخین عقیده دارند که بدست کوروش کشته شده . بعد پلوتارک در باب کشته شدن کوروش چنین گوید (اردشیر، بند10))) چون کزنفون در موقعی ، که کوروش کشته شد، حاضر نبود، شرح این واقعه را مختصر نوشته و بنابراین مانعی نیست ، که ما قول دی نُن و کتزیاس را بیان کنیم . اولی گوید، که کوروش چون دید ارته گرس افتاد اسب خود را رانده به گروهانی رسید، که دور اردشیر بودند و به اسب شاه زخم زد. اردشیر در این حال ازاسب افتاد و تیری باذ با عجله او را بر اسب دیگر سوار کرده گفت : (شاها این روز را بخاطر دارید، زیرا چنین روزی فراموش شدنی نیست ). کوروش در دفعه ٔ دوم بخود او ضربتی زد و چون میخواست ضربت سوم را وارد کند، اردشیر رو بهمراهان خود کرده گفت : ((مرگ از این وضع بهتر است )) و به کوروش حمله برد او سر را بزیر افکنده بی پروا بطرف دشمن میرفت ، و حال آنکه از هر طرف تیر میبارید در این موقع اردشیر بطرف او زوبینی پرتاب کردو دیگران نیز تیرهائی انداختند و او افتاد و مرد. بروایت دیگران کوروش از دست یک نفر از اهالی کاریه افتاد و شاه برای پاداش او مقرر داشت ، که در تمام جنگ ها در پیشاپیش قشون برود و سر خروسی را از طلا بر سر نیزه اش دارد، زیرا پارسیها اهالی کاریه را بدین سبب ، که چیزی مانند تاج خروس برخودهای خود دارند، خروس مینامیدند. دومی (یعنی کتزیاس ) شرح قضیه را چنین نوشته : کوروش پس از کشته شدن ارته گرس راست بطرف شاه پیش رفت و شاه هم به استقبال او آمد و هر دو خاموش بودند.آری یه دوست کوروش ضربتی بشاه زد، بی اینکه او را زخمی کرده باشد. اردشیر زوبین خود را انداخت و این زوبین از کوروش رد شده به تیسافرن دوست کوروش خورد و او در حال افتاد و مرد (معلوم است ، که این تیسافرن غیر از تیسافرن معروف است ، که پسر ویدرن (هی درنس یونانی ها) بود زیرا این تیسافرن دوست کوروش نبود. بعضی تصور کرده اند، اسم شخصی ، که کشته شده ساتیفرن بوده و کتزیاس اشتباهاً او را تیسافرن نامیده .م .). بعد کوروش زوبینی بطرف شاه انداخت ، که جوشن او را دریده بقدردو انگشت در سینه اش فرو رفت و از اسب افتاد. در این حال سپاهیان شاه ترسیده فرار کردند، اردشیر برخاسته از میدان جنگ خارج شد و با عده ٔ قلیلی از همراهانش و کتزیاس بطرف تپه ٔ دور از میدان جنگ رفته در آنجا توقف کرد. کوروش با اینکه دشمنانش او را احاطه کرده بودند، بواسطه ٔ حرارت اسبش خیلی دور شد و شب مانع گردید از اینکه دشمنانش را بشناسد. صاحبمنصبان کوروش همه جا در جستجوی او بودند و او بواسطه ٔ فتحی ، که کرده بود گرم کارزار بود، با رشادت در میان سپاهیان شاه اسب خود را میراند و فریاد میکرد: ((بدبختان راه دهید)) و چون این جمله بزبان پارسی میگفت ، اغلب سپاهیان با احترام به او راه میداند، ولی در این حال تیاری ،که بر سر داشت ، افتاد و یک جوان پارسی ، که میتری دات نام داشت و از پهلوی او میگذشت ، کوروش را نشناخت و ضربتی بشقیقه ٔ او در حوالی چشمش وارد کرد. بر اثر این ضربت چندان خون از کوروش رفت ، که او افتاد و بیهوش شد و اسبش آزاد مانده بنای دویدن را در جلگه گذاشت .جل اسب ، که پر از خون بود افتاد و غلام میتری دات آن را برداشت . پس از آن کوروش بهوش آمد. چند خواجه که نزد او بودند، خواستند او را بلند کرده بر اسب دیگر بنشانند و چون او نتوانست بر اسب قرار گیرد، خواست زیر بازوهایش را بگیرند و پیاده راه رود، ولی چنان ازضربت گیج شده بود، که نمیتوانست حرکت کند و بزانو میرفت ، اما میدانست ، که فاتح شده ، زیرا می شنید، که فراریان سپاه اردشیر او را شاه خود خوانده امان میخواستند. در این حال چند نفر از اهل کن ۞ واقع در کاریه ، که از مردم فقیر و پست بودند و از پس قشون اردشیر حرکت میکردند، تا پست ترین شغلی بیابند، خواجه سرایان کوروش را از دوستان خود شمرده (یعنی از طرفداران اردشیر دانسته ) داخل جرگه ٔ آنها شدند، ولی از جوشن سرخ رنگ آنها دریافتند، که اینها از طرفداران شاه نیستند، چه سپاهیان شاه جوشن سفید در بر داشتند، بعد یکی از آنها، بی اینکه کوروش را شناخته باشد، زوبینی بطرف او انداخت و عصب زیر زانوی او را برید. کوروش در حال افتاد و شقیقه ٔ مجروح او بسنگی خورد و فوراً درگذشت . این است مضمون نوشته های کتزیاس راجع به کشته شدن کوروش . مصنوعی بودن آنرا درعهد قدیم هم حس کرده اند. زیرا پلوتارک راجع بروایت کتزیاس گوید ((این حکایت را میتوان تشبیه کرد بچاقوی کندی ، که بوسیله ٔ آن کتزیاس با زحمت کوروش را میکشد)) (اردشیر، بند12). فی الواقع طبیعی نیست ، که کشته شدن کوروش در میان گیر و دار جنگ این همه طول و تفصیل داشته باشد. بهر حال حکایت کتزیاس را دنبال میکنیم .مورخ مذکور گوید: پس از آنکه کوروش مرد ارته سیراس ، که ملقب بچشم شاه بود، سواره از نزدیک نعش کوروش گذشت و دید خواجه هائی نشسته گریه می کنند پرسید، این مقتول کیست ، گفتند مگر نمی بینی ، که کوروش است . ارته سیراس تعجب کرده خواجه ها را تسلی داد، به آنها سپرد نعش را حفظ کنند و خود تاخته به اردشیر رسید و مژده ٔ کشته شدن کوروش را به او داد. وقتی که ارته سیراس به اردشیر رسید، او بی حال افتاده از تشنگی و شدّت درد زخم در ضعف بود، ولی پس از آن خواست خودش برخاسته و بر سر نعش کوروش رفته او را ببیند بعد، چون شایع شده بود، که یونانی ها فراری ها را تعقیب و کشتار میکنند،چند نفر را با مشعل ها فرستاد، تا حقیقت قضیه را بفهمند. سپس ساتی بزرن خواجه دید، که اردشیر از تشنگی دارد هلاک میشود و به این طرف و آن طرف دوید، تا مگر آبی بیابد. زیرا، در جائی که اردشیر پناه گاهی یافته بود، یک قطره آب هم بدست نمی آمد. بالاخره او بیکی از اهالی کن که آب متعفنی تقریباً بقدر هشت کُتیل ۞ در مشک کثیفی داشت برخورد و آب را گرفته نزد اردشیر برد و او آنرا آشامید. خواجه از شاه پرسید، که آب چگونه بود. او جواب داد که در عمرم هیچ شراب عالی و هیچ آب زلالی را با این لذت نیاشامیده بودم و اگر نتوانم شخصی را که این آب بتو داده است ، بیابم ، تا پاداشی به او دهم ، از خدایان خواهانم ، که او را سعادت مند و غنی بدارد. در این حال سی نفر، که برای دیدن نعش کوروش رفته بودند، برگشته مژده ٔ قتل کوروش را تأیید کردند. مقارن این احوال در اطراف اردشیر سپاهیان زیاد جمع شده بودند و اردشیر بواسطه ٔ حضور آنان جرئت یافته از تپه پائین آمد و با مشعل ها بطرف نعش کوروش رفت . وقتی ، که بسر نعش رسید، موافق قانون پارسی امر کرد، سر و دست راست کوروش را بریده سر را نزد او آرند و بعد سر کوروش را بلند کرده به فراریهائی که هنوز از کشته شدن او در تردید بودند، نشان داد فراری ها بستایش شاه پرداخته بعد بقشون او ملحق شدند و چون بزودی در اطراف شاه 60 هزار نفر جمع شدند، او بطرف اردوگاه رفت .
روایت دیودور: نوشته های این مورخ در زمینه ٔ چیزهائی است ، که مورخین قرون قبل ، بخصوص کزنفون ، ذکر کرده اند. با وجود این دیودور بعضی اطلاعات می دهد، که پیشینیان قبلی در آن باب ساکت اند، مثلاً گوید (کتاب 13، بند19): چون کوروش مساعدت دولت اسپارت را خواست ، لاسدمونی ها سامی یوس ۞ امیرالبحر خود را باختیار او گذاشتند و او با 25 کشتی به افس ۞ رفت ، تا به امیرالبحرکوروش ملحق شود. بعد دیودور گوید، که امیرالبحر تمام کشتی های پارسی (یعنی کشتی های کوروش ) تامس ۞ نامی بود و پس از رسیدن لاسدمونی هابحريه ٔ کوروش ، که مرکب از پنجاه کشتی بود، بطرف کیلیکیه روانه شد. راجع بمعبر تنگ کیلیکیه مورخ مذکور نوشته ، این تنگ بمسافت بیست استاد (3700 مطر) امتداد می یابد و کوههای غیر قابل عبور آنرا احاطه دارد. این کوهها با شیب تند تا وسط راه پائین می آید و در این جا دروازه ای ساخته اند. راجع به سی ین نه زیس پادشاه کیلیکیه دیودور میگوید (همان جا، بند20) که چون او قوه ٔ کوروش را دید نتوانست مخالفت کند و با او همراه شده یکی از پسرهایش را رهنمای قشون کوروش کرد، ولی چون میترسید، که مبادا اقبال با او همراه نباشد، پسر دیگر خود را بدربار فرستاد، تا اردشیر را از کثرت سپاهیان کوروش آگاه کند و نیز بگوید، که تمکین پادشاه ازکوروش از راه اضطرار است و، همین که موقع مساعد در رسد، از کوروش جدا شده بقوای شاه خواهد پیوست . راجع به 800 نفر لاسدمونی ، که در ایسوس بقشون کوروش پیوستند، دیودور نوشته ، که این نفرات را افورها (رجال اسپارت ) فرستاده بودند ولی چنان وانمودند که این سپاهان از پیش خود نزد کوروش رفته اند. جهت این بود، که لاسدمونیها نمی خواستند آشکارا با اردشیر جنگ کنند، بل مایل بودند، که قصدشان را تا معلوم شدن نتیجه ٔ منازعه پنهان دارند. تنگ سوریه را مورخ مذکور چنین توصیف کرده : این محل بین دو کوهی واقع است ، که بهم خیلی نزدیک میشوند یکی از این دو کوه مانند دیواری پائین آمده و پر از دره های گوناگون است . دیگری مبداء یگانه راهی است ، که قابل عبور میباشد. این کوه ، که موسوم به لیبان ۞ است تا فینیقیه امتداد می یابد. فاصله ٔ بین دو کوه مذکور سه استاد (55 مطر) است ، که با دیوارهای محکم سد شده و در باریک ترین جای آن دروازه ای ساخته اند. (این تنگ ها را از قول مورخین قدیم توصیف میکنیم ، زیرا اسکندر هم از همین تنگ هاگذشته به ایران حمله کرد و در آن زمان هم کسی در این جاهای سخت جلو قشون اسکندر را نگرفت . م .). بعد دیودور گوید (کتاب 14، بند22): معسکر اردشیر در همدان بود و چنانکه اوفور ۞ گفته ، عده ٔ آن به چهارصد هزار میرسید. او تا کنار فرات پیش رفت و خندقی کند، که عرض آن 60 و عمقش 10 پا بود. ارابه ها را مانند دیواری دور این خندق جا داد و تمام بار و بنه و چیزهای بی فایده را در محوطه گذاشت تا سبکبار بمیدان جنگ برود. راجع بجدال کوناکسا مضامین نوشته های مورخ این است : سپاهیان یونانی بواسطه ٔ جنگ طویل پلوپونس ورزیده و سنگین اسلحه بودند، ولی ایرانیها اسلحه شان سبک و خودشان هم تجربه ٔ جنگی نداشتند. بنابراین از سپاهیان اردشیر، آنهائیکه در مقابل یونانیها بودند، زود فرار کردند. چون جنگ شروع شد، کوروش زوبینی انداخت ، که به اردشیر آمد و او از اسب افتاد. سربازانی ، که در اطراف او بودند، بلندش کرده از میدان جنگ بیرون بردند. تیسافرن در غیاب شاه فرماندهی رابعهده گرفت و در رأس سپاهیان زبده حمله کرد. او عده ٔ بسیار از دشمن بکشت و اثر بدی را که از افتادن شاه حاصل بود، ترمیم کرد. کوروش ، که از بهره مندی خود مغرور شده بود، خود را بمیان گیر و دار انداخت و عده ای را بخاک انداخت ، ولی در این احوال بدست یک نفر پارسی ناشناس کشته شد. آری ده ۞ که جناح چپ قشون کوروش را فرمان میداد در ابتدا مقاومت کرد، ولی بعد، که دید دشمن میخواهد پشت سرش را بگیرد، از اینجهت و نیز بواسطه ٔ کشته شدن کوروش بجائی پناه برد که میتوانست از حمله ٔ دشمن ایمن باشد. پس از آن کل آرخ ، که پارسیها را تعقیب میکرد، چون دید که قلب قشون کوروش و سپاهیان اجیر دیگر شکست خورده اند، ایستاد و یونانی ها را جمع کرد، زیرا ترسید از اینکه سپاه اردشیر یونانیها را احاطه و تمامی آنها را نیست و نابود کند. سپاهیان فاتح اردشیر به اردوی یونانیها ریخته آنرا غارت کردند و فقط در حوالی غروب جمع شدند، تا به یونانی ها حمله کنند. اینها پافشردند و خارجی ها فرار کردند. پس از اینکه یونانیها عده ٔ بسیاراز دشمن کشتند، چون شب دررسید ستونی بر پا و اسلحه ٔزیاد بر آن نصب کردند. (علامت بهره مندی ) و بعد به اردوی خودشان در پاس دوم شب برگشتند. (کتاب 14، بند24). این است روایت دیودور و باید گفت ، که با وجود اختصار ساده و روشن شرح این جدال را نوشته و پیچ و خم های نوشته های کزنفون و کتزیاس در روایت او دیده نمیشود.بنابراین باید حدس زد، که هر چند دیودور از معاصرین این واقع نبود و تاریخ خود را چهار قرن بعد نوشته ، ولی مدارک او منحصر بنوشته های کزنفون و کتزیاس نبوده .
روایت ژوستن : نوشته های این نویسنده خیلی مختصر است ونسبت به گفته های مورخین دیگر، که ذکر شد، چیزی بر اطلاعات ما نمی افزاید، این است که می گذریم (کتاب 5، بند11).
کشتگان جنگ کوناکسا: در این باب روایت مختلف است : پلوتارک گوید (اردشیر، بند14): کتزیاس نوشته ، که شاه صاحب منصبی را مأمور کرد، عده ٔ کشتگان قشون او را بشمارد و او اطلاع داد که 9 هزار نفر است ، ولی این مورّخ ، که خودش مقتولین را دیده بود، عقیده داشت که عده ٔ آنها به بیست هزار میرسیده . بعد پلوتارک گوید، که این گفته هم قابل تردید است (پلوتارک نوشته های کتزیاس را غالباً با تردید تلقی میکند). دیودور گوید (کتاب 14، بند24): که عده ٔ مقتولین قشون اردشیر 15هزار نفر و کشتگان قشون کوروش سه هزار نفر بود. امااز یونانی ها یکنفر هم کشته نشده بود و فقط عده ٔ کمی زخم برداشته بودند (پذیرفتن این روایت مشکل است ).
خلاصه ٔ جنگ کوناکسا و اثرات آن : مضامین نوشته های مورخین یونانی چنان است که ذکر شد. کزنفون ، کتزیاس ، دی نن ، پلوتارک ودیودور هر یک چیزهائی نوشته و یا روایتی را ذکر کرده اند، ولی جاهائی از نوشته های کزنفون و کتزیاس گنگ وگاهی هم پیچیده و مندمج است . از این روایات چیزی ، که مسلم میباشد، این است : کل آرخ فرمانده قشون یونانی ،پس از اینکه فزونی عده ٔ سپاهیان اردشیر را دیده ، ازترس اینکه محصور گردد، ترجیح داده در ساحل فرات مانده تکیه بر رود مزبور دهد، یعنی نگذارد دشمن از جناحین یونانی ها گذشته پشت سرآنها را بگیرد. کلیه ٔ سپاهیان یونانی مایل به این سفر دور و دراز نبوده اند و معلوم است ، که آنها را فریب داده آورده اند و بعد، برای اینکه متفرق نشوند، جیره و حقوق گزاف به آنها داده اند چنانکه دیودور گوید، که چون کوروش نقشه ٔ خود را آشکار کرد و یونانیها نمی خواستند او را پیروی کنند، وعده داد که پس از تسخیر بابل بهر یک از سربازان پنج مین ۞ بدهد خود کل آرخ سردارآنها هم در موقع جنگ میگفته ، ای کاش در خانه ها مانده در این جنگ داخل نمیشدیم . خلاصه پس از اینکه جنگ شروع شده ، چون کوروش دید که یونانی ها موقعی را گرفته از آن حرکت نمی کنند، برای بدست آوردن فتح خود را درگیر و دار معرکه انداخته و بی پروا پیش رفته و کشته شده . پس از آن ، چون موضوع از میان رفته ، قشون ایرانی اوبسرداری آری یه عقب نشسته و بعد پراکنده شده اند. روایت کتزیاس ، با اینکه خودش شاهد قضایا بوده ، چندان مورد اعتماد نیست ، زیرا پلوتارک در چند جای کتاب خود او را جاعل حکایت های افسانه آمیز دانسته و راجع به کیفیات این جنگ هم گوید: ((اگر بخواهیم عقیده ای راجع به کتزیاس بنابر تاریخش داشته باشیم ، نمیتوانیم او را عاری از جاه طلبی بدانیم . او نسبت به لاسدمونی ها و کل آرخ نظر خوب داشته . این است ، که آخری را مردی شرافت مند شناسانده و از هر موقع استفاده کرده ، تا کل آرخ و لاسدمونی ها را بطور شایان جلوه دهد)). (اردشیر، بند14). این است آن چه از جنگ کوناکسا استنباط میشود و باید گفت ، که هر چند اردشیر فاتح شد، با وجود این جنگ مذکور و عقب نشینی قشون یونانی به تمام ایران هخامنشی لطمه ٔ بزرگی زد. عقیده ٔ اکثر مورخین این است ، که جنگ را قشون کوروش باخت ، ولی نه بسبب رشادت قشون اردشیر، بلکه از دو جهت : یکی بواسطه کشته شدن کوروش ، چه موضوع از میان رفت و قشون آسیائی او دیگر جهتی برای فداکاری نمیدید و دیگر از جهت اینکه کل آرخ ، سردار یونانی کوروش ، سردار بدی بود. از نوشته های کزنفون هم پیداست ، که اوامر کوروش را اجرا نکرده و در ساحل فرات مانده . بهر حال این جنگ برای دولت هخامنشی خیلی مضر بود، زیرا نشان داد، که قشون عظیم ایران اهمیت جنگی را فاقد است . این نکته بعدها باعث آمدن آژزیلاس به آسیای صغیر و مخصوصاً موجب قشون کشی اسکندر به ایران شد، زیرا، چنانکه بیاید، اسکندر در موقع قشون کشی به ایران و در مواقع سخت همیشه این جنگ و عقب نشینی ده هزار نفر یونانی را بخاطر سرداران خود می آورد و دل آنهارا قوی میکرد. اما جهت سستی قشون اردشیر، چنانکه ازاین جنگ دیده میشود، همان است ، که بالاتر گفته شد. قشون ایران از دیرگاهی و مخصوصاً از زمان داریوش دوم نه مورد توجه بود و نه بکار می افتاد، زیرا شاه مزبورسیره ٔ خود را بر این قرار داده بود که با پول و قشون اجیر یونانی مقاصد خود را حاصل کند و بر اثر این سیاست قشون ایران خراب و فاقد قوت و قدرت گردیده بود.در خاتمه لازم است گفته شود، که این کوروش در تاریخ موسوم به کوروش کوچک شده در باره ٔ او تقریباً تمام مورّخین به این عقیده اند، که شخصی بود فوق العاده و اگر بهره مند میشد، بواسطه عزم قوی افکار منور و عقیده ٔ راسخ که به اصلاحات مملکت و برگردانیدن ایران به ابهت زمان کوروش بزرگ و داریوش اول داشت ، میتوانست دولت هخامنشی را جوان و از نو نیرومند کند چون چنین نشد، چنانکه بیاید در سلطنت طولانی اردشیر دوم ایران هخامنشی بیش از پیش رو به انحطاط رفت . بنابراین میتوان گفت ، که در جنگ کوناکسا ایران هخامنشی در سر یک دو راهه واقع شد: راهی که می پیمود و راه اصلاحات اساسی و تجدید قواء. کشته شدن کوروش آنرا در همان راهی که می پیمود نگاه داشت ، تا اینکه بدست اسکندر استقلالش زائل گشت .
تمجید کزنفون از کوروش کوچک :مورخ مذکور راجع به کوروش کوچک چنین گوید: (عقب نشینی ده هزار نفر، کتاب 1، فصل 9) چنین بود عاقبت کوروش ، که به اقرار و اعتراف تمام اشخاصی که با او مراوده داشتند، از تمام پارسی هائی که بعد از کوروش قدیم (یعنی کوروش بزرگ ) بدنیا آمدند، بیش از همه قلب شاهی داشت و بیش از همه لایق سلطنت بود. او از کودکی نسبت بتمام اطفال دیگر، که در دربار تربیت میشدند، برتری داشت ، زیرا رسم است ، که پسران بزرگان پارسی در دربار تربیت میشوند، در آنجا متانت می آموزند و چیزی ، که شرم آور باشد، در میان آنها دیده و شنیده نمی شود. این کودکان همواره می بینند یا میشنوند، که کسانی مورد عنایت شاه شده اند و اشخاصی مورد بی التفاتی او و بنابراین از بچگی یاد میگیرند، که حکم کنند و اطاعت ورزند. کوروش از بچگی بیش از هم سالان خود استعداد برای معرفت نشان میداد اشخاصی ، که از حیث خانواده پست تر از او بودند، مانند او اطاعت پیر مردان را نمیکردند. او اسب را بسیار دوست میداشت . با تردستی آنرا اداره میکرد وبورزشهای جنگی ، تیراندازی و افکندن زوبین میل مفرط مینمود و هیچگاه خسته نمیشد. چون به سنی رسید که میتوانست شکار کند، عشقی سرشار به این کار پیدا کرد و بمخاطراتی ، که از دنبال کردن جانوران درنده روی میدهد، حریص بود. روزی چنین اتفاق افتاد، که خرسی به او حمله کرد و او هیچ نترسید و برای مجادله حاضر شد. خرس او را از اسب بزمین افکند و او جراحتی برداشت که جای آن باقی ماند. با وجود این خرس را کشت و به اشخاصی ، که زودتر از همه بکمک او شتافتند، ملاطفت کرد. وقتی که او به امر پدر والی لیدیه و فریگیه و کاپادوکیه گردید و فرماندهی تمام قشونی ، که میبایست در کاستل ۞ جمع شوند، با او شد، نشان داد، که وظیفه ٔ مقدس خود میداند که هیچگاه معاهده یاقرارداد و یا قول ساده ای را نقض نکند. از این جهت تمام شهرهائی ، که تابع او بودند، و تمام اشخاص به او اعتماد داشتند و بنابراین دشمنانی که با او داخل معاهده میشدند، یقین داشتند که از طرف او با آنها رفتاری بد نخواهد شد. از این جهت ، وقتی که او با تیسافرن در جنگ شد، تمام شهرها به استثنای می لت کوروش را بر تیسافرن ترجیح دادند و اهالی می لت هم اگر از او میترسیدند، از این جا بود، که او نخواست تبعیدشدگان را بخودشان واگذارد و تا آخر با آنها همراهی کرد... نمیتوان گفت ، که او فریب اشخاص بدذات و متقلب را میخورد،زیرا آنها را سخت مجازات میکرد. در شاه راهها اشخاصی دیده میشدند که پاها یا دست هایشان قطع شده بود و یاچشم نداشتند. بنابراین در ایالات کوروش یونانی یا غیر یونانی ، اگر آزاری بکسی نمیرسانید، میتوانست بی ترس مسافرت کند، هر جا میخواهد برود و هر چه میخواهد باخود بردارد. مسلم بود، که او بیش از همه اشخاص را محترم میداشت ، که در جنگ بیش از همه رشید بودند. اولین جنگی که کرد، با پی سیدیان بود. در این جنگ خود کوروش فرمان میداد و به اشخاصی که از مخاطرات نمیترسیدند، حکومت ولایات مسخره یا هدایای دیگر می بخشید. بنابراین زیردستان او شجاعت را وسیله ٔ خوش بختی ، ترس را عنوان بندگی میدانستند و هر که میخواست طرف توجه کوروش شود، میبایست فداکاری کند و خود را به مخاطره اندازد. اما از حیث عدالت ، اگر کوروش میدید، که کسی میخواهد بواسطه ٔ عدالت امتیازی بیابد، آن کس را تشویق میکرد تا از کسی که از بی عدالتی استفاده میکند، غنی تر گردد. از این جهت در تمام ادارات او انصاف حکم فرما وقشون او قشون واقعی بود. سرداران و صاحب منصبان یونانی ، که از ماوراء دریا بخدمت او داخل میشدند، نه ازاین جهت بود که حقوقی دریافت کنند، بلکه برای اینکه شجاعانه به او اطاعت ورزند، زیرا وقتی که صحیحاً اوامر او را اجراء میکردند، بی پاداش نمی ماندند. این بود که میگفتند کوروش در هر کار بهترین اشخاص را دارد... بعد کزنفون گوید: او بدارائی آشکار کسی طمع نداشت ، ولی سعی داشت که خزائن مخفی را تصاحب کند... کسی نبود، که بقدر کوروش هدایا و پیش کشی دریافت دارد، ولی او این هدایا را نظر بسلیقه و حاجت دوستان خود، درمیان آنها تقسیم میکرد... وقتی که در جائی حضور مییافت و تمام انظار متوجه او میشد، او دوستان خود ر امی طلبید و با آنها با متانت حرف میزد، تا نشان دهد چه اشخاصی مورد احترام او میباشند. من تصور میکنم ، که در میان مردان یونانی و غیر یونانی کسی بقدر او موردمحبت نبود. یکی از دلائل این است : هر چند کوروش از اتباع شاه بود، با وجود این کسی او را رها نکرد، برای اینکه بطرف اردشیر رود فقط اُرُن تاس خواست چنین کند و بزودی ملتفت شد، شخصی را که معتمد خود دانسته بود، نسبت به کوروش بیشتر صادق بوده . بعکس وقتی که کوروش با اردشیر دشمن شد، اشخاصی زیاد بطرف کوروش رفتند. بعض این اشخاص مورد محبت مخصوص شاه بودند، ولی آنها تصور میکردند که شجاعت آنها خریدار بهتری در شخص کوروش خواهد داشت . مرگ کوروش یک دفعه ٔ دیگر نشان داد که او در انتخاب دوستان خود نظری صائب داشت ، زیرا تمام اشخاصی که با او غذا میخوردند، در پهلوی او جنگ کنان کشته شدند. فقط آری یه ، پس از او زنده ماند، زیرا سواره نظام میسره را فرمان میداد و همین که شنید که کوروش کشته شده ، با تمام قشون غیر یونانی ، که در تحت امر او بود فرار کرد. این است تمجیدات کزنفون در باره ٔ کوروش کوچک و اگر بخواهیم آنرا خلاصه کنیم ، باید بگوئیم : کوروش کوچک مردی بوده عدالت پرور، راست گو و درست کردار. خوب را مینواخت و پاداش میداد. بد را سیاست میکرد. امنیت را در ایالات خود محفوظ، شجاعت و فداکاری را محترم میداشت . از کسانی میگرفت و بکسانی میداد. برای رسیدن به مقصود از خطر نمی اندیشید. این صفات همان است ، که در شاهان خوب ایران با تفاوتهائی جزئی در هر دوره ای از ادوار دیده میشود، چنانکه در کوروش بزرگ و داریوش اول و بعض شاهان ساسانی و غیره همین صفات را می یابیم . بنابراین میتوان گفت ، که کزنفون درشخص کوروش کوچک صفات شاهان خوب ایران قدیم را ستوده . نلدکه گوید، از اشخاصی که پس از داریوش اول جانشین او شدند، کوروش بیش از همه لایق است ، که او را با این شاه مقایسه کنند خوش بختی یونان بود، که او شاه نشد، و الا یونانی های زیادی را تابع خود میکرد، بخصوص که در مکتب لیزاندر آموخته بود که چگونه باید به این کار دست زد. (تتبعات تاریخی الخ ، ص 99).
رفتار اردشیر پس از جنگ : پس از ذکر وقایع جنگ کوناکسا مقتضی بود، بلافاصله بشرح احوال قسمت یونانی کوروش کوچک پرداخته از عقب نشینی آن سخن رانیم ، ولی برای نمودن اوضاع ایران آن روز بی مناسبت نیست ، که قبلاً حکایاتی را که مورخین یونانی راجع برفتاراردشیر، پروشات و غیره بعد از جنگ ضبط کرده اند، ذکرکنیم . پلوتارک گوید (اردشیر، بند15-19): اردشیر پس از جنگ هدایای عالی برای پسران اَرتِه گرس که بدست کوروش کشته شده بود، فرستاد، پاداشی خوب به کتزیاس و سایر همراهان خود داد و شخصی را از اهل کن ۞ ، که آب برای اردشیر داده بود، چندان بنواخت و در باره اش عطاها کرد، که او از گم نامی بیرون آمده غنی و مردی مقتدر شد. اردشیر در تنبیه مقصرین راه اعتدال را پیمود، مثلاً رفتار ارباس مادی را، که از قشون اردشیر بطرف کوروش فرار کرد، و پس از کشته شدن او مجدداً بقشون اردشیر برگشته بود، اردشیر حمل بر خیانت نکرد و گفت ، این شخص ترسو است ، بعد برای مجازات فرمود که این مادی یک زن فاحشه را برهنه کرده بر دوشهای خود بنشاند و با این وضع تمام روز را از صبح تا شب در میدان های شهر و معابر عام بگردد. در باره ٔ شخصی دیگر، که نیز فرار کرده بود و پس از جنگ بخود بالیده می گفت دو نفر از دشمنان را کشته ، اردشیر حکم کرد با درفش سه دفعه زبانش را سوراخ کنند. شخص کاریانی ، که زیر زانوی کوروش را بریده بود، نیز از شاه انعامی خواست و او انعامی فرستاده سپرد به او بگویند: ((شاه این انعام را بتو میدهد در ازای اینکه تو دوم کسی بودی که مژده برای من آوردی زیرا ارته سیراس اول شخصی بود که مژده ٔ مردن کوروش را آورد و تو بعد از او آمدی )). این شخص ، پس از آنکه طرف توجه شد، پنداشت پاداشی ، که شاه بعنوان آوردن مژده داده ، کافی نیست و بنای بدحرفی را گذاشته روزی در حضور شاه گفت : کسی بجز من کوروش را نکشته . شاه در خشم شده امر کرد سرش را از بدن جدا کنند پروشات که حاضر بود، گفت آقا، این شخص حقیر کاریانی را با چنین مرگ ملایم نمیکشند. او را بمن واگذار، تا پاداش صحیحی در ازای کاری که از آن بخود میبالد، در کنارش نهم . اردشیر گفت او را به پروشات ، تسلیم کنند و این زن جلاّدان را خواسته سپرد که او را در مدت ده روز زجر دهند، بعد زبانش را بکشند و فلز داغ چندان در گوشهایش بریزند، تا هلاک شود.(ملکه قسی القلب خواسته بدین بهانه از قاتل پسر خود انتقام بکشد و بشاه هم منت بگذارد، که در ازای جسارت او چنین مجازاتی به او داده .م .). چون اردشیر یقین داشت که کوروش بدست او کشته شده و میخواست تمام مردم هم چنین دانند و گویند، برای مهرداد، که ضربت اولی را به کوروش وارد کرده بود، هدایائی فرستاد و به حاملین آن گفت : به مهرداد بگوئید، این هدایا در ازای جل اسب کوروش است که برای من آورده ای . وقتی که هدایای شاهی را با پیغامی ، که اردشیر داده بود، به مهرداد رسانیدند، او بسیار اندوهناک شد، ولی شکوه نکرد و چندی بعد بواسطه ٔ بی احتیاطی خود بهلاکت رسید. توضیح آنکه ،روزی برای صرف غذا بخانه ای دعوت شد و خواجه های شاه و ملکه مادر شاه هم در آنجا مدعو بودند. مهرداد لباسی را که شاه به او داده بود، پوشید و جواهرات اعطائی را استعمال کرد. وقتی که در پایان صرف غذا میگساری شروع شد، یکی از مقرب ترین خواجه های پریزاد خطاب به مهرداد کرده گفت : وه چه لباس خوبی شاه بتو داده ، چه یاره ها، چه طوق ها و چه قمه ای کسی نیست که با حیرت بتوننگرد و بتو رشک نبرد. مهرداد که از ابخره ٔ شراب مست بود، جواب داد: سپاراسیکس مهربان در مقابل پاداشی که روز جنگ من لیاقت آنرا یافتم این هدایا چه قدر و قیمت دارد؟ خواجه گفت : مهرداد، من رشک بتو نمیبرم ، ولی چون بمثل معروف یونانی حقیقت در شراب است ، این کار بزرگ که تو انجام داده ای ، آیا جز این است که جل اسبی را برای شاه آورده ای ؟ وقتی که خواجه چنین میگفت ، بر حقیقت امر آگاه بود، ولی چون سبک مغزی مهرداد را میدانست ، میخواست او را در این موقع، که قادر بحفظ زبان خود نبود، بحرف بیاورد. مهرداد جواب داد: شما در باب جل اسب یا چیزهای بی معنی دیگر هر چه میخواهید بگوئید، ولی من اعلام میکنم ، که کوروش از این دست هلاک شد و بدست خود اشاره کرد من مانند ارته ِگرس ضربتی ، که بیهوده یا بی اثر باشد، وارد نکردم ، من بشقیقه ٔ او نزدیک چشمش زدم و چون سرش را شکافتم ، او بزمین افتاد و از این زخم درگذشت . مدعوین ، چون این حرف مهرداد راشنیدند، دانستند چه عاقبتی در پیش دارد و چشمانشان را بزیر افکندند. در این حال میزبان چنین گفت : مهرداد، بهتر است بخوریم ، بیاشامیم ، دَهاء (ژِنی ) شاه را تصدیق کنیم و این سخنان را که گفتن آن بما نمیرسد، بیک سو نهیم . پس از آن خواجه ، همین که از سر میز برخاست ، نزد پروشات رفته گفته های مهرداد را به او رسانیدو ملکه آنرا بشاه گفت . اردشیر در خشم شد، چه میخواست که تمام مردم غیر یونانی و یونانی یقین داشته باشند، که او در گیرودار زخمی از ضربت کوروش برداشت ، ولی در ازای آن ضربتی به برادرش زد، که او از آن درگذشت . بنابراین بر اثر خشم ، مهرداد را بمرگی که پر از زجر و عذاب بود محکوم کرد و مهرداد در مدت 17 روز جان کند تا بمرد. (پلوتارک کیفیات مرگ مهرداد را نوشته ، ولی چون عملیات جلاد نفرت انگیز است ، از شرح آن قلم باز داشتیم .م .). پروشات پس از اینکه انتقام خود را از شخص کاریانی و مهرداد کشید، به مسابات خواجه ، که سر و دست کوروش را بریده بود، پرداخت ، ولی چون این خواجه بهانه ای بدست ملکه نمیداد، بالاخره او بدین وسیله متشبث شد. پروشات بازی طاس را خوب میدانست و قبل از جنگ با شاه بازی میکرد. بعد از جنگ هم ، پس از اینکه باز طرف عنایت و توجه شاه شد، همواره با شاه ببازی مشغول بود، معاشقه ٔ خود را با دیگران از او پنهان نمیکرد و حتی او را در این راه بکار میبرد. پروشات هیچ گاه از شاه جدا نمیشد و بنابراین استاتیرا بزحمت میتوانست شاه را ببیند و با او صحبت کند. جهت چنین رفتار پروشات از اینجا بود، که نسبت بملکه یعنی زن شاه ، سخت کینه میورزید و دیگر اینکه میخواست نزد شاه مقرب باشد. روزی پروشات دید، که شاه کاری ندارد و میخواهد تفریح کند، موقع را مغتنم دانسته بشاه گفت بهزار دریک ۞ بازی کنیم . شاه دعوت راپذیرفت و پروشات عمداً بازی را باخت و هزار دریک داد بعد بطور ساختگی غمگین شد و چون شاه میخواست دل اورا بدست آورد، پروشات پیشنهاد کرد که سر یک خواجه بازی کنند. اردشیر پذیرفت ، ولی به این شرط که هر کدام از طرفین پنج نفر خواجه ٔ امین خود را مستثنی دارد واز میان باقی خواجه ها هر یک را که برنده ٔ بازی بخواهد، میتواند انتخاب کند. پس از آن ملکه مهارت خود رابکار برده بازی را برد و مسابات خواجه را انتخاب کرد و همین که خواجه را بدست آورد، بی اینکه فرصت دهد که شاه از قصد او آگاه شود، جلادان را خواسته امر کرده زنده پوست او را کندند و پس از آن او را روی سه صلیب خوابانیده پوستش را بسه میخ کشیدند. وقتی که شاه از این وحشیگری آگاه شد دردناک گردیده و تنفر خود رانسبت به پروشات اظهار کرد، او خندیده بطور مزاح جواب داد: واقعاً خیلی غریب است که شما برای یک خواجه ٔ بدذات پیر به این اندازه در خشم شده اید، و حال آنکه من هزار دریک باخته ام و هیچ نمیگویم . شاه مغموم گردید، از این که او را فریب داده اند، ولی اقدامی نکرد. اما استاتیرا، که در همه چیز بر خلاف پروشات و مخصوصاً از درندگی او متأذی بود، بشاه گفت پروشات برای کشیدن انتقام کوروش خدمتگذاران تو را یکایک مزوّرانه ووحشی وار هلاک می سازد.
عقب نشینی یونانیها: احوال یونانیهاپس از جنگ . کزنفون گوید (عقب نشینی ، کتاب 2، فصل 1): در طلیعه ٔ صبح سرداران یونانی در جائی جمع شدند و چون دیدند که کوروش نه خودش به اردوی آنها آمد و نه کسی را برای رسانیدن فرمان فرستاد، تصمیم کردند، بار وبنه ٔ خود را بسته پیش روند، ولی مقارن طلوع آفتاب ، وقتی که میخواستند حرکت کنند، پرکلس ۞ حاکم تُترانی ۞ که از اعقاب دِمارات لاسدمونی بود، با گلوس ۞ پسر تامس ۞ دررسید و خبر داد، که کوروش کشته شده ، آری یه با قشونش بمحلی ، که در آنجا دو روز قبل اردو زده بود، عقب نشسته و تمام روز را منتظر یونانی ها خواهد بود، زیرا روز دیگر میخواهد بولایت ینیانها برگردد. سرداران یونانی از این خبر بسیار مغموم گشتند. کل آرخ رسولان رابا خی ری ُسف لاسدمونی و منون تسالی نزد آری یه روانه کرده گفت ، به آری یه بگوئید که ما نسبت به شاه فاتحیم و حالا که کوروش نیست ، ما حاضریم آری یه را بر تخت ایران نشانیم ، زیرا این مملکت از آن فاتح است . رسولان حرکت کردند و کل آرخ منتظر جواب شد. سربازان یونانی آذوقه بدست آوردند، گاوها و نیز الاغهای بنه را سربریدندو چون هیزم نداشتند، تیرها و سپرهای چوبین مصریها وسپرهای ایرانیان را، که از ترکه ٔ بید بافته بودند ودر میدان جنگ فراوان بود، جمع کرده بجای هیزم بکار بردند. مقارن ساعت 9 صبح رسولانی از طرف شاه و تیسافرن وارد شدند. در میان فرستادگان یک نفر یونانی بود فالی نوس ۞ نام که تیسافرن او را محترم میداشت ، فرستادگان سرداران را طلبیده از طرف شاه اعلام کردند، که یونانی ها باید اسلحه شان را به او، که فاتح است بدهند و بعد بدربار رفته خواهش کنند، قرار مساعدی در باره ٔ آنها داده شود. یونانیها از این تکلیف خشمگین گشتند و کل آرخ گفت ، که تسلیم اسلحه کار فاتح نیست . سپس او رو بسرداران یونانی کرده گفت : شما جوابی شرافت مندانه بدهید من الاَّن میایم . بعدبیرون رفت ، چون یکی از خدمه ٔ کل آرخ او را صدا کرده بود، تا روده های حیوانی را که در همین موقع قربان کرده بودند، ببیند (یعنی نتیجه ٔ تفأل را بداند). در غیاب او پروکسن تبی رو به فالی نوس کرده گفت : آیا شاه مانند فاتحی اسلحه را میخواهد یا دوستانه و بسان هدیه ای . اگر شق اول است ، چرا میخواهد؟ بیاید بگیرد. هرگاه شق دوم است ، بما بگوید که در ازای این سخاوت سربازها به آنها چه میدهد. فالی نوس جواب داد، که شاه خود را فاتح میداند، زیرا کوروش را کشته و کسی نیست ، که مدعی سلطنت باشد. از این نکته گذشته ، شما اکنون دردرون مملکت او بین رودهائی هستید، که محال است از آن عبور کنید و او آنقدر سپاهی دارد، که اگر آنها را به اختیار شما واگذارد، شما از عهده ٔ کشتن آنها هم برنمیآئید. کزنفون آتنی ۞ دراین موقع گفت فالی نوس ، تو خودت میدانی که برای ما چیزی جز اسلحه و رشادت ما نمانده و ما تا اسلحه داریم ، شجاعت هم خواهیم داشت . اگر اسلحه مان را بدهیم ، مانند آن خواهد بود، که خودمان را داده ایم و گمان مکن ،که این یگانه چیزی را، که برای ما مانده ، تسلیم کنیم . فالی نوس خندیده گفت : ای جوان ، تو مانند فیلسوفی حرف میزنی ، ولی بدان که اگر تصور میکنی ، شجاعت شما برقوای شاه غلبه خواهد کرد، تو دیوانه ای . بعد کزنفون گوید: گویند بعضی نرم شده اظهار داشتند، که چنانکه نسبت به کوروش با وفا بودند، میتوانند حالا هم بشاه خدمت کنند، و اگر اردشیر بخواهد آنها را برای سفر جنگی بمصر یا جای دیگر اجیر کند، او را پیروی خواهند کرد. در این احوال کل آرخ برگشت و پرسید: آیا جواب شاه را دادید؟ فالی نوس گفت ، هر کس چیزی میگوید، تو بگو، عقیده ات چیست . کل آرخ ، چون میخواست چنان کند، که خودفالی نوس بگوید، اسلحه تان را ندهید، چنین گفت : فالی نوس ، تو یونانی هستی و ما هم از همان ملتیم . در این موقعی که هستیم ، ما عقیده ٔ تو را میپرسیم ، که چه کنیم . نصیحتی بما ده ، که خوب و شرافت مندانه باشد و این را هم بدان ، هر نصیحتی که بما دهی ، حتماً بعدها در یونان منتشر خواهد شد. فالی نوس مقصود کل آرخ را فهمیده از آن منحرف شد و چنین گفت : اگر در هزار احتمال یک احتمال بهره مندی برای شما بود، می گفتم اسلحه را ندهید، ولی چون در مخالفت با شاه هیچ امید بهره مندی نیست ، نصیحت میکنم بهر نحو که بتوانید خودتان را نجات دهید. پس از این جواب کل آرخ گفت ، حالا که چنین است ، برو بشاه بگو: اگر ما باید دوستان شاه باشیم ، اعتبار ما با داشتن اسلحه بیش از آن است ، که فاقد آن باشیم واگر باید با شاه بجنگیم پس بهتر است ، که این جنگ راقبل از دادن اسلحه بکنیم . فالی نوس گفت : این جواب رابشاه ابلاغ میکنم ، ولی مطلب دیگری هم هست ، که باید جواب آن را بدهید. شاه میگوید: اگر در اینجا بمانید، بین او و شما متارکه است اگر پیش یا پس روید، جنگ است . کل آرخ جواب داد، بسیار خوب ، این پیشنهاد را میپذیریم فالی نوس پرسید چه چیز را می پذیرید متارکه یا جنگ را. کل آرخ باز جواب داد، اگر در اینجا باشیم متارکه را و هر گاه پیش یا پس رویم جنگ را. با این جواب مقصود فالی نوس حاصل نشد، چه او میخواست بداند که یونانیها چه خواهند کرد، در همان جا میمانند یا حرکت خواهند کرد. فالی نوس با رسولان شاه برگشت و بعد رسولانی ، که یونانیها نزد آری یه فرستاده بودند، وارد شدند، ولی منون ۞ در اردوی آری یه مانده بود. فرستادگان گفتند، آری یه میگوید نمیتوانم دعوی سلطنت نمایم ، زیرا پارسی های زیادی هستند که بر من اولویت دارند و هرگز زیر بار من نروند. اگر یونانیهامیخواهند، با من عقب نشینی کنند، شبانه به توقف گاه من بیایند، و الا صبح زود حرکت خواهم کرد. کل آرخ جواب داد، اگر ما بشما ملحق شدیم ، چنانکه گفتید بکنید، والا چنان کنید که صلاح خودتان را در آن دانید. پس از این جواب حوالی غروب او یونانیها را خواسته به آنها گفت : ((دوستان من ، من قربانی کردم و روده های قربانی مساعد با ستیزه کردن ما با شاه نیست ، زیرا از دجله ، که بین ما و شاه است ، بی یکعده کشتی نمیتوان گذشت و ما کشتی نداریم اینجا هم نمیتوان ماند، زیرا آذوقه نداریم و روده های قربانی مساعد است ، که ما نزد دوستان کوروش رویم . بنابراین باید امشب حرکت کرد. در این جاکزنفون گوید (عقب نشینی ، کتاب 2، فصل 2): راهی را که یونانی ها از اِفِس واقع در ولایت ینیانها تا دشت نبردپیموده بودند، به حساب آنها چنین بود: نود و سه منزل یا پانصد و سی و پنج فرسنگ و یا شانزده هزار و پنجاه استاد. از دشت نبرد هم تا بابل ، چنانکه میگفتند، سیصد و شصت استاد (تقریباً یازده فرسنگ ) است . بعد مورخ مذکور حکایت خود را دنبال میکند: چون شب شد میلتوسیت ۞ تراکی با چهل نفر سوار و تقریباً سیصد نفر پیاده تراکی گریخته بطرف شاه رفت و کل آرخ با بقیه ٔ یونانی ها حرکت کرده نصف شب به اردوگاه آری یه رسید. یونانیها صفوف خود را آراسته اسلحه را در پیش صف ها زمین گذاشتند و صاحب منصبان و سرداران بهیئت اجتماع نزد آری یه رفتند. در این ملاقات سرکردگان یونانی با سردار و صاحب منصبان ایرانی عهدی منعقد داشته قرار دادند، که یونانی ها و ایرانی ها با هم دوست و متحد باشند و ایرانی ها رهبران یونانی ها گردند. قبل از انعقاد معاهده یک گراز، یک گاو نر، یک گرگ و یک قوچ قربان کردند و خون این حیوان ها را در سپری ریختند، بعد یونانیها شمشیری و ایرانی ها نیزه ای درآن فرو بردند. سپس کل آرخ با آری یه در باب راه مذاکره کرد و آری یه گفت ، که اگر از همان راه که آمده ایم ، برگردیم ، آذوقه نخواهیم یافت . پس باید راهی دیگر پیش گیریم و چنان با سرعت حرکت کنیم ، که قشون شاه بما نرسد یعنی فرار کرده باشیم . در طلیعه ٔ صبح قشون ایرانی و یونانی حرکت کردند. بعدازظهر بنظر سپاهیان آمد، که قشون شاه از دور می آید. یونانی هائی ، که خارج از صف حرکت میکردند، داخل صفوف خود شدند وآری یه ، که بواسطه ٔ زخمش روی گردونه بود، پیاده شده جوشن در بر کرد،ولی بزودی مفتشین برگشته خبردادند، که گرد و خاک ازسواره نظام شاه نیست ، بل از مالهای بنه است ، که در چراگاه اند از این خبر استنباط کردند که اردوی شاه نباید دور باشد، زیرا از دهات هم جوار هم دود برمیخاست .چون قشون یونانی بعلاوه خستگی در تمام روز چیزی نخورده بود و دیر هم بود، کل آرخ صلاح ندانست ، حمله بدشمن کند، ولی از راه هم دور نشد، تا تصور نرود، که فرار کرده . مقارن غروب آفتاب ، او با پیش قراول خود در دهاتی توقف کرد که قشون شاه حتی چوبهای خانه های آنرا غارت کرده بود. با وجود این وحشت یونانی ها زیاد بود، تا آنکه کل آرخ به آنها فهماند که او سالم است و خطری نیست . متارکه : بعد بقول کزنفون (عقب نشینی ، کتاب 2، فصل 3): مقارن طلوع آفتاب رسولانی از طرف اردشیر آمدند و به پیشقراولان گفتند، که میخواهند با سرداران یونانی در باب متارکه مذاکره کرده اوامر شاه را برسانند وجواب یونانی ها را برای شاه ببرند. کل آرخ گفت بشاه بگوئید، که چون ما آذوقه نداریم ، باید بجنگیم ، تا رفعگرسنگی کنیم . رسولان این جواب را رسانیده برگشتند و گفتند، که شاه این تقاضای آنها را صحیح میداند و بلدهائی با خود آورده اند، تا اگر متارکه انجام شد، یونانی ها را بجاهائی برند که آذوقه در آنجا زیاد است . پس از آن متارکه منعقد شد و یونانی ها را به دهاتی راهنمائی کرده گفتند، که میتوانید آذوقه برگیرید. در این حال شعف یونانی ها را حدی نبود، زیرا سابقاً علاوه بربی آذوقه گی وحشت آنها هم زیاده بود: بهر حادثه که برمیخوردند، میلرزیدند و از عاقبت آن نگران میشدند. این محل گندم ، نبید و مشروب ترشی که از میوه درست میکنند فراوان داشت . کزنفون تمجید زیاد از خرمای اینجا کرده گوید، که خرمای یونان را در اینجا نوکرها میخورند و خرمای اینجاها مانند کهربای زرد و خیلی درشت است . بعد او گوید در این جا برای اولین دفعه سپاهیان مامغز درخت خرما خوردند شکل آن زیبا و طعمش بسیار گواراست ، ولی اشخاصی ، که آنرا خوردند، به سر درد شدید مبتلا گشتند. وقتی که سر درخت خرما را می برند، تمام درخت خشک میشود.
قرارداد تیسافرن با یونانی ها: برحسب نوشته های کزنفون (عقب نشینی ، کتاب 2، فصل 3) یونانی ها سه روز در این محل ماندند و در اینجا تیسافرن با برادر زن شاه و سه نفر پارسی دیگر و غلامان زیاد از طرف شاه بزرگ برای مذاکرات با یونانی ها وارد شد. سرداران یونانی به استقبال او رفتند و تیسافرن بتوسط مترجمش به آنها چنین گفت : یونانیها، من در مملکتی مسکن دارم ، که در همسایگی یونان واقع است . چون دیدم شما دوچار بدبختی شده و چاره ای ندارید از شاه درخواست کردم اجازه دهد شما راسالماً بیونان برسانم . گمان میکنم ، که این رفتار من نه در شما حق ناشناسی تولید کند ونه در جائی از یونان . با این نیت عریضه بشاه داده اظهار کردم ، که از طرف شاه عین عدالت خواهد بود، که این عنایت را در باره ٔ من بکند، زیرا من اول شخصی بودم ، که خبر کشته شدن کوروش را به او دادم و پس از این خبر او را کمک کردم و از تمام اشخاصی ، که مأمور جنگ با یونانی ها بودند، تنها من فرار نکردم و پس از اینکه راهی برای خود باز کردم ، بشاه ، که پس از کشته شدن کوروش به اردوی شما حمله کرده بود، ملحق شدم و با سپاهی ، که در تحت فرماندهی من است و نسبت بشاه کاملاً باوفا می باشد، قشون غیر یونانی کوروش را تعقیب کردم شاه در جواب بمن وعده داد در این باب شور کند و مرا مامور کرد از شما بپرسم ، که چرا بر ضدّ او اسلحه برداشتید. از شما میخواهم ، که جواب ملایمی بدهید، تا برای من اجرای منظوری ، که دارم و در نفع شما است ، سهلتر گردد. یونانیها برای مشورت دور شدند و پس از شور بتوسط کل آرخ چنین جواب دادند: اجتماع ما برای جنگ با شاه نبود، ما بر ضداو براه نیفتادیم . کوروش هزار بهانه بافت برای اینکه ناگهان بر شما بتازد و ما را بدینجا بکشاند، ولی ، وقتی که او را در خطر دیدیم ، در مقابل خدایان و خلق شرم داشتیم ، که پس از آن همه خوبی ها، که از او دیده بودیم ، به او خیانت کنیم . از زمانی ، که کوروش مرد، ما دیگر منازعه ای با شاه در سر سلطنت نداریم و نیز جهت ندارد، که ممالک او را غارت کنیم و در قصد حیات اوهم نیستیم . اگر کسی ما را آزار نکند، حاضریم بمملکت خود برگردیم ، ولی اگر در قصد آزار ما باشند، ما بکمک خدایان از خود دفاع خواهیم کرد. هر گاه نسبت بما فتوت نشان دهند ما سعی خواهیم کرد، که از این حیث هم بر ما فایق نیایند. پس از شنیدن این سخنان تیسافرن گفت ، من مفاد این نطق را بشاه ابلاغ خواهم کرد و جواب او را بعد بشما میرسانم ، ولی تا مراجعت من متارکه باید برقرار باشد و ما بشما آذوقه میرسانیم . روز دیگر نیامد و یونانی ها باز دوچار نگرانی شدند. روز سوم تیسافرن وارد شده گفت ، من از شاه اجازه ٔ نجات دادن یونانیها را تحصیل کردم ، و حال آنکه عده ٔ کثیری از پارسی ها مخالف آن بوده میگفتند، موافق حیثیت شاه نیست اشخاصی را، که اسلحه بر ضد او برداشته اند، بگذارد بروند. حالا شما میتوانید مطمئن باشید، ممالک ما خصومت باشما نخواهند ورزید و ما شما را صحیح و سالم بمملکت خودتان برمی گردانیم . آذوقه ٔ شما را هم میرسانیم ، ولی شما هم باید ممالکی ، را که از آن عبور میکنید، غارت نکنید. اگر پول آذوقه ٔ شما را رسانیدیم ، آنچه برای خوردن و آشامیدن لازم دارید، بخرید و اگر نرسانیدیم ، بقدری که آذوقه لازم دارید از محل ها تحصیل کنید. این شرائط را یونانیها پذیرفتند و طرفین قسم یاد کرده دست بیکدیگر دادند. پس از آن تیسافرن گفت ، حالا من بایدبحضور شاه روم ، تا به این مسئله خاتمه دهم . بعد برمیگردم ، که حرکت کرده به ایالت خود مراجعت کنم (تیسافرن والی ایالات کوروش بود) و شما را هم بیونان برگردانم . کزنفون گوید (عقب نشینی ، کتاب 1، فصل 4): پس از آن یونانیها و آری یه ، که در مقابل یکدیگر اردو زده بودند، منتظر مراجعت تیسافرن شدند. بیست روز گذشت و او نیامد. در این مدت برادران و سایر اقربای آری یه به نزد او آمده اظهار داشتند، که شاه حاضر است او را عفو و از گذشته ها صرف نظر کند. از این زمان ملاحظه ٔ آری یه و سپاهیان او از یونانیها کمتر شده بدرجه ای رسید، که باعث دلتنگی یونانیها گردید و آنها نزد کل آرخ رفته چنین گفتند: برای چه در اینجا مانده ایم ؟ مگر نمیدانیم ، که شاه حاضر است بقیمت گزاف هم که باشد ما را بهلاکت برساند، تا بار دیگر یونانیها جرئت قشون کشی را بر ضدّ شاه بزرگ نداشته باشند. شاه میخواهد، ما در اینجا بمانیم ، تا او فرصت یافته قشون پراکنده ٔ خود راجمع کند، بعد بر ما بتازد و شاید نهرهائی میکند و دیوارهائی میکشد، تا راه ما را سد کند. هرگز او راضی نخواهد شد که ما به یونان برگشته بگوئیم با وجود کمی عده مان او را در درب خانه اش شکست دادیم و بعد اعتنابقوای او نکرده بیونان مراجعت کردیم . کل آرخ جواب داد، من تمام این نکات را در نظر دارم ، ولی اگر ما از اینجا حرکت کنیم ، خواهند گفت ، که ما متارکه را بهم زده در صدد جنگ هستیم در این حال نه کسی آذوقه خواهد داد و نه راهنمائی خواهد کرد. آری یه هم از ما دوری خواهد جست . این مسئله که آیا ما باید از رود دیگری هم عبور کنیم یا نه معلوم نیست ، ولی من میدانم که اگر قوه ای از عبور ما ممانعت کند، ما نمی توانیم از این رود بگذریم و دیگر اینکه ، اگر بخواهیم جنگ کنیم ، سواره نظام متحدی نداریم ، و حال آنکه سواره نظام دشمن بسیار و خوب مجهز است . بنابراین ، اگر غالب شویم خواهیم توانست کسی را بکشیم (یعنی چون سواره نظام نداریم ، تعقیب ممکن نیست ) و اگر مغلوب گردیم ، هیچ یک از ما جان بدر نبرد. بالاخره من این نکته را نمیتوانم بفهمم : اگر شاه بخواهد ما را بهلاکت برساند، آنقدر وسایل در دست دارد، که محتاج نیست قسم یاد کند، بما دست دهد، بعد قول خود را نقض کند و در میان مردمان یونانی و غیر یونانی بشکستن عهد معروف گردد. در این احوال تیسافرن با قشونی وارد شد و اُرُن تاس ۞ ، که با دختر شاه تازه ازدواج کرده بود، نیز با لشکری همراه او بود. تیسافرن ، چون دید که یونانیهااز دیرکردن او نگران بودند، گفت من والی لیدیه شده ام و بعلاوه دختر شاه در اردوی من است . بنابراین میبایست بتدارکات این مسافرت بپردازم و این برای چنین مسافرتی زیاد نیست :
روانه شدن یونانیها با تیسافرن : پس از آن یونانیها حرکت کردند و بحکم تیسافرن آذوقه یافته میخریدند. آری یه و قشون او با تیسافرن و اُرُن تاس حرکت میکردند و با آنها اردو میزدند. یونانیها، چون ازآنها ظنین بودند، با راهنمایان خود از طرف دیگر حرکت میکردند و بفاصله ٔ یک فرسنگ یا بیشتر از ایرانی ها اردو می زدند. بالاخره دو اردو بیکدیگر با نظر خصومت نگریستند: در سر تحصیل هیزم و علوفه یکدیگر را میزدند و از این حرکات کینه در میان آنها تولید میشد. پس ازسه روز طی مسافت بدیوار ماد رسیدند. این دیوار را بقول کزنفون از آجر و قیر ساخته بودند. پهنای دیوار بیست پا، ارتفاع آن صد پا و طولش ، چنانکه میگفتند، بیست فرسنگ بود (دیوار مزبور چنانکه در تاریخ ماد گفته شد، در زمان بخت النصر برای حفظ بابل از طرف شمال ساخته شده بود، ص 193) از اینجا هشت فرسنگ در دو منزل پیموده و از دو نهر، که از دجله جدا میشد، گذشته به دجله رسیدند. بر این دو نهر دو پل زده بودند. بفاصله ٔ 15 استاد از دجله شهر بزرگی بود سی تاس ۞ نام و یونانیها در نزدیکی آن و پارک زیبائی ، که پر از همه گونه درخت بود، اردو زدند. پس از شام پروکسن و کزنفون گردش میکردند. در این حین شنیدند، که شخصی از پیش قراول میپرسید پروکسن و کل آرخ کجا هستند. راجع به منون سئوالی نکرد، و حال آنکه این شخص از طرف آری یه آمده بود و او میزبان منون بود. پِروِکسن گفت کسی را که شما میطلبید منم . آن شخص گفت من از طرف آری یه و ارته باذ بدینجا آمده ام تا بشما بگویم ، که بیدار کار خود باشید، چه در این پارک تیسافرن سپاهیان بسیار دارد و نیز دسته ای بفرستید پل دجله را حفظ کند، زیرا تیسافرن قصد دارد، این پل را شبانه براندازد، تا شما نتوانید از آن بگذرید و در میان دجله و نهر آن بمانید. شخص مذکور را نزد کل آرخ بردندو او از این سخنان متوحش شد، ولی یک نفر جوان ، که حضور داشت ، گفت بین حمله و قطع پل تضادی هست : اگر حمله کردند و فاتح شدند قطع پل چه فایده ای برای آنها دارد، زیرا چند پل دیگر هم اگر وجود داشته باشد برای ما در حال شکست بی ثمر است و ما نخواهیم دانست از کدام سمت باید فرار کنیم . اما اگر ما فاتح شدیم قطع پل برای آنها مضر است ، زیرا قشون بسیار که در آن طرف دجله است ، نمی تواند بکمک آنها بشتابد پس از آن کل آرخ از آن شخص پرسید، صفحه ای که بین دجله و شهر است بچه وسعت می باشد. او جواب داد، که خیلی وسیع است ، دهات زیاد و شهرهای بزرگ دارد. پس از این جواب یونانیها پنداشتند، که این شخص را خود ایرانیها فرستاده اند، تا مبادا یونانیها پل را خراب و موقعشان را بین دجله و نهر محکم کرده باعث نگرانی شاه گردند. با وجود این پس از صرف غذا، دسته ای برای محافظت پل فرستادند، ولی بعد نه حمله ای از طرف ایرانیها بعمل آمد و نه کسی در سر پل دیده شد. روز دیگر یونانیها از دجله گذشتند پل این رود را از 37 کشتی ساخته بودند. بعد یونانیها از کنار دجله بیست فرسنگ در چهار روز پیموده به رود فیس کوس ۞ (ادرنه امروزی ) رسیدند کزنفون گوید: در اینجا شهر بزرگی است موسوم به اُپیس ۞ (شهری که در زمان سلوکیها انطاکیه نام داشت ) در این محل یونانیها ببرادر طبیعی ۞ کوروش و اردشیر برخوردند. او قشونی بکمک شاه از همدان می آورد و در اینجا بسپاه خود استراحت داده بود. کل آرخ ، برای اینکه قشون یونانی را زیاده تر از آنچه هست نمایش دهد، امر کرد سپاهیان یونانی دو بدو از پیش سپاه ایرانی گذشتند و بسیاری عده یونانی ها باعث حیرت ایرانی ها شد (مترجم کزنفون گمان می کند، که این جای کتاب او تحریف شده ، زیرا در نزدیکی قشون ایران بی احتیاطی بزرگی بود، که کل آرخ قشون یونانی را بترتیبی درآورد، که پهلوی آن در مقابل قشون ایران باشد و دیگر اینکه ایرانیهای آن زمان لشکرهای بزرگ بسیار دیده بودند و ممکن نبود فریب عملیات کل آرخ را بخورند). پس از آن یونانیها شش منزل یا سی فرسنگ پیموده و از صحراهای بی سکنه گذشته بدهات پروشات رسیدند. تیسافرن از جهت کینه توزی امر کرد، دهات را بچاپند، ولی مردم را برده نکنند در اینجا گندم ، حشم و غنائم زیاد بدست آمد. بعد بیست فرسنگ دیگر در صحراهای بی سکنه پیمودند و در منزل اول در آن طرف رود دجله شهر بزرگی پدیدار شد، که سنا ۞ نام داشت و اهل آن روی پوست ها از آب گذشته برای یونانیها نان و پنیر و شراب آوردند.
رسیدن یونانیها به رود زهاب : بعد یونانیها به رود زاباب (زهاب کنونی ) رسیدند. عرض آن 4 پلطر (تقریباً 127 مطر)بود. در اینجا آنها چهار روز ماندند و اگر چه یونانیها از ایرانیها ظنین بودند، ولی نمیدیدند، که دامی گسترده باشند. در اینحال کل آرخ لازم دانست ، که با تیسافرن مذاکره کند و اگر سوء تفاهمی باشد، قبل از اینکه جنگ بشود، مرتفع دارد با این مقصود از او درخواست ملاقات کرد، همین که بمنزل تیسافرن درآمد، چنین گفت : ((من میدانم ، که قسم یاد کرده ایم بیکدیگر آزاری نرسانیم ، ولی می بینم که تو از ما بدگمان هستی ، چنانکه ازدشمنی می توان بود و در نتیجه ما هم نسبت بشما سؤظن داریم . من هر قدر کاوش میکنم ، نمیتوانم بیابم که توخواسته باشی نسبت بما بدی کنی و مطمئن هستم ، که ما هم سؤقصدی نسبت بشما نداریم . من این ملاقات را خواستم ، تا این بی اعتمادی را برطرف کنم بنابراین ، از طرف خود میگویم ، که ما در پیشگاه خدایان قسم یاد کرده ایم ، نسبت بشما دوست باشیم . اگر کسی چنین وجدانی داشته باشد، که قسم را بشکند، بدترین شخص است و قوه ای نیست ، که او را در مقابل غضب الهی حفظ کند. پس از این نکته ، اگر به اسباب دنیوی بگذریم من تو را بزرگترین نعمت برای خود میدانم ، با تو تمام راهها برای ما باز است ، هر رودی قابل عبور است و نقصانی از حیث آذوقه نیست ، بی تو، چون جائی را نمی شناسیم ، تمام راهها برای ما تیره و تاریک ، هر رود غیر قابل عبور و هر جمعیت موحش است . بدتر از وحشت تنهائی ما این نکته است ، که همه ما را ترک خواهند کرد. اگر غیظ و خشم ما را بر آن می داشت ، که تو را هلاک سازیم ، با کشتن ولی نعمت خود چه می توانستیم بکنیم جز اینکه با شاه ستیزه کرده دوچار غضب موحش او گردیم و دیگر، اگر میخواستیم بر ضدّ تو اقدام کنیم ، از چه امیدهائی خود را محروم میکردیم .راجع به این امیدها لازم است بتو بگویم : من خواستم دوست کوروش باشم ، زیرا من گمان کردم ، که او در زمان خود شخصی است ، که میتواند بیش از همه ، بهر کسی که بخواهد، خوبی کند. حالا می بینم ، که تو صاحب اقتدارات و ایالات کوروش هستی ، بی اینکه حکمرانی ایالت خود را فاقدباشی و نیز می بینم ، که این قدرت سلطنتی ، که مخالفت کوروش بود، مساعد و متحد تو است . بنابراین کیست آن کسی ، که این قدر دیوانه باشد، که نخواهد دوست تو باشد؟ بالاتر از آن میخواهم بتو بگویم ، که امید ما درین که تو دوست ما خواهی بود مبنایش چیست . من میدانم که می سیان باعث نگرانی شما هستند و امیدوارم با قوائی که دارم ، آنها را مطیع شما کنم در باره ٔ پی سیدیان و سایر مردمان نیز امیدوارم ، چنان کنم که خیال شما را مشوب نکنند. راجع بمصریها، که آنقدر شما را عصبانی کرده اند، نیز تصور می کنم ، شما قوه ای جز قوه ٔ من برای تنبیه آنان نمیتوانید بکار برید. بالاخره در میان مردمانی که تو را احاطه دارند، اگر مردمی باشد، که خواهی دوست آنها باشی ، مقتدرتر از تو دوستی نخواهند یافت واگر بخواهند تو را اذیت کنند، تو بوسیله ٔ ما صاحب اختیار مطلق برای افنای آنها خواهی بود. خدمات ما بتوفقط از این جهت نخواهد بود، که جیره ای دریافت خواهیم کرد، بلکه از این نظر نیز بواسطه ٔ نیکیهای تو نجات یافته ایم و حق شناسی در ازای آن وظیفه ٔ ما است . وقتی ، که من تمام این مطالب را در نظر میگیرم ، بقدری ازعدم اطمینان تو در حیرت می افتم ، که حاضرم با کمال مسرت بدانم ، چه کسی است آن کسی که چنین ماهرانه حرف میزند و تو را از ما ظنین میکند)). تیسافرن جواب داد:من بسیار مشعوفم از اینکه از زبان تو این سخنان با مغز را میشنوم . با این عقاید، اگر تو میخواستی بر ضدّ من نقشه بکشی ، میگفتم تو همانقدر دشمن منافع خود هستی ، که دشمن منی . تو نیز سخنان مرا گوش کن ، تا کاملاً مطمئن شوی ، که اگر اقدامی بر ضد شاه یا من بکنی ، ببدترین کاری اقدام کرده ای اگر ما میخواستیم شما را هلاک کنیم ، تصور میکنی که ما بقدر کفایت سواره نظام ، پیاده نظام و اسلحه نداشتیم ، تا این کار را بی اندک خطری انجام دهیم ، یا جائی که برای اینکار مساعد باشد، در اختیار ما نبود؟ آیا چنین است ؟ این جلگه های پهناورکه متحدین مایند و شما با کمال صعوبت جلگه ای را طی میکنید، این کوهها، که در مقابل شما بلند شده و شما مجبورید از آنها بگذرید آیا در اقتدار ما نبود، که این صفحات و این کوهها را اشغال و راه عبور شما را سدکنیم . اما این رودها، آیا نمی بینید، که در میان آنها رودهائی هست ، که برای ما مانند اسلحه خانه است و هر چه بخواهیم ، برای جنگ با هر سپاه ، میتوانیم از آن بیرون کشیم و نیز رودهائی هست ، که اگر ما شما را از آن عبور نمی دادیم ، شما نمی توانستید بهیچوجه از آن ها بگذرید. تصور کنیم ، که در بکار بردن تمام این وسائل ما مغلوب میشدیم . آیا آتش قوی تر از ثمرات زمین نیست ؟آیا ما نمیتوانستیم ، این ثمرات را آتش زده شما را دوچار چنان گرسنگی کنیم ، که رشادت شما در مقابل آن بکلی ناتوان باشد؟ با اینهمه وسائل ، که برای جنگ داریم و خطری از آن برای ما متصور نیست ، چگونه میشود وسیله ای انتخاب کنیم که در پیشگاه خدایان بی دینی و کفر ودر انظار مردم بی شرفی است . چنین وسیله وسیله ٔ اشخاص مستأصل و کسانی است ، که راهی ندارند و احتیاج آنهارا در فشار میگذارد، یا کار اشخاص فاسد، که میخواهند از نقض قسم در پیشگاه خدایان یا از سؤنیت خود نسبت به مردم استفاده کنند. نه ، هیچ گاه ما به این درجه بی عقل و دیوانه نخواهیم بود. با وجود اینکه ما میتوانستیم شما را معدوم کنیم ، چرا نکرده ایم ؟ بدان ، جهت نجات شما این است که من میخواهم ارادت خود را به یونانیها نشان دهم ، زیرا، اگر کوروش هنگام صعود بممالک علیا، به این قشون خارجه از آن جهت اطمینان داشت ، که جیره ٔ آنها را میرسانید، من میخواهم وقتی که از این ممالک پائین می آیم ، همین سپاه را بوسیله ٔ خوبیهائی ، که نسبت به آن میکنم ، تکیه گاه خود قرار دهم . اما راجع بمزایائی که شما میتوانید برای من داشته باشید، تواز بعض مزایا سخن راندی . ولی بزرگترین مزیت آن است ،که من میدانم : فقط شاه میتواند تیار راست بر سر نهد. ولی ممکن است ، که با بودن شما در این جا یک کسی دیگر هم بتواند در قلبش تیار راست بر سر گذارد. (موافق نوشته های مورخین یونانی فقط شاه میتوانست کلاه راست بر سر گذارد بنابراین اگر گفته ٔ کزنفون صحیح باشد، تیسافرن میخواهد بگوید، که با تقویت یونانیها او میتواند فکر سلطنت را در مغز خود بپرورد). کل آرخ از این عبارت تیسافرن تصور کرد که راست میگوید و گفت ، با وجود بودن چنین جهاتی برای دوستی بین ما، آیا اشخاصی که با تهمت و افتراء میخواهند این دوستی را مبدل بدشمنی کنند، لایق بدترین عقوبتی نیستند؟ تیسافرن جواب داد، اگر شما با سرداران و صاحبمنصبان بخواهید روز روشن نزد من آئید، من بشما میگویم ، کی ها بمن اطلاع میدهند، که تو کنگاشی بر ضد من و قشونم ترتیب میدهی . کل آرخ گفت من تمام آنها را نزد تو می آورم و من هم بتو خواهم گفت ، از چه کسانی چیزهائی راجع بتو میدانم . پس از این صحبت ، تیسافرن نسبت به کل آرخ بسیار محبت نمود و او را دعوت کرد، که برای شام بماند. (عقب نشینی ، کتاب 2، فصل 5).
کشته شدن صاحبمنصبان یونانی : بقول کزنفون (عقب نشینی ، کتاب 2 فصل 5) روز بعد، که کل آرخ به اردوی خود برگشت یقین کرده بود، که تیسافرن نیات بد نسبت به یونانیها ندارد و مذاکرات او رابه اطلاع یونانیها رسانیده گفت لازم است رؤساء نزد تیسافرن بروند، و اگر محقق شود، که کسانی از یونانیهابا افتراء تولید دشمنی میکنند، مانند خائنان و دشمنان یونانیها مجازات شوند کل آرخ از منون ظنین بود، زیرا میدانست که او و آری یه با تیسافرن مذاکره کرده اند، او میخواهد دسته ای بر ضد کل آرخ تشکیل کند و تمام قشون یونانی را بطرف خود کشیده دوست تیسافرن گردد، کل آرخ نیز میخواست قشون را بطرف خود جلب کرده اشخاصی را که مخل او بودند از میان بردارد بعضی سپاهیان یونانی عقیده داشتند که تمام سرکردگان و صاحبمنصبان را نباید نزد تیسافرن برد و باید از او برحذر بود ولی کل آرخ ، بقدری ابرام و اصرار کرد، تا بالاخره قرار شد که پنج سرکرده و بیست صاحبمنصب با خود ببرد. دویست نفرسپاهی هم ، به این عنوان که میخواهند آذوقه بخرند، با اینها رفتند. وقتیکه یونانیها بدرب منزل تیسافرن رسیدند، پنج نفر سرکرده را که عبارت بودند از پروکسن به اسی ،منون تسالی ، آژیاس آرکادی ، کل آرخ لاسدمونی و سقراط آخائی ۞ بدرون منزل خواندند و صاحبمنصبان دم در ماندند. چند لحظه بعد بعلامتی ، که معهود بود سرکردگان را توقیف کردند و آنهائی را که دم درمانده بودند سر بریدند. بعد سواره نظام ایران در جلگه تاخته ، هر یونانی آزاد یا برده را که یافت ، کشت . یونانیهائی که در اردو بودند، این حرکت سوارها را از دور مشاهده کرده تعجب کردند، که چه حادثه ای روی داده . در این حال نی کارک ۞ آرکادی ، که شکمش را دریده بودند و روده های خود را بدست گرفته فرار کرده بود، با این حال خود را به اردو رسانیده قضیه را بیان کرد و یونانیها فوراً اسلحه برداشتند، زیرا با کمال وحشت منتظر بودند، که ایرانیها بر آنها حمله کنند. بعد طولی نکشید، که آری یه ، ارته باذ و میتریدات (مهرداد) با برادر تیسافرن و سیصد نفر سوار جوشن دار به اردوی یونانیها نزدیک شده یک سر کرده و یک صاحبمنصب یونانی را طلبیدند، تا به آنها حکم شاه را ابلاغ کنند. یونانیها دو نفر فرستادند و کزنفون آتنی از عقب آنها رفت ، تا از احوال پروکسن اطلاعی یابد. وقتی که دو نفر مزبور بقدری نزدیک شدند، که صدا میرسید، آری یه چنین گفت : یونانیها، چون محقق گردید، که کل آرخ نقض قسم کرده و متارکه را بهم زده ، مجازات خود را دید و کشته شد. پروکسن و منون که توطئه را آشکار کرده غداری او را اطلاع دادند، مورد مرحمت شدند. آنچه راجع بشما میباشد، این است که شاه اسلحه ٔ شما را میخواهد و میگوید، این اسلحه از آن اوست ، زیرا از آن کوروش بنده ٔ او بود. یونانیها بتوسط کل اُنراُرخ منی ۞ که یکی از سرکردگان بود، جواب دادند: ((ای آری یه ، که بدذات ترین آدمی هستی و ای شما، که دوستان کوروش بودید، آیا شرم ندارید، که پس از آنکه در پیشگاه خدایان و در انظار مردم قسم یاد کردید، با دوستان ما دوست و با دشمنان ما دشمن باشید، ما را به تیسافرن که بیدین ترین آدمی و بدترین خائن است ، تسلیم میکنید؟ شما، پس از اینکه خائنانه هم قسم خود را کشتید، با دشمنان ما بر ضد ماشده اید؟)) آری یه جواب داد: برخود کل آرخ ثابت شد، که از مدتی قبل بر ضد تیسافرن و اُرُن تاس و ما کنگاش می کرد. کزنفون گفت : ((اگر کل آرخ نقض قسم کرد و متارکه را بهم زد، بمجازات خود رسید و این عین عدالت است ،که خائن هلاک شود، ولی پروکسن و منون را، که نسبت بشما خوبیها کرده اند و سرکردگان ما هستند، چرا پس نفرستادید البته معلوم است ، که چون آنها دوستان ما و شماهستند، سعی خواهند کرد بما و شما نصایح خوبی بدهند)). پس از این سخن پارسی ها مدتی با هم مشورت کردند، وبی اینکه چیزی بگویند، رفتند. کزنفون بطور اختصار گوید، که کل آرخ را نزد شاه برده بحکم او سرش را از تن جدا کردند. پلوتارک شرح قضیه را چنین نوشته :
کشته شدن کل آرخ بروایت پلوتارک : مورخ مذکور گوید (اردشیر، بند20). پس از آنکه تیسافرن ، برخلاف قولی که داده بود، کل آرخ و سایر صاحبمنصبان یونانی را فریب داد و آنها را توقیف و در زنجیر کرده نزد شاه فرستاد، کل آرخ از کتزیاس ، چنانکه خودمورخ مذکور گوید، خواهش کرد شانه ای به او بدهد و، چون از داشتن آن خیلی مسرور شد، برای اظهار حق شناسی مهر خود را به او داده گفت ، اگر روزی به لاسدمونی رفتی ، این مهر مرا به اقرباء و دوستان من نشان ده ، تا بدانند دوستی ما بچه اندازه بوده . کتزیاس نیز گوید. سپاهیان یونانی ، که با کل آرخ اسیر شده بودند، آذوقه ٔ او را می خوردند و چیز کمی برای او میماند. در مقام چاره جوئی او خواهش کرد، که جیره ٔ او را بیشتر و جداگانه از جیره ٔ سایر اسراء دهند، کتزیاس این خواهش او رابا رضایت و بل موافق میل پروشات انجام داد. چون همه روزه یک ران خوک برای کل آرخ می بردند، او روزی از کتزیاس خواهش کرد، که کارد کوچکی در میان آن پنهان دارد، تا او دچار زجر و عقاب از طرف شاه نگردد (مقصود این است ، که کل آرخ میخواسته خودکشی کند) ولی کتزیاس از ترس اردشیر از انجام آن خودداری کرد. پروشات از اردشیر خواهش کرده بود، که کل آرخ را نکشد و او بقید قسم وعده داده بود از اعدام او دست باز دارد، ولی بعد به اصرار استاتیرا تمام اسرای یونانی را باستثنای منون کشت و پروشات از این زمان کینه ٔ استاتیرا را در دل جا داده بعدها او را زهر داد. بعد پلوتارک گوید، این روایت کتزیاس صحیح نیست . پروشات داعی نداشت ، که برای خاطر کل آرخ اقدام بکاری کند، که آن قدر خطرناک بود. معلوم است ، که کتزیاس برای بزرگ کردن نام کل آرخ از این قسمت تاریخ خود افسانه ٔ حزن انگیزی ساخته ، چنانکه گوید: نعش صاحبمنصبان یونانی را سگ ها و طیور درنده دریدند، ولی گردبادی برخواست و نعش کل آرخ را در زیر ماسه و ریگ روان پوشیده قبری برای او ساخت . در اطراف این قبر درختان خرما روئیده و چندان زیاد شد، که در اندک مدتی جنگلی از درختان مزبور پدید آمد و شاه مغموم گشت ، که چرا کل آرخ ، محبوب خدایان را، نابود کرد. بعد مورخ مذکور از کینه ورزی پروشات نسبت به استاتیرا سخن رانده میگوید جهت آن رشکی بود، که او به استاتیرا میبرد. چون این قضیه در جای خود ذکر خواهد شد، (ص 1096 ایران باستان ).
تمجید کزنفون از کل آرخ : کزنفون کل آرخ رابسیار ستوده و بدین عقیده است ، که او واقعاً سرباز بود، جنگ را دوست میداشت و هر چه می یافت ، بمصرف جنگ میرسانید. در جدال ها بی پروا بود، ولی با اینحال در مواقع خطر احتیاط را از دست نمیداد. او میگفت ، قشونی که اطاعت نظامی ندارد، بهیچ درد نمیخورد و باید سرباز از فرمانده ٔ خود بیشتر بترسد، تا از دشمن . او سخت و سبع بود و در موقع جنگ یا مخاطره همه با میل سخنان او را میشنیدند، ولی ، همین که خطر میگذشت ، همه از او فرار میکردند، زیرا روی ملاطفت و عنایت نداشت . زیردستان او نسبت به وی همان حسیات را میپروردند، که یک شاگرد مکتب نسبت بمعلم دارد. بنابراین او هیچگاه کسی را نداشت ، که بواسطه ٔ دوستی یا وفا او را پیروی کند، ولی اشخاصی را، که وطن یا احتیاج و یا ضرورت دیگر در تحت فرمان او قرار میداد، خوب میتوانست مطیع کند.از زمانی ، که بهره مندی های او شروع شد، دو وسیله ٔ بزرگ او را سرباز عالی کرد؛ اولاً دلاوری و شجاعت او، که از تمام محک های امتحان گذشت . ثانیاً ترس مجازات ، که سربازها را به اطاعت نظامی درآورد. چنین بود کل آرخ ،وقتی که فرماندهی داشت ، او هیچگاه ، چنانکه گویند، زیر فرمان کسی نرفت و تقریباً در سن پنجاه سالگی درگذشت . اینست عقیده ٔ کزنفون . (عقب نشینی ده هزار نفر، کتاب 2 فصل 6). ولی پلوتارک شکست کوروش را به او منسوب داشته گوید، که کل آرخ سردار خوبی نبود و، اگر بجای اینکه در لب فرات بماند، در قلب قشون کوروش جا میگرفت ، جنگ را یقیناً میبرد.
تکذیب کزنفون از منون : مورخ مذکور گوید: منون تسالیانی حرص خود را نسبت بجمع کردن مال پنهان نمیکرد فرماندهی را برای گردآوردن مال و شرف را برای استفاده میخواست . همیشه در صدد بود، که دوست اشخاص مقتدر باشد، تا تعدیات او بی مجازات بماند، برای رسیدن بمقاصدی که داشت ، کوتاه ترین راه را در شکستن قسم ، دروغ گوئی و تقلب میدانست صداقت و دیانت را بهیچ می شمرد و روشن بود، که کسی را دوست ندارد. اشخاصی را دوستان خود میخواند و درهمان حال برای آنها دام میگسترد. هیچگاه دشمن را استهزاء نمیکرد، ولی هیچگاه هم با اطرافیان خود حرف نمیزد، مگر آنکه آنها را استهزاء کند. او نمیخواست مال دشمن را برباید زیرا ربودن چیزی ، که خوب حفظ میشد، دشوار بود، ولی او یگانه کسی بود، که ربودن مال دوستی را، از این جهت که محفوظ نبود، خیلی سهل میدانست . از تمام اشخاص بدقول و فاسد میترسید، چنانکه از اشخاص جنگ آزموده میترسند و بعکس تمام کسانی را که دیندارو راست بودند، مورد استفاده قرار میداد، زیرا تصویرمیکرد که اینها آدمی نیستند. او عقیده داشت ، که اشخاص درست کار بد تربیت شده اند. وقتی که میخواست در نزدکسی شخص اول باشد، افترا میزد بکسانی ، که مقام اول را قبل از او حائز بودند. در اموری که چندان معلوم نیست ، میتوان اشتباه کرد، ولی آنچه همه میدانند، این است : وقتی که منوُن از آریستیپ ۞ فرماندهی قشون خارجه را گرفت ، جوانی بود خوشگل و صبیح و زمانیکه سر و سرّی با آری یه ٔ خارجی داشت ، طراوت جوانی را هنوز فاقد نشده بود و آری یه جوانانی را که صباحت منظر داشتند، دوست میداشت خود او هم زمانی ، که ریش نداشت جوانی داشت تاری پس ۞ نام که خارجی بود. سرداران یونانی کشته شدند از این جهت ، که بر ضد شاه قیام کردند، ولی او کشته نشد، و حال آنکه همان کار سرداران دیگر را کرده بود. بعدها شاه او را هم معدوم کرد، ولی به مانند سرداران دیگر یونانی ، زیرا بریدن سر، قتلی نجیبانه بشمار میرفت . گویند، که او را با زجرهائی کشتند، که یکسال طول کشید (بعضی نوشته اند، که دست و پای او را قطع کردند) آژیاس آرکادی و سقراط آخائی هم کشته شدند، ولی این دو نفر نه در جنگ ترسو بودند و نه در دوستی خائن ، هر دو تقریباً سی وپنجسال داشتند. (عقب نشینی ، کتاب 2، فصل 6).
حزن و اندوه یونانیها: بعد کزنفون گوید (عفب نشینی ، کتاب 3، فصل 1): وقتی که بسپاهیان یونانی خبر گرفتار شدن سرداران و صاحبمنصبان آنها رسید، در غم و اندوه بی پایان فرورفتند، چه میگفتند، ما دم دربار شاه هستیم ، از هر طرف دشمن ما را احاطه کرده مسافتی بیش از ده هزار استاد بین ما و اوطانمان جدائی انداخته ، در وسط راه بین رودهای غیر قابل عبور درمانده ایم ، نه جائی هست ، که بما آذوقه بفروشند و نه سواره نظامی ، که خط عقب نشینی ما را تأمین کند. اگر در جنگی فاتح شویم ، یک نفر را هم نمیتوانیم بکشیم و اگر مغلوب گردیم ، یکنفر از ما جان بدر نبرد و همه حتی غیر یونانیهائی ، که با کوروش بودند، ما را رها کرده اند. حزن و اندوه یونانیها به اندازه ای بود که آن شب بیشتر یونانیان شام نخوردند و هر کس هر جا میتوانست بخوابدخوابید، ولی چشم کسی بهم نیامد، چه همه بفکر بی نوائی خود بودند و در خیال عیال و اطفالی ، که امید دیدن روی آنها را نداشتند. در قشون یونانی شخصی بود کزنفون نام ، که نه سردار بود، نه صاحب منصب و نه سرباز. میزبان او پروکسن مدتها او را دعوت میکرد، که وطن خودرا ترک کرده بخدمت کوروش درآید. کزنفون نامه ٔ او راخوانده از سقراط آتنی ۞ استشاره کرد و او گفت ، که چون از قرار معلوم کوروش با لاسدمونیها بر ضد آتنی ها ارتباطی نزدیک دارد، ممکن است ، که اهالی آتن از رفتن تو نزد کوروش ظنین شوند. پس بهتر است به دِلف رفته از خدا در این باب استشاره کنی . کزنفون چنین کرده از آپُلن پرسید، برای اینکه ازاین مسافرت سالم برگردد و نتیجه ٔ مسافرت خیلی خوب باشد، برای کدام یک از خدایان باید قربانی کند، آپُلن جواب داد، ((برای خدایانی که قربانی کردن برای آنهالازم است )). کزنفون این جواب را به سقراط اطلاع داد واو گفت . سئوال را خوب نکرده ای ، میبایست پرسیده باشی ، کدام یک از دوشق بهتر است ، بمانی یا بروی و، وقتی که تصمیم بر مسافرت کردی ، بپرسی که بهترین وسیله برای انجام اینکار چیست و چون تو طور دیگر سئوال کرده ای ، حالا باید هر چه خدا گفته بکنی . کزنفون قربانیهای لازم را کرده براه افتاده و در سارد به کوروش ، در حینی که او میخواست بطرف ممالک علیا عازم شود، معرفی شد بنا بمیل پروکسن کوروش او را دعوت کرد نزد وی بماند و گفت همین که سفر جنگی خاتمه یافت ، او را به یونان روانه خواهد کرد. در این وقت به کزنفون میگفتند، که این سفر جنگی بر ضد پی سیدیان است بنابراین کزنفون مانند سایر صاحبمنصبان یونانی ، بجز کل آرخ ، فریب خورد وفقط در کیلیکیه فهمید، که این سفر جنگی بر ضد شاه تهیه شده . در این حال بیشتر یونانیها بواسطه ٔ شرم و حیا کوروش را پیروی کردند و کزنفون هم یکی از آنها بود، باری ، از مشکلاتی ، که برای یونانیها پس از گرفتار شدن صاحبمنصبان یونانی حاصل شده بود، کزنفون هم در شب مذکور نمیتوانست بخوابد، ولی بعد بخواب رفت و در خواب دید، که رعد غرّیدن گرفت و برقی بخانه ٔ پدری او افتاده تمام خانه را مشتعل کرد. کزنفون از وحشت بیدار شده سراسیمه از جا جست و در ابتداء بنظرش آمد، که این خواب علامت خوبی است ، زیرا در میان مخاطرات مشکلات نور بزرگی از طرف زِئوس که خدای بزرگ است ، بخانه ٔ او تابیده ، ولی بعد ترسی بر او مستولی شد، چه تصور کرد، که چون این خواب از طرف زِئوس شاه خدایان است و آتش او را از هر طرف احاطه کرده ، پس تعبیر این خواب چنین است ، که او از ممالک شاه بیرون نخواهد رفت و مشکلاتی او را از هر طرف احاطه خواهد داشت . پس از قدری تأمل بفکرش آمد که همینکه صبح دررسد، پارسی ها حمله خواهند کرد و یونانیها را گرفته ببدترین نحوی خواهند کشت . پس اندیشید، که نباید منتظر شد، تا بیایند و مارا بگیرند و باید آنچه از ما برمی آید، برای نجات خود بکنیم . این بود، که برخاسته صاحب منصبان دسته ٔ پروکسن را دور خود جمع کرده گفت ، اگر دشمن تدارکات خود را ندیده بود، خصومت خود را علناً بما چنین نمی نمود،و حال این من نمی بینم ، کسی در فکر دفاع از دشمن باشد اگر ما اسیر شویم ، سرنوشت ما بدست کسی است ، که برادر تنی خود را کشته می بیند و حکم می کند سرو دست او را ببرند و آنرا روی صلیبی می گستراند. ما هم نباید انتظاری از او داشته باشیم ، چه ما همان کسانی هستیم ، که میخواستیم او را از تخت شاهی پائین آورده بنده اش کنیم و حتی ، اگر میتوانستیم او را بکشیم . همه ٔ صاحبمنصبان پروکسن حرفهای او را تصدیق کردند و فقط یک نفر آپولونیدس ۞ نام گفت ، باید راهی پیدا کرد و با شاه کنار آمد. در ازای این پیشنهاد، کزنفون و دیگران بر او تاخته بیرونش کردند و بعدشبانه تمام صاحبمنصبان جمع شده قرار دادند، که بیدرنگ سردار و سرکردگانی بجای آنهائی که گرفتار شده اند،انتخاب کنند، تا نظم و اطاعت نظامی قشون مختل نشود و از جمله کزنفون بجای پروکسن انتخاب شد.
نطق صاحبمنصبان یونانی : همین که سپیده ٔ صبح دمید، صاحبمنصبانی ، که تازه انتخاب شده بودند، در مرکز اردو جمع شده سپاهیان یونانی را جمع کردند و هر کدام از سه نفر رئیس ،یعنی خیری سف و کل اُنر و کزنفون برخاسته نطق های مهیّج خطاب بسربازان کردند مضمون نطق ها این بود: پارسیهاو آری یه ما را فریب دادند و با وجود معاهده و قسم های شداد، نقض قول و عهد کردند دیگر اطمینانی به آنها نیست و ما باید سعی کنیم ، که مقاومت کرده فاتح شویم و اگر هم فاتح نشدیم ، تماماً بمیریم ، زیرا اگر بدست دشمن افتیم ، باز باید بمیریم ، ولی با شکنجه و زجرهائی ، که خدایان نصیب دشمنان ما هم نکند. کزنفون برای تحریک سربازان یونانی جنگهای خشیارشا را با یونان و رشادت یونانیها را بخاطر آنها آورد و سپس از جنگ کوناکسا و فتح یونانیها نسبت بمیسره ٔ قشون اردشیر سخن رانده گفت ، مزایای دشمن بر ما فقط از این است ، که ما سواره نظام دشمن را نداریم ، ولی هیچ شنیده نشده است ، که کسی در جنگ از گزیدن اسب یا لگد زدنش مرده باشد، بالاخره اهمیت در مردی است ، که بر روی اسب نشسته و چون او بر اسب قرار گرفته و ما بر زمین استواریم ، باز شجاعت ما کار خود را خواهد کرد. اما این نکته . که تیسافرن با ما نخواهد بود، نباید باعث دغدغه ٔ شما گردد،زیرا نبودن چنین شخصی ، که همواره برای ما چاه میکند، آیا بهتر از بودن او نیست ؟ حالا خودمان راه خود را پیدا کرده حرکت خواهیم کرد. در باب آذوقه هم نگرانی نداشته باشید، زیرا تا حال ما بقیمت گزاف آذوقه ٔ خودرا میخریدیم . ولی بعد از این ، چون پول نداریم ، هر قدر آذوقه لازم داشته باشیم ، از محل ها بنا بحق فاتح خواهیم گرفت . رودها هم نباید باعث تشویش خاطر شما شود.زیرا اگر در جائی نتوانیم از رودها عبور کنیم ، میتوانیم بالا رفته جائی را بیابیم ، که آب تا زانوی ما باشد و بگذریم . ما نباید نشان دهیم که بر خود مخمر کرده ایم حتماً بیونان مراجعت کنیم ، زیرا ممکن است جائی را یافته و در آن محل متوطن شده مستعمره ای بنا کنیم .آیا نمی بینيد، که می سیان بر خلاف میل شاه شهرهای بزرگ و با ثروت دارند، پی سیدیان نیز دارای چنین وضعی می باشند و لی کااونیان ۞ جاهای محکمی را گرفته محصول جلگه ٔ حاصلخیز را، که متعلق بشاه است ، میبرند. ما از آنها کمتر نیستیم و ما هم میتوانیم جائی را اشغال کرده بمانیم . باید بنمائیم ، که میخواهیم در جائی بمانیم ، زیرا اگر شاه این نیت ما را بداند، تمام وسائل رفتن ما را تدارک خواهد کرد، تا ما زودتر برویم . این مطالب را گفتم ، تا شما مأیوس و افسرده نشوید، ولی ما باید بکوشیم ، تا به یونان برگردیم ، زیرا میترسم ، که اگر در جاهای حاصلخیز رحل اقامت افکنیم ، نعم فراوان ، بیکاری و زیستن با زنان بلندقامت و زیبای ماد و پارس یا دختران آنها ما را به ناز و نعمت عادت دهد و ما راه وطن را فراموش کنیم . پس ما باید به یونان برگردیم و به یونانیها بگوئیم که اگر آن ها فقیراند، میتوانند تمام اشخاص بی چیز را به این جاها آورده غنی کنند، زیرا ای سربازان ، بدانید که تمام این مال و منال و ثروت در انتظار فاتحین است پس از آن کزنفون ترتیب و طرز قشون را چنین بیان کرد: ما باید چنان کنیم ، که مقید به ارابه ها و خیمه های خود نباشیم و حرکت ما آزاد و در صلاح قشون باشد. بنابرین باید ارابه ها و خیمه های خود را بسوزیم و حتی از بنه ٔ خود، آنچه را که بیش از خوردن و آشامیدن است ، نیز نابود کنیم . مهم تر از هر چیز این است ، که این نکته را در نظر داشته باشید، تا سرداران مان با ما بودنددشمن نتوانست با ما ستیزه کند، زیرا از اطاعت نظامی ما میترسید، ولی حالا تصور میکند، که نافرمانی در قشون یونانی حکمفرما است و باعث اضمحلال آن خواهد شد. بنابراین باید حالا بیش از سابق اطاعت و فرمان برداری نشان دهیم ، تا دشمن بداند، که خیال واهی کرده . پس از آن به پیشنهاد کزنفون با بلند کردن دست رأی گرفتند و قبول شد. بعد او گفت ، ما باید بجائی رویم ، که آذوقه زیاد داشته باشد، در بیست استادی این جا دهات خوبی است و اگر دشمن بما حمله کند، نباید باعث حیرت گردد، زیرا دشمن حال سگ را دارد، که همواره به رهگذر حمله میکند، ولی همین که به او حمله کردند، میگریزد. بنابراین باید ترتیب قشون در موقع حرکت چنین باشد، از سپاهیان سنگین اسلحه ستونی بسازیم ، که وسط آن خالی بماند و بار و بنه ٔ خود را در وسط ستون جمع کنیم . اگرما الان اشخاصی را معین کنیم ، که بجبهه ٔ ستون فرمان دهند و بر رأس آن ناظر باشند و نیز اگر اشخاصی را، که باید پهلوهای قشون را حفظ و در دنبال آن حرکت کنند برگزینیم ، در موقع نزدیک شدن دشمن بمشورت محتاج نشویم و تمام قشون بکار افتد. بعقیده ٔ من خیری سُف ، چون لاسدمونی است ، باید فرمانده ٔ جبهه باشد، دو نفر از مسن ترین سرکردگان پهلوها را حفظ کنند و تی ماسیون و من پس قراول را اداره کنیم . پس از این نطق ، چون کسی حرف نزد، با بلند کردن دست رای گرفتند و پیشنهاد پذیرفته شد. بعد کزنفون گفت هان ای کسانی که میخواهید عیال و اطفال خود را ببینید، بدانید که باید دلیر باشید.برای رسیدن بمقصود این یگانه وسیله است . اگر فاتحیدمیکشید و اگر مغلوبید، میکشند. اگر مال را دوست دارید، باید فاتح باشید، چه فاتح دارائی خود را حفظ میکند و مغلوب آنرا برای دیگری میگذارد. (عقب نشینی ، کتاب 3، فصل 2).
حملات مهرداد به یونانیها: یونانیها پس از سوزانیدن ارابه ها و خیمه ها و زیادی بار و بنه ناهار خوردند. در این حین مهرداد با سی نفر سوار دررسیده خواست با یونانیها مذاکره کند و گفت ، منهم از دوستان کوروش بودم و حالا میخواهم آن کنم که شما خواهید کرد. این است که آمده ام قصد شما را بدانم . یونانیها گفتند ما می خواهیم بخانه های خود برگردیم و اگر مانع شوید، جنگ میکنیم . مهرداد گفت ، اگر شاه بخواهد شماجان بدر نخواهید برد. از این حرف او یونانیها استنباط کردند، که او فرستاده ٔ پارسی ها است ، بخصوص که یکی از نزدیکان تیسافرن همراه او بود. سرکردگان بین خودشان قطع کردند که بهترین کار جنگ کردن است ، بهر جا که بکشد، زیرا مذاکرات با پارسی ها احوال روحی سربازان را خراب میکند، چنانکه نی کارک آرکادی ۞ با بیست نفر سپاهی شبانه فرار کرد. یونانیها حرکت کرده از رود زابات گذشته و هنوز دور نرفته بودند، که مهرداد با دویست نفر سوار و چهار صد نفرتیرانداز یا فلاخن دار، که سبک و چست و چالاک بودند، باز پیدا شد و در ابتداء وانمود که دوست است ، ولی همین که نزدیک آمد، تیراندازان و فلاخن داران باران تیر وسنگ بیونانیها باریدند و عده ٔ بسیار از یونانیها زخمی شدند. تیراندازان کریتی نمیتوانستند جواب بدهند زیرا بواسطه ٔ سبکی اسلحه شان در مرکز قرار گرفته بودندو دیگر آنکه تیرهای آنها به ایرانی ها نمیرسید و نیزاشخاصی ، که زوبین داشتند، نمیتوانستند بفلاخن دارها برسند. کزنفون با سپاهیان سنگین اسلحه و سبک اسلحه ٔ پس قراول بتعقیب دشمن پرداخت ، ولی چون یونانیها سواره نظام نداشتند و پیاده نظام آنها هم بپارسی ها نمیرسید، نتوانستند یکنفر پارسی را هم بگیرند و پارسی ها در حال فرار هم برگشته تیر می انداختند و یونانیها را مجروح میساختند. یونانیها هم مجبور شدند، از راهی که در تعقیب دشمن پیموده بودند، برگردند و بنابراین آن روز فقط 25 استاد (کمتر از یک فرسنگ ) راه رفته عصر بدهاتی رسیدند. در اینجا باز افسردگی و یأس در یونانیها پدید آمد. خیری سُف کزنفون را ملامت کرد، که چرا بتعقیب دشمن پرداخت و آنقدر دور شد، بی اینکه ضرر جزئی هم بدشمن رسانیده باشد، کزنفون اعتراف کرد، که کار خوبی نکرده و گفت این حمله ٔ دشمن بما یک چیز آموخت . ما باید یکدسته فلاخن دار ترتیب بدهیم و سواره نظامی تشکیل کنیم . چون این رأی پسند آمد، شبانه دسته ای از دویست نفر فلاخن دار و نیز دسته ای از پنجاه نفر سوار تشکیل و لیسیوس ۞ آتنی را رئیس سواره نظام کردند. روز دیگر یونانیها راه افتاده از دره ای گذشتند و بیش از هشت استاد از آن دور نشده بودند،که مهرداد با هزارنفر سوار و چهار هزار تیرانداز و فلاخن دار از دره ٔ مذکور بقصد یونانیها گذشت . یونانیهاقسمتی از سپاهیان سنگین اسلحه و سبک اسلحه را بقصد مهرداد فرستادند این ها با سواره نظام خود حمله کردند و پارسی ها همین که حال را بدین منوال دیدند گریختند یونانیها هیجده نفر از دشمن گرفته و بی اجازه آنها راناقص کرده بعد کشتند، تا وحشتی در دل دشمن ایجاد کرده باشند. بعد یونانیها حرکت کرده و باقی روز را راه رفته بکنار دجله رسیدند. کزنفون گوید (کتاب 3، فصل 4): اینجا شهر بزرگ و خرابی است ، که آنرا لاریسا ۞ می نامند وقتی سکنه ٔ این شهر مادیها بودند. قطر دیوار آن 25 پا، ارتفاعش صد پا و محیطش دو فرسنگ است . این دیوار از خشت ساخته شده ، ولی پایه اش ببلندی 20 پا از سنگ تراشیده است ، وقتی که پارسی ها دولت ماد را منقرض کردند، شاه پارس این شهر را محاصره کرد، ولی نتوانست آن را بگیرد. بعد ابری آفتاب را پوشید و محصورین از ترس تسلیم گشتند... پس از آن ، قشون یک منزل شش فرسنگی پیموده بدیوار متروکی در نزدیکی شهری ، که موسوم به مِس پیلا ۞ است ، رسید. وقتی این شهر از مادیها مسکون بود. پایه ٔ دیوار آنرا از سنگ صیقلی منبت ساخته اند و دارای پنجاه پا قطر و همان قدر ارتفاع است . روی این بنا دیواری گذارده اند، که قطر آن 25 پا و ارتفاعش صدپا است . گویند، وقتی که پارسی ها صاحب دولت ماد گشتند، زن شاه ماد بدین شهر پناه برد و شاه پارس این شهررا محاصره کرد، بی اینکه بتواند آنرا با قهر و غلبه یا محاصره تسخیر کند. بالاخره زئوس محصورین را بوحشت انداخت و شهر بتصرف آمد. پس از آن یونانیها چهار فرسنگ راه رفتند و در بین راه قشون عظیم تیسافرن ، که مرکب بود از سپاهیان خود او و سپاهیان کوروش و قشونی ، که برادر شاه بکمک او آورده بود، نمودار شد. تیسافرن خواست بر ضد پس قراول و پهلوهای قشون یونانی عملیاتی کند، ولی فلاخن داران کریتی و تیراندازان یونانی که بطرز سکائی مسلح بودند، دفاع کردند و چنان خوب بنشانه زدند که یک تیر یا سنگ آنان بخطا نرفت در این احوال تیسافرن قشون خود را عقب کشید، تا از تیررس یونانیها خارج باشد و یونانیها تیرهای پارسی ها را جمع کردند، تا در موقع جنگ بکار برند. پس از این زد و خورد یونانیها بدهاتی رسیدند و آذوقه ٔ زیاد از گندم و غیره برگرفتند. روز بعد می بایست از جلگه ای بگذرند. تیسافرن از دنبال یونانیها حرکت میکرد و زد و خوردهای مختصر روی میداد. (عقب نشینی ، کتاب 3، فصل 3).
تغییرات در ترتیب قشون : (همان جا، فصل 5) - یونانیها پس از زد و خوردهای مذکور ملتفت شدند که ترتیب گروهان مربع، با اینکه دشمن در پی آنها است ، برای حرکت مناسب نیست ، زیرا در موقع عبور از راهی یا گردنه و یا پلی جناحین باید بیکدیگر نزدیک شوند و بر اثر آن سپاهیان سنگین اسلحه در فشار یکدیگر واقع شده بسختی میتوانند حرکت کنند. بنابراین بواسطه ٔ ازدحام یکدیگر را در زیر پا گرفته با هم مخلوط میشوند و دشمن میتواند از این وضع استفاده و حمله کند. این هم معلوم است ، که از صفوف درهم و برهم سپاهیان نمیتوان نتیجه ٔ خوبی گرفت و دیگر، وقتی که جناحین بمسافت اولیه خود برمیگردند، جای خالی در قلب قشون پدید آمده موجب یأس و دلباختگی سرباز میگردد چه او میبیند، که دشمن در پی اوست . برای رفع این معایب سرداران بدین وسیله متشبث شدند، شش لُخ ۞ ترتیب دادند، که هر کدام مرکب از یکصد نفر بود و صاحبمنصبی داشت موسوم به لُخاژ ۞ ، که باصاحبمنصبان جز و دیگر بدسته فرمان میداد. وقتی که جناحین قشون در موقع حرکت می بایست بهم نزدیک شوند، لخاژها عقب میماندند، تا بجناحین مزاحمتی وارد نیاید وبعد از پهلوهای قشون حرکت کرده بالا میرفتند. وقتی که بعکس پهلوهای قشون از هم دور می شدند و در قلب جاهای خالی پدید می آمد، لُخ ها آن را پر میکردند. این ترتیب حسن دیگری نیز داشت ، توضیح آنکه در موقع عبور از معبر یا پلی ، بی نظمی روی نمیداد، زیرا لُخاژها یکی پس از دیگری عبور میکردند و بنابراین همین که لازم می آمد، که فالانژ تشکیل یابد هر کس در صف خود بود. چهار روز یونانی ها بهمین ترتیب راه رفتند. روز پنجم قصری مشاهده کردند، که در اطراف آن دهاتی بود و راه این قصر از تپه هائی میگذشت . یونانیها تپه ٔ اول را پیموده در موقع صعود بتپه ٔ دوم بقشون دشمن ، که بلندی را اشغال کرده بود، برخوردند و پارسی ها باران تیر و سنگ برآنها باریده عده ای زیاد مجروح کردند. بعد سپاهیان سبک اسلحه ٔ یونانی حمله بردند و چنان شد، که از وجود تیراندازان و فلاخن داران یونانی ، که مواظب بار و بنه بودند، در این روز نتیجه گرفته نشد. یونانیها بصعوبت خود را بدهات رسانیده سه روز در آنجا ماندند و بمداوای زخمی های خود پرداختند. آذوقه در اینجا فراوان بود. روز چهارم یونانیها وارد جلگه شدند، ولی تیسافرن نگذاشت آنها از ده اولی تجاوز کنند، زیرا عده ای زیاد از یونانیها نمیتوانستند بجنگند: بعضی مجروح بودند، برخی مجروحین را حمل میکردند و عده ای اسحله ٔ حاملین مجروحین را. پس از زد و خورد مختصری که یونانیها بهره مندی داشتند، طرف عصر پارسیها رفتند، زیرا شب درمیرسید و آنها از ترس شبیخون زدن یونانیها عادت کرده بودند، اردوی خود را دور از یونانیها بزنند و این مسافت کمتر از 60 استاد (تقریباً دو فرسنگ ) نبود. در اینجا کزنفون گوید، که قشون پارس از شب میترسد، سواران اسبها را می بندند و غالب اوقات پاهای آنها را زنجیر میکنند، تا اگر باز شدند نگریزند. بنابراین اگر شب حمله ای از طرف دشمن بعمل آید لازم است ، که سوار پارسی اسب خود را زین کند، بسر اسب دهنه بزند و جوشن پوشیده سوار شود و این کارها شب در موقع تنگنائی و اضطراب سخت دشوار است . این است ، که سپاهیان پارسی دور از یونانیها اردو میزنند. وقتی که یونانیها دیدند، که پارسیها میخواهند بطرف اردوگاه خود روند، یکی از جارچیها را گفتند بصدای بلند جار زند، که همه برای حرکت کردن حاضر باشند. پارسیها همین که این جار را شنیدند،قدری توقف کردند، ولی بعد چون دیدند که شب در میرسدو حرکت در شب خطرناک است رفتند. اما یونانیها همین که از رفتن پارسی ها مطمئن شدند، حرکت کرده قریب شصت استاد را پیمودند و مسافت بین دو قشون بقدری شد، که روز بعد و روز دیگر قشون پارسی به یونانیها نرسید، ولی روز چهارم از یونانیها پیش افتاد و یک بلندی را، که براه یونانیها مشرف بود، اشغال کرد. در این احوال خیری سُف کزنفون را مأمور کرد، پارسی ها را از قله ٔ این بلندی براند و او، چون مشاهده کرد که از قله ٔ کوهی که بر قشون یونانی مشرف است ، راهی ببلندی مذکور میرود، با عجله بطرف این راه رفت و همین که پارسی ها دیدند کزنفون بطرف کوهی میرود که بر موقع آنها مشرف است ، آنها هم بطرف آن کوه شتافتند. یونانیها برای تشویق سربازان فریاد میزدند، سپاهیان تیسافرن نیز همین کار میکردند. بالاخره یونانیها زودتر بقله ٔ کوه رسیدند و در نتیجه پارسی ها پشت به یونانیها کرده رفتند و تیسافرن و آری یه با قشون خود دور شده راه دیگر اختیار کردند. پس از آن خیری سُف وارد جلگه شد و در دیهی اردو زد یونانیها در اینجا آذوقه ٔ زیاد یافتند، زیرا در این جلگه دهات متعددی هست ، که همه آباد و در کناردجله واقعاند.
عبور از کوههای کردوک : کردوک ها ۞ را بعض محققین با کردها تطبیق کرده اند. کزنفون گوید: (عقب نشینی ، کتاب 4، فصل 1-2) حوالی شب ناگهان پارسی ها پیدا شده چند نفر یونانی را، که مشغول غارت بودند، ریزریز کردند. یونانیها چند گله را که شبانان میخواستند از رود بگذرانند، گرفتند ولی بعد درموقع مشکلی واقع شدند، زیرا از یکطرف کوههای بلند واز طرف دیگر رود عمیقی آنها را احاطه کرده بود. بنابراین قشون یونانی مجبور شد برگشته براهی بیفتد، که ببابل میرفت . از این راه یونانیها بدهاتی رسیدند، که طعمه ٔ آتش نشده بود. سرداران یونانی اسرا را خواسته تحقیقاتی در باب راه کردند و آنها گفتند راهی در طرف جنوب هست ، که به بابل و ماد میرود و قشون یونانی هنگام آمدن آن را پیموده . در طرف مشرق راهی است ، که بشوش و همدان منتهی شود. در مغرب راهی است که به لیدیه و ولایات ینیان هدایت میکند و راه شمال از کوههائی میگذرد، که سکنه ٔ آن کردوک اند. این مردم بسیار رشید میباشند و هنوز تابع شاهان پارس نشده اند بعد برای اینکه یونانیها را بترسانند علاوه کردند، که شاه با قشونی مرکب از یکصد و بیست هزار نفر داخل ولایت آنان شد و بواسطه ٔ سختی محل ها یکنفر از آنها برنگشت ، ولی زمانی که کردوک ها با والی جلگه در حال صلح اند، بین آنهاو پارسیها تجارت و مرادوه میشود، معلوم نیست این شاه ، که با کردوک ها جنگ کرده کی بوده ، ظن قوی میرود که مقصود داریوش دوم است . م ). سرداران یونانی امر کردند اسرا را در جائی جدا نگهدارند، تا از اطلاعات کامل آنها استفاده شود و نگذارند آنها بفهمند، که چه راهی را سرداران انتخاب کرده اند، بعد یونانیها قرار دادند که از کوههای کردوک بگذرند، زیرا اسراء گفته بودندکه بعد از عبور از این کوهها یونانیها به ارمنستان خواهند رسید. آن مملکت وسیع و حاصلخیز است و از آنجامیتوانند بهرجا که بخواهند بروند. پس از آن ، چون یونانیها میخواستند کردوک ها مطلع نشوند از اینکه آنها قصد دارند بولایت آنها داخل شوند، و نیز، برای اینکه یونانیها بلندی ها را قبل از کردوک ها بگیرند، چنین کردند: حوالی آخرین پاس شب ، یعنی وقتی که هنوز خیلی ازشب باقی مانده بود، یونانیها حرکت کرده بکوه رسیدند. خیری سُف در رأس قشون حرکت میکرد و کزنفون در پس قراول . اولی بقله ٔ کوه رسید، قبل از اینکه کردوک ها اورا دیده باشند و همچنان پیش رفت تا بدهاتی که در دره واقع بود درآمد کردوک ها در این احوال خانه های خود را ترک کرده باعیال و اطفالشان ببالای کوهها رفتند. یونانیها در منازل آنها آذوقه ٔ وافر و ظروف مسین زیادیافتند، ولی ظروف را غارت نکردند و بتعقیب اهالی نیز نپرداخته ، زیرا خوشنود بودند از اینکه چون اهالی دشمن شاه اند، مانع نخواهند شد که یونانیها از ولایت آنها بگذارند، ولی کردوک ها بپیشنهادات یونانیها جوابی ندادند و وقتی که پس قراولان یونانی از کوه بدره سرازیر میشد و شب دررسید بود، کردوک ها حمله کرده چند نفریونانی را با تیر و سنگ کشتند. چون یونانیها ناگهان داخل محل های کردوک ها شده بودند، عده ٔ حمله کنندگان کم بود، و الا عده ٔ زیادی از یونانیها تلف میشد. یونانیها شب را در دهات گذرانیدند و کردوک ها بالای کوه جاگرفته آتش هائی روشن کردند. طرفین مواظب یکدیگر بودند و، چون روز شد، یونانیها حرکت کردند و تمام روز رامجبور بودند جنگ یا توقف کنند، روز دیگر رعد و برق سختی روی داد و با وجود این یونانیها مجبور شدند پیش روند، زیرا آذوقه نداشتند. در موقعی که یونانیها ازمعبر تنگ میگذشتند، کردوک ها از موقع استفاده کرده باران تیر و سنگ بر آنها باریدند. بعد چون یونانیها بجائی رسیدند، که میبایست اردو بزنند، سردار آنها اسرا را خواسته از آنها یک بیک پرسید، که آیا راه دیگری جز آنکه دیده میشود هست ؟ یکی از آنها با وجود تهدیدبقتل گفت از راه دیگری اطلاعی ندارد چون یونانیها نتوانستند از او اطلاعی تحصیل کنند، او را در پیش چشم رفیقش سر بریدند. این یکی گفت مقتول حقیقت را پنهان کرد. زیرا یکی از دختران او شوهر کرده و مسکن شوهرش در نزدیکی راهی است ، که چهار پایان میتوانند از آن بگذرند و اگر یونانیها بخواهند، او میتواند آنها را هدایت کند، ولی چون راه صعب العبور است ، باید جای بلندی را در تصرف خود داشته باشند. چند نفر داوطلب شدند،که چنین کنند و غذای خودشان را برداشته و دستهای بلد را بسته براه افتادند. دو هزار نفر از این راه حرکت کردند و کزنفون در رأس پس قراولان راهی را که در پیش داشت ، پیمود، تا توجه کردوک ها را بخود جلب کند و حرکت دوهزار نفر مزبور را بقدر امکان پنهان بدارد. چون کزنفون وارد دره ای شد، تا از آن ببالای بلندی رود، کردوک ها سنگهای زیاد، که بعضی بزرگ و برخی کوچک بوداز بالا بزیر غلطانیدند. این سنگ ها بزیر آمده با چنان قوتی بسنگهای ضخیم برمیخورد و خرد شده پارچه های آنها به اطراف می جست ، که گوئی سنگها را از فلاخن می انداختند. با اینحال ممکن نبود پس قراول براه نزدیک شود وکردوک ها تمام شب را به اینکار اشتغال داشتند تا اینکه یونانیهائی ، که با بلدها حرکت میکردند، رسیده بلندی را گرفتند و بعض کردوک ها را کشته برخی را بدره راندند. در طلیعه ٔ صبح یونانیها بطور مرتب و با سکوت بطرف دشمن ، که بلندی دیگری را اشغال کرده بود، هجوم بردند و چون مه غلیظ اطراف را فروگرفته بود، به کردوک ها رسیدند، پس از آنکه حمله ٔ یونانیها را دریافته باشند. در اینحال شیپورچی یونانی شیپور کشید و یونانیها فریادزنان حمله کردند، کردوک ها تاب ضربت را نیاورده گریختند و چون خیلی چست و چالاک بودند، عده ٔ کمی ازآنها کشته شد. در نتیجه راه بتصرف یونانیها درآمد، و چون راهی را که بلد اختیار کرده بود، برای مالهای بنه مساعد بود، کزنفون با پس قراولان از این راه رفت ، ولی بزودی بیک بلندی ، که براه مشرف بود، برخورد چون کردوک ها آنرا اشغال کرده بودند، یونانیها یکدیگر را تشویق کرده ستون وار به این بلندی حمله بردند، ولی راهی هم برای عقب نشینی دشمن بازگذاشتند. کردوکها، چون دیدند یونانیها نزدیک میشوند، بی اینکه تیر یا سنگی اندازند، فرار کردند و یونانیها تپه ٔ دیگر را که نیزاهالی اشغال کرده بودند، گرفتند. یک تپه باقی مانده بود و این تپه ٔ سوم بر محلی مشرف بود که شب قبل یونانیها بقراول کردوک ها ناگهان شبیخون زده بودند. وقتی که یونانیها به تپه ٔ مزبور هجوم بردند، کردوک ها آن را تخلیه کرده پس نشستند. در بادی امر چنین بنظر می آمد، که این اقدام کردوک ها از این جهت بود، که محصور نشوند، ولی حقیقت امر این است : کردوکها از بالای تپه میدیدند، که در عقب قشون چه میشود و میخواستند شتابان به پس قراول قشون یونانی حمله کنند. کزنفون با سربازهای جوان بقله ٔ یک بلندی درآمد، تا آنکه صاحبمنصبان دیگر که عقب مانده بودند، فرصت یافته به او ملحق شوند و فرمان داد، که سایر قسمتها با تأنی از عقب او حرکت کرده در محلی ، که صاف و نزدیک راه است برای جنگ حاضر شوند. همینکه این فرمان داده شد، خبر رسید که کردوک ها یونانیها را از تپه ٔ اولی با تلفاتی رانده اند. پس از این بهره مندی ، کردوک ها تپه ای را که محاذی تپه ٔ کزنفون بود، گرفتند. کزنفون به آنها پیشنهاد متارکه کرد و اجساد مقتولین یونانی را خواست ، کردوک ها این تکلیف را قبول کردند به این شرط، که یونانیها دهات را نسوزانند. بعد، وقتیکه یونانیها حرکت کردند، تااز تپه بزیر آمده بیونانی هائی که حاضر جنگ بودند، ملحق شوند، کردوک ها با جمعیت زیاد و بی نظم پیش رفتند و، همینکه ببالای تپه ای که کزنفون تخلیه کرده بود، رسیدند، بغلطانیدن سنگ مشغول شدند و در این موقع پای یکی از یونانیها شکست . یونانیها پس از آن همه در یکجاجمع شده در خانه های خوب منزل کردند و آذوقه ٔ فراوان یافتند. شراب در اینجا بقدری زیاد بود، که اهالی آن را در آب انبارهای ساروجی ریخته بودند. روز دیگر یونانیها بی بلد براه افتادند و کردوکها جنگ کنان پیش دستی کرده معابر تنگ را میگرفتند و میکوشیدند، که مانع از پیشرفتن یونانیها گردند. وقتی که کردوک ها معبر را میگرفتند، کزنفون از عقب کوه بالا میرفت تا بیک بلندی میرسید، که بر محلی که کردوک ها اشغال کرده بودند، مشرف بود. به این ترتیب معبر باز میشد و اگر کردوک ها حمله به پس قراول میکردند، خیری سُف میکوشید، که ببلندی ها صعود و مانع را برطرف کند. گاهی کردوک ها زحمات زیاد بیونانیها در موقع فرود آمدن آنها میرسانیدند، زیرا اینها مردمی هستند چست و چالاک و، اگر هم بیونانیها خیلی نزدیک می شدند، میتوانستند به آسانی فرار کنند. اسلحه ٔ آنها فقط کمان و فلاخن است اما تیراندازان ماهری هستند. کمان آنان به اندازه ٔ سه ارش است و بلندی تیرهایشان دو ارش . وقتی که میخواهند تیراندازند، زه کمان را می کشند و پای چپ را پیش میگذارند. تابر زمین استوارتر قرار گیرند. تیرهای کردوکها سپر وجوشن را سوراخ میکند. یونانیها تیرهای کردوکها را از دستشان میربودند، تا آن را بسان خشت بکار برند. این روز را یونانیها در دهاتی ، که بالای جلگه واقع و تارود سان تری تس ۞ ممتد است بسربردند (این رود را بعضی با رود خابور تطبیق کرده اند، ولی باید دانست ، که این خابور غیر از خابوری است که داخل فرات میشود. م ). رود مذکور که عرضش دو پلطر (تقریباً شصت ذرع ) می باشد و ولایت کردوکها را از ارمنستان جدا میکند، بمسافت هفت استاد (تقریباً 1295 ذرع ) در کوههای این صفحه جاری است . قشون یونانی در هفت روز ولایت کردوک را طی کرد و در تمام این مدت جنگ کنان پیش رفت . بعد کزنفون گوید، که حملات شاه و تیسافرن نسبت بخطرات و خستگی های عبور از این صفحه چیزی نبود.
یونانیها در سرحدارمنستان : یونانیها، همینکه فهمیدند، که از رنج و تعب بی حد خلاصی یافته اند، خواب راحتی کردند، ولی ، چون روز شد، و دیدند که در آن طرف رود سواره نظامی است که سرتاپا مسلح است و در عقب این سواره نظام پیاده نظامی است که برای جنگ حاضر شده ، این قشون از ارامنه و میگدنیان ۞ و کلدانیها ۞ ترکیب یافته بود. جائی که در یک بلندی واقع و قشون مزبور آنرا اشغال کرده بود، فقط سه ، چهار پلطر (90 - 120 ذرع تقریباً) از رود فاصله داشت و تنها یک راه ببالای این بلندی هدایت میکرد. یونانیها امتحان کردند، که از رود مزبور، در جائیکه محاذی این راه است ، بگذرند، ولی معلوم شد، که آب تا بالای سینه ٔ آنها میرسد، ته رود هم ناهموار و پر از سنگهای بسیار لغزنده است و یونانیها نمیتوانند اسلحه ٔ خود را در آب داشته باشند. اشخاصی که خواستند چنین کنند، جریان آب آنها را غلطاند، کسانی که اسلحه را روی سر گذارند، برهنه مانده هدف تیر شدند. بنابراین یونانیها از رود خارج شده در کنار آن اردو زدند. در این وقت عده ٔ زیاد از کردوک ها بالای کوههای خود جمع شدندو یونانی ها بسیار مأیوس و نگران بودند، زیرا میدیدند در پیش رودی دارند، که عبور از آن بواسطه ٔ قشونی ممانعت میشود و در پس عده ٔ زیاد از کردوکها، که حاضرند حمله کنند، بنابراین روز و شب را در اضطراب گذرانیدند. کزنفون گوید: (کتاب 4، فصل 3) در این شب در خواب دید، که پاهای او در کنده است و ناگهان کنده پاره وآزاد شد، در طلیعه ٔ صبح او نزد خیری سُف رفته خواب خود را برای او بیان کرد و سردار مزبور مشعوف گشت . بعد صاحبمنصبان جمع شده قربانی کردند و نتیجه قربانی از ابتداء مساعد بود. سپس سرداران و صاحبمنصبان بقسمتهای خود رفته بسپاهیان گفتند غذا صرف کنند. هنگامی که کزنفون مشغول صرف غذا بود، دو نفر جوان دوان نزد او رفته گفتند، وقتی که ما مشغول جمع کردن هیزم بودیم تا آتشی روشن کنیم ، در آن طرف رود مشاهده کردیم که پیرمردی با زن و خدمه در درون سنگی کیسه ای پنهان میکنند، که ظاهراً پر از لباس است . بعد آنها در حالی که لباسی نداشتند، خنجرهای خود را در دست گرفته در آب فرو رفته و آب تا کمر آنها نمیرسید. از این جا میتوان استنباط کرد، که در این محل گداری هست ، که سواره نظام دشمن بدان دست رسی ندارد. کزنفون پس از استماع این خبر بشکرانه ٔ اینکه خدایان گداری برای آنها کشف کرده اند، قدری شراب بزمین ریخت و گفت شرابی هم بدو نفرجوان مزبور بدهند. بعد جوانان را نزد خیری سُف برد، تا به او هم همان خبر را بدهند. پس از آن خیری سف و کزنفون امر کردند، که سربازان بار و بنه خود را ببندند و صاحبمنصبان را جمع کرد، در باب گذشتن از رود بشور پرداختند. قرار شد، که خیری سف نصف قشون را بگذراندو نصف دیگر با کزنفون در این طرف رود بماند و بار وبنه پس از نصف اول قشون بگذرد. پس از آن سپاه در تحت هدایت دو نفر جوان مذکور بطول ساحل رود از طرف چپ حرکت کرد، تا به گداری که بفاصله ٔ چهار استاد بود، برسد.
وقتی که یونانیها بطول رود حرکت میکردند سواره نظام ارمنی در ساحل مقابل نیز بهمان اندازه پیش رفت . همین که یونانیها به گدار رسیدند، بستونهائی تقسیم شدند و عبور شروع شد. کاهنان کنار رود مشغول قربان کردن بودند و سربازان در آب حرکت میکردند و بسر آنها باران تیر و سنگ میبارید، بی اینکه یکی هم کارگر افتد. کزنفون چابک ترین سپاهیان پس قراول را برداشته دوان بطرف معبری رفت ، که محاذی راهی بود و این راه بکوهای ارمنستان منتهی میشد. او چنین وانمود، که میخواهد از این معبر بگذرد.سواره نظام ارمنی ، چون مشاهده کرد که خیری سف بسهولت از رود گذشت و کزنفون با سپاهیان خود بعقب میدود، خیال کرد که یونانیها میخواهند پشت ارامنه را گرفته آنها را محاصره کنند و از بیم این پیش آمد روی بهزیمت گذارده بطرف راهی رفتند، که از کنار رود بدرون ارمنستان امتداد می یافت . سوارها به راه مزبور رسیده از کوه بالا رفتند، اما خیری سف این سوارها را تعقیب نکرد و بطرف سپاهیانی متوجه شد، که در بلندیها در نزدیکی رود جا گرفته بودند. اینها، چون دیدند سواره نظام آنها فرار کرد و سپاهیان سنگین اسلحه ٔ یونانی میخواهند حمله کنند، تپه ای را که مشرف برود بود، تخلیه کردند. بعد کزنفون ، همینکه دید در آن طرف رود کارها بر وفق مراد است ، بطرف سپاهیان یونانی ، که از رود میگذشتند، برگشت ، زیرا دریافت که کردوک ها از کوه سرازیر میشوند، تا به پس قراول یونانی ها حمله کنند بار و بنه ٔ یونانیها با خدمه هنوز کاملاً از رود نگذشته بود که کزنفون بصاحب منصبان خود امر کرد، هر یک دسته های خودشان رابدو قسمت 25 نفری تقسیم و بدین ترتیب به کردوک ها حمله کنند. این ها، چون دیدند عده ای از سپاهیان پس قراول برای حفاظت باروبنه رفته و بدین جهت از عده ٔ آن کاسته ، آوازخوانان هجوم آوردند. ولی خیری سُف سپاهیان سبک اسلحه و فلاخن داران وتیراندازان را بکمک کزنفون فرستاده امر کرد فرمان او را اجراء کنند و کزنفون ، همینکه دید، آنها از کوه پائین می آیند، کس فرستاد به آنها بگوید، که در کنار رود مانده به این طرف نگذرند و منتظر باشند، تا موقعی که او بخواهد از رود بگذرد و در این وقت آنها دست خود را روی نوک زوبین گذارده و تیر را روی کمان نهاده بعضی از طرف راست و برخی از طرف چپ به استقبال او بیایند ولی خیلی پیش نیایند کردوک ها چون دیدند که تقریباً تمام یونانی ها از رود گذشته اند و در این طرف رود عده ٔ کمی باقی مانده ، با فلاخن و تیر و کمان حمله آوردند، ولی همینکه یونانیها بطرف آنها دویدند، آنها نتوانستند مصادمه را تحمل کنندزیرا هر چند اسلحه ٔ آنها برای حمله و عقب نشینی ناگهانی در کوهها مساعد بود، ولی برای جنگ تن بتن مناسبت نداشت . پس از هزیمت کردوک ها این یونانیها هم از رودگذشتند. (همان جا. کتاب 4، فصل 4).
عبور از ارمنستان : پس از آن قشون یونانی بحال ((حاضر بجنگ )) پنج فرسنگ در جلگه های ارمنستان پیمود. در حوالی رود سن تیریت ۞ دهاتی نیست ، زیرا پارسی ها و کردوک ها اتصالاً با هم در جنگ اند.بالاخره قشون بقصبه ٔ بزرگی رسید، که در آن والی این ایالت قصری داشت و تمام خانه های آن تقریباً دارای برجهائی بود. در این جا یونانیها آذوقه ٔ زیاد یافتند وبعد، از بالای سرچشمه های دجله گذشته برود ت ِل ِب ُآس ۞ رسیدند (این رود را بعضی از محققین با رود ارزانیاس پلوتارک و پلین و تاسیت تطبیق کرده اند. ارزانیاس هم باید همان ارزن قرون بعد باشد. م ). رود مزبور کوچک و در کنار آن دهات متعددی واقع است . این صفحه را ارمنستان غربی مینامند و والی آن ، تیری باذ، مورد محبت مخصوص اردشیر است . وقتی که او در دربار بود، کسی جز او اردشیر را در موقع سوار شدن کمک نمیکرد. تیری باذ با سواره نظام خود بطرف قشونی یونانی رانده بتوسط مترجمی گفت ، میخواهد با سرکردگان یونانی حرف بزند. سرداران پیشنهاد او را پذیرفتند و وقتی که او بنقطه ای درآمد، که صدا میرسید پرسیدند چه میخواهد. او گفت ، میخواهد عهدی با یونانیها ببندد، به این شرایط، که او آزاری بیونانیها نرساند و آنها هم خانه ها را آتش نزنند و آذوقه هم ، بقدری که لازم دارند برگیرند. سرداران این شرائط را پذیرفتند و معاهده بسته شد. یونانیها در جلگه حرکت کردند و تیری باذبا قوای خود از پس آنها میرفت . بعد قشون یونانی بقصری رسید، که اطراف آن چند ده بود. در اینجا یونانیهاآذوقه ٔ فراوان و شراب کهنه ٔ اعلی و کشمش و سبزی زیاد یافتند. در این احوال بعضی سربازها، که از جاهای خود دور رفته بودند، خبر دادند، که قشونی از دور دیده میشود و شب آتش های زیاد روشن شده است . سرداران پس از رسیدن این خبر چنین صلاح دیدند، که سپاهیان را از دهات جمع کنند و آنها شب را در زیر آسمان بگذرانند. شب برف زیادی افتاد و سپاهیان را با اسلحه شان پوشید. مالهای بنه بقدری سنگین شدند، که با صعوبت آنها را بلند میکردند. کزنفون گوید از این وضع افسردگی زیادی برای او دست داد. او برخاست و بی لباس رو شروع بشکستن هیزم کرد و بزودی بعض سپاهیان برای خوش آمد سردار خود برخاسته به او کمک کردند. سربازان دیگر نیز بمروربرخاستند و آتشی روشن کرده تن خود را با پیه خوک ، روغن کنجد، بادام تلخ و صمغ سقزی مالش دادند. از این مواد در اینجا زیاد است و بعد مالیدنی گوارائی یافتند، که تمام این مواد در آن داخل بود. پس از آن سرداران قرار دادند، که سپاهیان بدهات برگشته در خانه ها سکنی کنند و آنها شاد و فریادزنان بمنازل خود برگشتند، چه در آنجاها آذوقه ٔ زیاد یافته بودند. از سپاهیان آنهائیکه هنگام بیرون رفتن از منازل خانه ها را آتش زده بودند، سخت تنبیه شدند، یعنی قرار شد، که در ازای این حرکت در بیابان بمانند و سختی سرما را بچشند. در همان شب دسته ای را مأمور کردند بمحلی ، که میگفتند قشونی در آنجا دیده شده بروند و تحقیقاتی کرده اطلاعات صحیح آرند. رئیس دسته گفت ، آتشی در آنجا ندیدم واسیری با خود آورد، که کمانش شبیه کمانهای پارسی و ترکش و تبرزینش مانند ترکش و تبرزین ۞ آمازونها ۞ بود (راجع به آمازونها بالاتر ذکری شد. این زنان سکائی جنگ و شکار را حرفه ٔ خود میدانستند و پستان راست را میبریدند، تا بهتر تیراندازند. م ) در جواب سوءالاتی ، که از او کردند، گفت پارسی است ، از سپاهیان تیری باذ و برای یافتن آذوقه از قشون دور شده . بعد، که از عده ٔ قشون تیری باذ پرسیدند، گفت این والی بجز قشون خود سپاهیانی نیز از مردم خالیب ۞ و تااوک ۞ اجیر کرده و میخواهد در معبر تنگی به یونانیها حمله کند. پس از آن سرداران یونانی سپاه را جمع کرده و عده ای را در اردو برای محافظت آن گذاشته با اسیر مزبور، که در این موقع بلد راه بود، حرکت کردند. سپاهیان سبک اسلحه ٔ یونانی ، که پیش قراول بودند، پس از عبور از کوه اردوی پارسی را دیدند و بی اینکه منتظر پیاده نظام سنگین اسلحه شوند، فریادزنان بطرف آن دویدند. قشون تیری باذ، همین که فریاد یونانیها را شنید، فرار کرد و یونانیها چند نفر را کشته بیست رأس اسب و نیز خیمه ٔ تیری باذ را ربودند. در خیمه ٔ والی تخت خوابی یافتند، که پایه های آن از نقره بود و نیز جام هائی ، که برای آشامیدن آب بکار میرفت . اسرائی هم گرفتند، که خبازان و شربت داران تیری باذ بودند. روز دیگر یونانیها حرکت کردند، تا به تیری باذ فرصت ندهند، که قوای خود را جمع کرده معبر را بگیرد. حرکت یونانیها از میان برف عمیقی بود و همان روز قشون یونانی از معبری خطرناک گذشته اردو زد. بعد یونانیها در مدت سه روز بطول فرات حرکت کرده دهاتی در اینجاها نیافتند و چون آب فرات فقط تا کمرسپاهیان میرسید، از رود مزبور بسهولت گذشتند. پس ازآن یونانیها پانزده فرسنگ راه در جلگه هائی که پر ازبرف بود در مدت سه روز پیمودند. حرکت قشون در روز سوم خیلی سخت و مشکل بود، زیرا باد شمال بشدت میوزید و سوز آن بسپاهیان فوق العاده صدمه میزد. غیبگوئی مصلحت بینی کرد، که برای باد قربانی کنند و همینکه چنین کردند، همه دریافتند که از شدت باد خیلی کاست . عمق برف شش پا بود و از این جهت عده ٔ بسیار از غلامان ، که با مالهای بنه حرکت میکردند و نیز سی نفر سپاهی تلف شدند، بعد که به اردوگاه رسیدند، هیزم فراوان یافتندو آتشی بزرگ تمام شب مشتعل بود. سپاهیانی ، که زودتربمنزل رسیده و آتش روشن کرده بودند، نخواستند قسمت عقب مانده را بطرف آتش راه دهند، مگر آنکه آنها گندم و آذوقه ای ، که یافته بودند، با آنها تقسیم کنند. درنتیجه سربازان آنچه داشتند تقسیم کردند. برفی ، که در اطراف آتش بود، آب شد و عمق برف معلوم گردید. روز دیگر قشون یونانی تمام روز را راه رفت و از سربازان عده ٔ زیادی بمرض بولی می ۞ مبتلا شدند. (بولی می مرضی است که باعث گرسنگی شدید میشود. مریض به اندازه ٔ سست میگردد، که حتی نمیتواند جوارح خود را حرکت دهد و باید خرد خرد و بفاصله های کمی به او غذا برسانند. م ). کزنفون ، که در رأس پس قراول بود دید، سپاهیانی افتاده اند و نمیتوانند حرکت کنند، پس از تحقیقات در باب مرض آنان و دوائی که میبایست بکار برد، به او گفتند که باید به این اشخاص غذا داد، او چنین کرد و پس از صرف غذا سپاهیان مزبور برخاسته حرکت کردند. طرف عصر خیری سف وارد دیهی شد و دید زنان و دخترانی در سرچشمه مشغول بردن آب اند. آنها از خیری سف پرسیدند تو کیستی . او توسط مترجم گفت ، من با این قشون از طرف شاه آمده ام و نزد والی میروم . بعد یونانیها با زنان داخل قلعه و در جستجوی کدخدا شدند، خیری سُف و سربازان او در قلعه ای ده شب را گذرانیدند، ولی از یونانیها آنهائیکه قوت حرکت کردن نداشتند، بی غذا و بی منزل مانده غالباً تلف شدند. پارسیهائی که از عقب قشون یونانی حرکت میکردند، تا چیزی بربایند اسبهای قشون یونانی را، که نمیتوانستند حرکت کنند،گرفتند و بعد در سر این اسبها با هم منازعه کردند. از سپاهیان یونانی بعضی از درخشندگی برف فاقد بینائی و برخی از جهت سرمای شدید فاقد انگشتان پا شده بودند. این نوع سپاهیان را در عقب قشون جا دادند. برای جلوگیری از خطر اولی پارچه ٔ سیاهی در پیش چشم میگرفتند و وسائل جلوگیری از خطر دوم چنین بود: پاها را همواره حرکت میدادند و شب در موقع استراحت کفش ها را میکندند، و الا چرم بپا فرو میرفت و صندلها از سرما میخشکید زیرا کفش های سابق مندرس گشته و لازم شده بود از پوست گاوهائی که تازه کشته و پوستش را کنده بودند، کفش بسازند. روز دیگر چند نفر از سپاهیان نخواستند حرکت کنند و کزنفون تمام وسائل و حتی خواهش و تمنی را بکار برد، تا مگر آنها را برای حرکت حاضر کند و به آنها گفت ، که پارسیها با عده ٔ زیاد از عقب یونانیها حرکت میکنند. چون حرفهای او مؤثر نیفتاد، بالاخره او تند شد و این یونانیها گفتند ما را بکشی به از آن است ، که حرکت دهی زیرا طاقت راه رفتن نداریم . در این احوال او چاره را در این دید که اگر ممکن باشد پارسیهارا بترساند تا به این اشخاص حمله نکنند آن شب بسیارتاریک بود و پارسی ها با داد و فریاد پیش می آمدند و در سر غنیمت با هم منازعه داشتند. در این حال یونانیهای سالم پس قراول به امر کزنفون به آنها حمله کردند و کسانی که نمیتوانستند حرکت کنند، نیزه ها را به سپرها میزدند و فریاد میکردند پارسی ها بر اثر این حمله و فریاد عقب نشسته بطرف وادی کوچکی رفتند و دیگر صدائی شنیده نشد. بعد کزنفون با عده ای حرکت کرد و بکسانی که نمیتوانستند حرکت کنند، گفت کمکی برای آنها خواهد فرستاد، ولی هنوز چهار استاد نرفته بود که بسپاهیانی برخورد که در بیابان افتاده بودند و برف آنها راپوشیده بود. در اینجا نه پاسبانی بود و نه کشیکی . کزنفون اینها را مجبور کرد، که بلند شوند و آنها گفتند، سپاهیانی که در پیش اند مانع از حرکت اینها هستند.کزنفون راه افتاد و بچند سپاهی سبک اسلحه امر کرد تندتر رفته ببینند، چه چیز مانع از حرکت است . آنها رفته خبر آوردند، که تمام قشون در بیابان در برف خوابیده . بر اثر این خبر، او تا اندازه ای که مقدور بود، کشیکی معین کرده شب را در همان جا بی آتش و غذا گذرانید. روز دیگر کزنفون جوان ترین سپاهیان خود را نزد بیمارها فرستاد، تا آنها را مجبور کنند برخیزند. در این احوال اشخاصی را، که خیری سف فرستاده بود، تا از وضع پس قراول خبرآرند، دررسیدند. از دیدن آنها همه مشعوف شدند و مرضی را به آنها سپردند تا به اردو برسانند. پس از آن همه حرکت کرده بزودی وارد دیهی شدند، که خیری سف در آن منزل کرده بود و وقتی که تمام سپاهیان جمع شدند، آنها را بدهاتی تقسیم کردند، (همانجا، کتاب 4، فصل 5). پولیکرات آتنی چند نفر سپاهی برداشته به دیهی ، که بسهم کزنفون افتاده بود، درآمد و دید تمام اهل ده با کدخدایشان حاضراند. صاحب منصب مزبور در اینجا هفده کره اسب یافت این کرّه ها را برای شاه تهیه میکردند ومالیات این ده بود. دختر کدخدای ده را هم ، که نه روز قبل شوهر کرده بوده ، صاحبمنصب مزبور اسیر کرد. خانه ها را اهالی در زیر زمین ساخته بودند و هر خانه مانند چاه روزنه ای ببالا داشت و از این روزنه بوسیله نردبانی داخل خانه می شدند. در مدخل خانه جائی بود برای حشم . در این دهات بز، میش ، گاو ماده و مرغ زیاد بدست آمد. برای علوفه ٔ حشم یونجه استعمال میکردندو در اینجا گندم ، جو، سبزی و آبجو فراوان بود. آبجورا در خمره هائی ریخته بودند بحدی که تا لب آن میرسید. روی آبجو نی هائی بود بزرگ و کوچک ، که گره نداشت این نی ها را برای آشامیدن آبجو بکار میبرند، بدین ترتیب که ته نی را در آبجو فرو برده و سر آنرا بدهان گرفته میمکند. آبجو را اگر با آب مخلوط نمیکردند خیلی تند و برای کسانی که بدان عادت کرده بودند، گوارا بود. کزنفون کدخدا را بشام خود دعوت کرده مطمئن ساخت ، که اطفالش را اسیر نخواهند کرد و هنگام حرکت خانه ٔ او را به جبران آذوقه ای که از او برده اند، از آذوقه پر خواهند ساخت ، ولی لازم است که او خدمات نمایانی بقشون کرده رهبر آنان تا ولایت مردمی دیگر باشد. او وعده کرد چنین کند و برای اینکه حسن نیت خود را بنماید، محلهائی را که در آن ، شراب پنهان کرده بودند، نشان داد. سربازان در محله های مختلف شب را بسر برده استراحت کردند، بی اینکه از کدخدا و اطفال او غافل باشند. روز دیگر کزنفون کدخدا را با خود برداشته نزد خیری سف رفت و چون از دهات میگذشت بسربازانی ، که در آنجا سکنی گزیده بودند، سرکشی کرد. همه را از اینکه غذای خوب خورده بودند، مشعوف میدید، میزها از گوشت بره ، بزغاله ، خوک ، گوساله ، مرغهای خانگی و نیز از نان گندم و جو پر بود. وقتی که سربازی میخواست بسلامتی رفیقش بیاشامد، او را بسر خمره میبرد و چنانکه گاو آب میخورد،آبجو را می بلعید. سربازان بکدخدا پیشنهاد کردند، که از غنائم آنچه میخواهد بردارد، ولی او چیزی نخواست و فقط اقربای خود را برداشته با خود برد وقتی که کزنفون بمنزل خیری سف درآمد، دید که این سردار در سر میز است ، تاجی از یونجه بر سردارد و چند نفر جوان ارمنی که بلباس ارامنه ملبس اند، در سر میز خدمت میکنند. بجوانان مزبور مطالب را با اشاره میفهماندند چنانکه باکرها چنین میکنند. خیری سف و کزنفون از کدخدا توسط مترجمی ، که بزبان پارسی حرف میزد، پرسیدند این محل جزوکدام مملکت است . او جواب داد که جزو ارمنستان است . بعد او گفت ، که سکنه ٔ مملکت همجوار خالیب ها هستند و راهی را، که به آن مملکت میرفت نشان داد، کزنفون با کدخدا بده خود برگشت و او را بخانواده اش رسانید. بعداسبی را، که چندی قبل بغنیمت گرفته بود، بکدخدا داده گفت ، چون پیر است او را فربه کن ، تا برای آفتاب قربان کنند. این اسب را برای آفتاب نیاز کرده بودند و کزنفون میترسید، که این حیوان از شدت خستگی بمیرد. از اسبهائی ، که برای شاه تهیه میکردند، یکی را کزنفون برای خود برداشت و بهر کدام از سرداران نیز اسبی داد. اسبهای ارمنستان از اسبهای پارسی کوچک تراند، ولی با این حال حرارتشان بیشتر است . کدخدا به کزنفون یادداد، که بپای اسبان و مالهای بنه چگونه باید راکت ۞ بست و گفت که بی این وسیله اسبها و مالها تا شکم در برف فرو میروند. روز هشتم توقف در این محل کدخدا را به خیری سف دادند، تا برای او بلد باشد. دستهای او را نبسته بودند و او بدین حال یونانی ها را از راه بیابان های پر برف هدایت میکرد.چون یونانیها بدهاتی نمیرسیدند، خیری سف نسبت بکدخدامتغیر شد و او در جواب گفت ، دهاتی در اینجاها نیست .خیری سف او را زد، ولی نخواست دستهای او را ببندد. در نتیجه ، شب دیگر این ارمنی فرار کرد.
یونانیها به کلخید میروند: (عقب نشینی ، کتاب 4، فصل 6) یونانیها شش منزل ، که هر کدام پنج فرسنگ راه بود، پیموده بکنار رود فازیس ۞ درآمدند (این رود را حالا ری یون ۞ نامند. در مین گرلی جاری است و بدریای سیاه میریزد. م ). بعد یازده فرسنگ راه در دو روز طی کرده بمردم خالیب ۞ و تااوک ۞ و فازیسیان ۞ رسیدند اینها روی کوهها و در معبری ، که یونانیها میبایست از آن بگذرند، صف کشیده بودند. همینکه خیری سف دانست ، که این مردمان معبر را در تصرف خود دارند، بفاصله ٔ سی استاد از آنها توقف کرد و با سرادران و صاحبمنصبان بشورپرداخت ، که بچه نحو از معبر بگذرد. کزنفون گفت ، چنانکه دیده میشود، این کوه تا شصت استاد امتداد می یابدو فقط این معبر مدافعینی دارد. بنابراین باید معبری را، که مدافع ندارد، چابکانه بگیریم و از آنجا بدشمن نزدیک شویم . بعد او رو به خیری سف کرده گفت : ((شما لاسدمونیها، که از طبقه ٔ مردم مساوی هستید، (یعنی از طبقه ٔ آزادان ، زیرا در پلوپونس مردمانی مانند ایلوت ها آزاد نبودند. م ) از کودکی بدزدی عادت میکنید. موافق قوانین شما آن دزدی ، که با تردستی و بکلی پنهان انجام یابد، مجازات ندارد، ولی اگر گیر افتادید، ضربتهای شلاق را باید بچشید. حالا موقع آن رسیده ، که شما نتیجه ٔ این تربیت لاسدمونی را بما نشان دهید، یعنی کوه را بدزدیم و در حین ربودن گیر نیفتیم ، تا تحمل ضربت های دشمن را هم نکنیم )). خیری سف جواب داد: ((بلی ، من شنیده ام ، که شما آتنی ها هم در زدن خزانه ٔ دولت خیلی چابک و زبردست هستید و با وجود خطر بزرگی که با این اقدام ملازم است اگر شما کسانی را از اشخاص ممتاز در رأس حکومت گذارده باشید، این بهترین اشخاص شما بهتراز همه مرتکب چنین دزدیها میشوند. بنابراین برای توهم این موقع یکی از مناسب ترین مواقع است ، که نتیجه ٔ تربیت آتنی خودت را نشان دهی )). کزنفون گفت من حاضرم و همینکه شام خوردیم ، من با پس قراول میروم و کوه را تصرف میکنم . خیری سف جواب داد، تو چرا بروی و پس قراول را رها کنی ، کسان دیگر را بفرست . داوطلبی پیدا شد و بعد از شام دسته ای از یونانیها بلندیها را اشغال کردند و باقی قشون استراحت کرد. اهالی ولایت ، چون دیدند که یونانیها بلندیها را در تصرف خود دارند تمام شب را بیدار مانده آتش هائی روشن کردند. روز دیگر یونانیها حمله برده عده ٔ زیادی از این مردم کشتند. پس از آن یونانیها وارد جلگه شده همه قسم آذوقه یافتند وبعد سی فرسنگ راه در پنج منزل پیموده بخاک مردم تااوک درآمدند. عده ٔ کمی از این مردم معبری را که میبایست یونانیها از آن گذشته آذوقه بیابند، اشغال کرده بودند. قشون یونانی دو دفعه به این معبر حمله کرد، ولی از باران سنگ که بر آنها میبارید، عقب نشست . بعد دو نفر صاحبمنصب در پناه درختان کاج پیش رفته به معبردرآمدند و چون مدافعین معبر وضع را چنین دیدند، اول زنانشان بچه های خود را از بالای کوه بدره پرت کرده خودشان را هم در دره انداختند، بعد مردان آنها هم از اطفال و زنان خود پیروی کردند، این منظره ٔ وحشت آور اثر غریبی در یونانیها کرد. در این احوال یکی از صاحبمنصبان یونانی دید، که شخصی از تااوک ها با لباس فاخرمیخواهد خود را بدره پرت کند و دوید تا او را بگیرید، ولی موفق نگشت و با آن مرد بدره افتاد و خرد شد (همانجا، کتاب 4، فصل 7). بنابراین یونانیها در اینجا نتوانستند اسرای زیاد بدست آرند، ولی عده ٔ الاغ و گوسفندان زیاد بغنیمت بردند. بعد یونانیها براه افتاده وپنجاه فرسنگ در هفت منزل پیموده از ولایت خالیب ها گذشتند. کزنفون گوید: این مردم از تمام مردمانی ، که یونانیها به آنها برخوردند، جنگی تراند، این ها خفتانی دارند از کتان ، که بلند است ، و قیطانهای زیاد از آن آویزان . این قیطان ها برای پوشانیدن رانها بکار میرود.خالیب ها خودی بر سر و نیز خنجری بر کمربند دارند، که با آن اسرا را میکشند و پس از کشتن سر او را بریده بعلامت فتح با خود میبرند. عادت آنها چنین است ، که هرگاه بدانند دشمن آنها را می بیند، آواز میخوانند و رقص میکنند و در جنگ نیزه ای بکار میبرند، که پنج ارش طول آن است . این مردم در قلاع خود می ماندند، و همینکه میدیدند، که یونانیها گذشته اند، از قلاع بیرون آمده با آنها میجنگیدند و گاهی جاهائی سنگر بسته آذوقه رادر آن محل جمع میکردند. از این جهت یونانیها نتوانستند، در این ولایت آذوقه بدست آرند و آذوقه ای که از مردم تااوک گرفته بودند، صرف کردند. پس از پیمودن بیست فرسنگ در چهار منزل یونانیها بشهری بزرگ و آباد رسیدند، که نامش گیم نیاس ۞ بود. رئیس این صفحه شخصی نزد یونانیها فرستاد، تا رهنما باشد و آنها را بولایت دشمنان این ولایت هدایت کند.بلد مزبور یونانیها را بولایت دشمنان خود برد، و همینکه وارد شدند، به آنها گفت ، این صفحه را بسوزید و غارت کنید. معلوم گردید، که رهنمائی او نه از جهت دوستی با یونانیها، بل بواسطه ٔ دشمنی با اهالی این صفحه بوده . روز پنجم یونانیها بکوه مقدس رسیدند. نام این کوه تَخِس ۞ است . وقتی که یونانیهای دسته ٔ اول از کوه بالا رفته بقله رسیدند و دریا را مشاهده کردند (مقصود دریای سیاه است )، فریادبرآوردند: دریا - دریا! کزنفون ، که در پس قراول بود و فریاد یونانیها را شنید، گمان کرد، که دشمنی به آنها حمله کرده چون فریاد یونانیها همواره بیشتر و بلندتر می شد، کزنفون بر اسب نشسته و لیسیوس را با خود برداشته تاخت ، تا ببیند چه حادثه ای روی داده ، وقتی که نزدیک تر شد، شنید که سربازان فریاد میزنند: دریا - دریا! بعد بزودی تمام یونانیها بقله ٔ کوه رسیده فریادهای شادی و مسرت برآوردند. خوشحالی و شعف آنها را حدی نبود، سربازان و صاحبمنصبان یکدیگر را در آغوش کشیده می بوسیدند و بهمدیگر تهنیت می گفتند. بعد سربازان سنگهای زیاد جمع کرده تپه ٔ کوچکی ساختند وروی آن مقداری سپرهای چرمی ، سپرهائی که از ترکه ٔ بید بافته بود و چوب جمع کردند، بی اینکه معلوم شود به امر کی این کار را انجام داده اند. بعد یونانیها بلد را مرخص کرده به او یک اسب و یک جام نقره و یکدست لباس پارسی وده دریک هدیه دادند. او حلقه های زیاد از سربازان گرفت و دیهی را برای اطراق و راهی را که بولایت ماکرونها ۞ میرفت ، نشان داده شبانه حرکت کرد. یونانیها ده فرسنگ راه در سه روز در ولایت ماکرونها طی کردند و در ابتداء ماکرونها حاضر شدند،جنگ کنند، ولی یکی از سپاهیان سبک اسلحه ٔ یونانی ، که در آتن غلام بود، نزد کزنفون رفته گفت ، من زبان این مردم را می دانم و گمان میکنم ، که اینجا وطن من است ،اجازه بده با این مردم حرف بزنم . کزنفون گفت ، مانعی نیست حرف بزن و بپرس ، برای چه میخواهند با ما جنگ کنند. ماکرونها جواب دادند، از این جهت ، که شما وارد ولایت ما شده اید. یونانیها گفتند، ما با شاه جنگ میکردیم و حالا می خواهیم خودمان را بدریا رسانیده بوطنمان برگردیم . ماکرونها جواب دادند که اگر گروی بدهید ازرفتن شما ممانعت نخواهیم کرد. طرفین بیکدیگر گروی دادند و آن عبارت بود از یک نیزه ٔ یونانی و ماکرونی ، که بین طرفین مبادله شد. پس از آن ماکرونها بیونانیها در انداختن درختان کمک کرده در مدت سه روز بقدر مقدور آذوقه دادند و یونانیها را هدایت کرده بکوههای کلخ ۞ رسانیدند (همانجا کتاب 4، فصل 8). در اینجا کوهی بود بلند و صعب العبور و روی آن کلخ ها صف کشیده برای جنگ آماده بودند. در ابتداء یونانیها خواستند حمله کنند، ولی سرداران ، چون موقع را خطرناک دیدند، قرار دادند، که بدواً بشور بپردازند. کزنفون گفت ، ترتیب فالانژ برای این جنگ مناسب نیست . باید ستونهای مستقیم تشکیل داده حمله کنیم . رای او را سایرین پسندیده ستونهای مذکور را تشکیل کردند و کزنفون بطرف راست و چپ دویده بسربازان گفت : ای سربازان ، بدانید اشکالی را که در پیش دارید، یگانه اشکال است و پس از آن بجائی که مقصد ما است ، خواهیم رسید. بنابراین ، اگر توانستیم ، باید دشمن را، خام هم که باشد، بخوریم . کزنفون عده ٔ قشون یونانی را در اینجا چنین شرح میدهد (کتاب 4، فصل 8): وقتی که هر کس بجای خود ایستاد و ستونهای مستقیم تشکیل یافت ، تقریباً هشتاد لُخ سنگین اسلحه بشمار آمد و هر کدام تقریباً مرکب از یکصد نفر بود. سپاهیان سبک اسلحه و تیراندازان را بسه قسمت تقسیم کردند. قسمت اول را بانتهای جناح چپ ، دیگری را به آخر جناح راست فرستادند و قسمت سوم را بمرکز گماشتند. هر کدام از قسمت های مزبور تقریباًششصد نفر داشت . بنابراین حساب عده ٔ یونانیها تقریباً9800 نفر بوده و نسبت به عده ای که از آسیای صغیر باکوروش حرکت کردند سه هزار و دویست نفر کاسته بود. از این عده بعضی در نیمه راه از سپاه کوروش جدا شده رفته بودند، برخی بشاه تسلیم گشته و عده ای در موقع عقب نشینی تلف شده بودند. یونانیها بترتیب مذکور به کلخ ها حمله بردند و آنها به استقبال یونانیها شتافتند، ولی بجای اینکه صفوف خود را محکم حفظ کنند، بطرف جناح راست و چپ یونانیها حمله کردند. در نتیجه قلب خالی ماند و یونانیها، بتصور اینکه دشمن فرار میکند، یورش برده ببالای کوه رسیدند. پس از آن دشمن فرار کرد و یونانیها دهاتی را گرفته آذوقه ٔ فراوان یافتند. کزنفون گوید، در اینجا کندوهای زیاد یافتیم و خاصیت عسل چنین بود: اگر کسی کم از آن میخورد، حال اشخاص مست را یافته نمیتوانست سرپا بایستد، و اگر زیاد میخورد، هذیانی به او دست میداد و حال کسی را می یافت ، که مشرف بموت است . با وجود این کسی از این حال نمرد و روز دیگر، این هذیان تقریباً در همان ساعت ، که شروع شده بود، رفع گردید. روز سوم یا چهارم مبتلایان به این حال برخاستند. پس از آن یونانیها هفت فرسنگ در دو منزل پیموده به طرابوزن ۞ رسیدند. این شهر یونانی در کنار دریای پُنت اِکسن ۞ در ولایت کلخها واقع و مستعمره ٔ سی نوپ ۞ است (مقصود از دریای مذکور دریای سیاه می باشد و پنت اکسن به یونانی به معنی دریای میهمان نواز است . م ). اهالی طرابوزن بازاری دراردوی یونانی باز کرده شرایط میهمان نوازی را بجا آوردند. سپس از یونانیها خواستند، که به کلخ های همجوارکاری نداشته باشند. اینها غالباً در جلگه ها مسکن دارند. کلخ ها هم هدایائی بعلامت میهمان نوازی دادند و عده ای گاو و مقداری آرد، گندم و شراب برای یونانیها آوردند. پس از آن یونانیها حاضر شدند، که نذور خود را بجا آرند، زیرا عده ٔ گاوها بقدری بود، که میتوانستندبرای زِئوس و هرکول رهنما و سایر خدایان قربانی کنند. بعد جشن بازیهای یونانی را، چنانکه معمولشان بود،گرفتند. کزنفون در چند سطر این بازیها و مسابقه ها را شرح داده و شعف و شادی یونانیها را توصیف کرده .
رفتن یونانیها به بیزانس و تراکیه : (عقب نشینی ، کتاب 5، فصل 3) از طرابوزن خیری سف دریک کشتی کوچک نشسته بطرف بیزانس رفت ، تا از دوست خود آناکسی بیوس ۞ کشتی هائی برای حمل یونانیها بگیرد. در غیاب او سربازان دو کشتی کوچک گرفته بغارت کردن اهالی غیر یونانی سواحل و دزدی پرداختند. یک ماه گذشت و خیری سف برنگشت . چون آذوقه ٔ یونانیها داشت تمام میشد، قرار دادند، که از طرابوزن حرکت کرده به سرازونت ۞ بروند این شهر یونانی از مستعمره ٔ اهالی سی نوپ بود(سرازونت را با کرسونت ۞ کنونی تطبیق میکنند و، گویند درخت گیلاس را لوسیوس لوکولوس ۞ سردار رومی ، که ذکرش در جای خود بیاید، از اینجا به ایطالیا برد. و از این جهت گیلاس را بزبان لاطین سِرازوس یا سرازوم ۞ مینامیدند. سریز ۞ فرانسوی از این لغت لاطین آمده . م ). مردم موزی نیک ۞ بدو فرقه تقسیم شده با هم در جنگ بودند. یونانیها با یکی از آنها متحد گشتند و روز دیگر بزرگان موزی نیک ها با سیصد قایق آمدند. هر کدام از قایق ها فقط از یک تنه ٔ درخت ساخته شده بود و در هر یک سه نفر نشسته بودند. یکی از آنها در قایق ماند و دو نفر دیگر بخشکی درآمدند. بعد اینها بدو دسته ٔ صد نفری تقسیم شده شروع بخواندن کردندو خواندن آنان مانند خواندن دسته ٔ آوازخوانان است دسته ای میخواند و دسته ای دیگر جواب میدهد. موزی نیک ها این اسلحه را داشتند: سپری ، که از ترکه ٔ بید بافته واز پوست گاو سفید پوشیده بودند، بدست راست زوبین هائی ، که طول آن شش ذراع و یک سرش مدور و سر دیگرش نوک تیز بود و غیر از این اسلحه تبرزینی از آهن . لباس این مردم قباهای کوتاهی است ، که بزانو نمیرسد و از پارچه ٔ ضخیم بافته اند. خودی بر سر داشتند از چرم که مانند خود مردم پافلاگونیه بود. دو دسته ٔ مذکور آوازخوانان از میان صفوف یونانیها، که مسلح ایستاده بودند، گذشته بطرف یکی از قلاع دشمن رفتند و وقتی که حرکت میکردند، قدم های خود را موافق آهنگ آوازی که میخواندند، برمیداشتند و میگذشتند. موزی نیک ها مخاصم از قلعه بیرون آمده چند نفر از حمله کنندگان را کشتند و بعد سر آنها را بریده آوازخوانان و رقص کنان سرها را به یونانیها نشان دادند. روز دیگر یونانیها یک قلعه و نیز شهری را که در پهلوی قلعه و محل اقامت پادشاه این مردم بود، گرفتند. پادشاه در یک برج چوبین منزل داشت . هر چه در اینجا بود غارت شد و یونانیها نان زیادی یافتند، که موافق معمول اهالی ولایت ، سال قبل پخته بودند. محصول تازه را نکوبیده بودند و با کاه حفظ میشد. اهالی در سبوهائی گوشت خوک دریائی را نمک زده و ریزریز کرده نگاه میدارند و چربی این ماهیها را بجای روغن استعمال میکنند. انبارها پُر بود از شاه بلوط درشت ، که گاهی در اینجا بجای نان صرف میشود. شراب خالص این محل ترش است ، ولی وقتی که با آب مخلوط کنند شیرین وگوارا است . مردان موزی نیک ها خیلی سفیداند، زنان و اطفال آنها هم نیز، اغنیای اینها پشت خود را با رنگهای مختلف نقاشی میکنند، با چاقو گلهائی روی پوست میاندازند و جای زخم میماند. کلیة قشون یونانی مردمی را ندیده بود، که از حیث عادات و اخلاق بقدر موزی نیک ها از یونانیها دور باشند، زیرا این مردم در ملاء عام کارهائی میکنند، که مردمان دیگر در خلوت روا میدارند و جرئت ندارند در انظار دیگران بکنند. از خصائص دیگر این مردم آن است ، که هنگامی که تنها هستند، چنان رفتارمیکنند، که گوئی در میان جمعیت اند: هر جا باشند میخندند و میرقصند، مثل اینکه بخواهند هنر خود را بتماشاچیان نشان دهند (همانجا، کتاب 5، فصل 4). یونانیها درمدت هشت روز از ولایت موزی نیک ها و خالیب ها گذشته بولایت همجوار، که از تی بارنیان ۞ بود، رسیدند بعد، از اینجا به کتی یور ۞ شهر یونانی و مستعمره ٔ اهالی سی نوپ ۞ رفتند. در اینجا یونانیها پنجاه روز ماندند و برای بدست آوردن آذوقه حول و حوش پافلاگونیه و سایرمردمان را غارت میکردند. بعد اهالی سی نوپ و هراکله (اِرکله ٔ کنونی ) ۞ ، که مستعمره ٔ یونانیهای مِگار بود، برای این یونانیها کشتیهائی فرستادند (سی نوپ در این ناحیه شهر مهم و یکی از بنادر معتبر ایران در کنار دریای سیاه بشمار میرفت . م ). در این وقت خیری سف ، که برای تحصیل کشتیها به بیزانس رفته بود، برگشت و معلوم شد که موفق نشده ولی اهالی سی نوپ و هراکله از یونانیها خوب پذیرائی کردند. بعد یونانیها در کشتی نشسته بطرف بی تی نیه ۞ راندند. قسمتهای قشون یونانی ، که از راه دریا و خشکی روانه شده بودند، در بندر کالپه ۞ بهم رسیدند و چون فاقد آذوقه بودند، قرار دادند بدهات مجاور رفته بوسیله ٔ غارت و دزدی آذوقه بیابند. بنابراین دو هزار نفر از اردو خارج شدند و در حینی که مشغول غارت بودند، سواره نظام فرناباذ بکمک بی تی نیان ، یعنی اهالی محل آمده و حمله به یونانیها کرده پانصد نفر از آنها کشت . روز دیگر همین بی تی نیان را که دو نفر سردار ایرانی از طرف فرناباذ با قشونی کمک میکردند، کزنفون شکست داد. اسم یکی از سرداران سپیتری دات ۞ (سپهرداد) بود و نام دیگری راثین ۞ . بعد قشون یونانی از بی تی نیه عبور کرده بشهر خریسوپولیس ۞ واقع در کالسدون ۞ درآمد.(اکنون اسم این محل قاضی کوی است ).
فرناباذ، برای اینکه از دخول یونانیها به ایالت خود جلوگیری بکنداز آناکسی بوس ۞ رئیس بحریه ٔ لاسدمون ، که در بیزانس بود، خواهش کرد یونانیها رااز آسیا به اروپا عبور دهد. رئیس بحریه بیونانیها گفت ، که اگر به اروپا بگذرند، جیره به آنها خواهد داد. یونانیها حاضر شدند، که بگذرند و بشهر بیزانس درآمده بخدمت سوتس ۞ نامی (امیرتراکیه ) اجیر گشتند.
چنین است مضامین نوشته های کزنفون راجع بعقب نشینی یونانیها.در اینجا لازم است گفته شود، که قشون یونانی از زمانی که خود را در مستعمرات یونانی یا در نزدیکی یونان دید، سست گردید، توضیح آنکه آن روح اتحاد، که بین صاحبمنصبان بود و آن اطاعت نظامی ، که از سربازان نسبت برؤساء دیده می شد، متزلزل گردید. دو دفعه کزنفون رامتهم کردند و او تبرئه حاصل کرد، خیری سف را یک دفعه از فرماندهی خارج کردند و افراد قشون هم گاهی بقسمتهائی تقسیم شده رؤسائی برای خود برمیگزیدند. جهت معلوم است ، زیرا از مخاطره جسته و بزندگانی عادی برگشته بودند. عده ٔ یونانیها را زمانی که آنها برای جنگ با کلخ ها حاضر میشدند کزنفون 9800 نفر نوشته ، ولی دیودور گوید (کتاب 14، بند31) که : از ده هزار نفر یونانی فقط سه هزار و هشتصد نفر به خریسوپولیس ۞ واقع در کالسدون رسید.
راجع به کزنفون و یونانی هائی ، که به بیزانس رفته بودند، باید گفت ، که پس از چندی تیمبرون ۞ سردارلاسدمونی رسولانی نزد یونانیها فرستاده آنها را بقشون خود برای جنگ با تیسافرن و فرناباذ دعوت کرد و، چون شرائط او خوب بود، یونانیها این تکلیف را قبول کرده و با کزنفون بکشتیها نشسته بشهر لامپ ساک ۞ درآمدند و پس از عبور از ترووا ۞ و کوه ایدا ۞ بجلگه ٔ تب که در کیلیکیه واقع بود، رسیدند واز آن جا به پرگام ۞ واقع در میسیه ۞ رفته . در اینجا کزنفون شنید، که یکنفر پارسی آسیدات ۞ نام در جلگه مسکن دارد و اگر سیصد نفر سپاهی با خود بردارد و شبانه ناگهان بر او بتازد، او را با عیال و اطفال و گنجش بدست خواهد آورد. بنابر این ششصدنفر برداشته نصف شب بقصر آسیدات رسید، چون یونانیها نتوانستند داخل قلعه شوند، در دیوار قلعه ، که بقطر هشت آجر بود سوراخی کردند و محصورین بر محاصرین باران تیر بباریدند. از آتشهائی ، که محصورین روشن کردند، سپاهیان سنگین اسلحه کمانی ۞ هشتاد نفر گرگانی و ششصد نفر سپاهی سبک اسلحه دررسیدند و چون بیونانیها هم کمکی رسید، توانستند دویست نفر اسیر کرده و چند رأس حشم برگرفته عقب بنشینند. کسی از یونانیها در این جدال کشته نشد، ولی نصف نفرات آنها زخمی گشت . پس از آن آسیدات تصور کرد، که دیگر خطری نیست و از قصر خارج شده بدهات رفت و، وقتی که در یکی از دهات در همسایگی پارته نیوم ۞ بود کزنفون ناگهان بر او تاخته خوداو را با اسبها و ثروتش در ربود و خانواده اش را اسیر کرد. کزنفون این قضیه را چنان شرح داده (فصل هشتم از کتاب هفتم عقب نشینی ) که گوئی ، تصور کرده این یکی از کارهای نمایان او است ، و حال آنکه تفاوتی با راهزنی نداشته . باری ، تیمبرون پس از ورود به آسیای صغیرقوه ٔ کزنفون را بقوای خود ضمیمه کرد و، چنانکه بیاید، در صدد جنگ با تیسافرن و فرناباذ برآمد.
کیفیت نوشته های کزنفون : این است مضامین نوشته های مورخ مذکور که چون اطلاعاتی راجع ببعض ایالات غربی ایران هخامنشی و عادات و اخلاق اهالی آن میدهد، مشروحاً ذکر شد.از مورخین دیگر یونانی دیودور وقایع این عقب نشینی را به اختصار نوشته (کتاب 14، بند 25-32) و در زمینه ٔروایت کزنفون است . اما اینکه تمام این نوشته ها را میتوان موافق حقیقت دانست یا نه ، نمیتوان چیزی گفت ، زیرا مدارک غیر یونانی از برای یاغیگیری کوروش کوچک وجنگ کوناکسا و وقایع عقب نشینی نیست ، تا بتوان از مقایسه ٔ کتاب عقب نشینی با چنین اسناد و مدارکی صحت یا سقم نوشته های کزنفون را فهمید. بنابراین ناچار باید همین نوشته ها را در نظر گرفته استنباطهائی کرد. آنچه از نوشته های مذکور و بین السطور آن بنظر میرسد این است : پس از جنگ کوناکسا اردشیر خواسته یونانی ها تسلیم شوند و آنها راضی نشده اند. بعد، چون نتیجه ٔ جنگ باآنها معلوم نبوده یا اردشیر نخواسته تلفاتی بدهد، راضی شده ، یونانیها از ایران خارج شوند و با این مقصود تیسافرن قراری با آنها داده و تا زهاب این قراردادرا مجری داشته اند. در خلال این مسافرت بین صاحبمنصبان یونانی دو دسته گی افتاده . رئیس یکی کل آرخ ۞ بوده و رئیس دیگری منون ۞ هر کدام میخواستند تیسافرن را دوست خود کرده ریاست داشته باشد. در نتیجه منون موفق گشته ، تیسافرن را از کل آرخ ظنین کند و بالاخره تیسافرن صاحبمنصبانی را که از دسته ٔ کل آرخ بوده اند با خود او گرفته نزد شاه فرستاده و بعد بقتل رسیده اند. البته دستگیر کردن آنها، چنانکه کزنفون نوشته ، نامردانه و شرم آور بوده . بعد، که تیسافرن بمقصود خود رسیده بدسته ٔ دیگر هم روی مساعدت نشان نداده و معلوم نیست ، که برای چه منون هم پس از چندی کشته شده است . شاید چنانکه کزنفون او را توصیف کرده ، مرد بدی بوده و در ابتدااو را آلت قرار داده اند. و بعد، که مقصود حاصل شده ،خطرناکش دانسته او را معدوم کرده اند. بهر حال پس ازاین قضایا یونانیها صاحبمنصبانی برای خود انتخاب کرده تسلیم نشده اند و چون دربار دیده ، که وضع چنین است ، به تیسافرن و ولات دیگر دستور داده مراقب یونانیها باشند، تا آنها از ایران خارج شوند و ولات هم موافق دستور دربار در سر راه آنها قوه ای نگاه داشته اند، تا یونانیها در جائی نمانند، ولی جنگی در هیچ جا روی نداده و اینکه کزنفون در چند جا میگوید، پارسیها میخواستند جنگ کنند، ما چنین و چنان کردیم و آنها فرار کردند، موافق حقیقت بنظر نمی آید زیرا، اگر پارسیها میخواستند جنگ کنند، در دشت های بین النهرین ، که برای سواره نظام ایران مساعد بود، این کار را میکردند، تا ضمناً از فزونی عده ٔ خود نیز استفاده کرده باشند، نه درکوهستانهای کردنشین یا ارمنستان و غیره . بخصوص که یونانیها بگفته ٔ کزنفون سواره نظام نداشتند. باری یونانیها در تحت نظر قواء وُلات ایرانی طی مراحل کرده خودشان را به طرابوزان و از آنجا به بیزانس رسانیده اند.این است بطور خلاصه آنچه از نوشته های کزنفون بر می آید و اگر حقیقت امر چنین بوده ، که کزنفون نوشته ، بایدگفت که رفتار دربار ایران با این یونانیها رفتار بسیار غلطی بوده : دربار ایران میبایست یکی از دو شق راانتخاب کرده باشد: یا یونانیها را قهراً مجبور بخلعاسلحه و تسلیم شدن کند، یا آنها را در تحت حمایت خود گرفته به اوطانشان برساند. در صورت اولی معلوم است که ابهت ایران محفوظ می ماند، بخصوص اگر پس از خلع اسلحه آنها را در جائی دور از حدود یونان مینشاندند. در صورت دوم هم باز آنها با حمایت دربار ایران از خاک ایران خارج می شدند و ممکن نبود تصور کنند، که بزور بازوان خودشان به یونان برگشته اند زیرا از مذاکره ٔیونانیها بین خودشان و نیز از صحبت کل آرخ با تیسافرن این معنی روشن است و نیز معلوم است ، که با این حال باز ابهت ایران محفوظ میماند و این رویه ضمناً فتوت اردشیر را هم میرسانید. اما دربار ایران شقی را اختیار کرده ، که بدترین شقوق بوده و بنام ایران آن روز لطمه ٔ بزرگ زده و اثراتی بخشیده ، که شرح آن در جای خود بیاید. اجمالاً آنکه این یونانیها در تمام یونان بپراکندند و در همه جا گفتند: ((ما تقریباً از دم درب قصر شاه تا یونان بقوت بازوی خودمان راه را شکافتیم و کسی نتوانست از عهده ٔ ما برآید. ایران یک شاهنشاهی پر عرض و طولی است ، که ثروت آنرا حدی نیست ، ولی درهمان حال منتظر فاتحی است ، که چند هزار سپاهی کارآزموده داشته باشد)). بر اثر این عقیده ، که در یونان منتشر شد، چنانکه بیاید، در ابتداء آژزیلاس پادشاه اسپارت بمیدان آمد، ولی سیاست دربار ایران در یونان کارهای او را عقیم کرد و این هم یک درس عبرت برای اسکندر شد، که تا وضع ثابتی در یونان ایجاد و سیاست دربارایران را در آن مملکت بی اثر نکرده ، قدم به اینطرف داردانل ننهد بنابراین یکی از جهات آمدن اسکندر به ایران همین عقب نشینی یونانیها بود.
اوضاع دربار، مسموم کردن استاتیرا: پروشات که از دیرگاهی قصد کشتن استاتیرا زن اردشیر را داشت بالاخره بدسائس و حیل نیت خود را اجراء کرد. او زنی در خدمت خود داشت ژی ژیس ۞ نام ، که مورد اعتماد تام ملکه و بر وی بسیار مسلط بود و همین زن بقول دی نن آلت اجرای خیال فاسد پروشات گردید. شرح قضیه موافق نوشته های دی نن ، کتزیاس و پلوتارک (زندگانی اردشیر، فصل 21)با جزئی اختلافی چنین است : هر دو ملکه از چندی قبل آشتی کرده و ظاهراً نشان میدادند، که منازعات و سؤظن های دیرینه را فراموش کرده اند، زیرا بمنازل یکدیگر آمد و شد داشتند و با هم غذا صرف میکردند، ولی چون باطناً باز از یکدیگر بیمناک بودند، غذا را از یک ظرف و از همان خوراک میخوردند. بعد پلوتارک گوید: در پارس مرغی هست که فضاله ندارد و روده هایش پر از چربی است . بنابراین تصور میکنند، که غذای این مرغ از باد و شبنم است . این مرغ را رین تاسس ۞ نامند، ولی کتزیاس این مرغ را رین داوس نامیده وچنین گوید: پروشات در سر میز یکی از این مرغها را برداشته با کاردی ، که یکطرف آنرا مسموم کرده بودند، بدو نیم تقسیم کرد، نیمی را که مسموم نشده بود، خودش برداشت و نیم مسموم را بملکه ٔ جوان داد، دی نُن گوید،که ملان تاس ۞ نامی مرغ را بریده قسمت سوم را به استاتیرا داد بهر حال از درد شدید و تشنج هائی ، که بعد برای ملکه حاصل شد، او یقین کرد که مسموم گشته و بفاصله ٔ چند ساعت درگذشت . شاه هم سؤظن نسبت به پروشات حاصل کرد، زیرا درجه ٔ کینه ورزی و شقاوت او را خوب میدانست و برای اینکه در این باب حقیقت مطلب را بداند، فرمود تمام خدمه و صاحب منصبان مادرش را توقیف و زجر کنند، ولی پروشات ژی ژیس را مدتها در منزل خود نگاه داشت و امتناع ورزید از اینکه او را بشاه تسلیم دارد. بالاخره این زن روزی اجازه گرفت بخانه اش برود و قراولان شاهی او را گرفته موافق قوانین پارسی ، که برای زهر دهندگان مقرر است با زجر کشتند، یعنی سرش را روی سنگ پهنی گذارده با سنگی دیگر چندان کوبیدند، تا خرد شد و صورتش مسطح گردید. چنین است عقیده ٔ دی نُن ، ولی کتزیاس گوید، که ژی ژیس آلت اجرای قصد پروشات نبود و فقط بر خلاف میل خود از قضیه اطلاع داشت . بهر حال شاه بمادرش چیزی نگفت و نسبت به او کاری نکرد، جز اینکه او را از خود دور داشت .پروشات بابل را برای محل اقامت خود برگزید و در این موقع شاه بملکه گفت ، مادامیکه او در این شهر خواهد بود، پا بدان شهر نخواهد نهاد بعد پروشات رفت و چندی در آنجا بماند، ولی او کسی نبود، که دور از دربار راحت بنشیند و طولی نکشید، که شاه با او آشتی کرده بدربار احضارش کرد. گویند، اردشیر عقل و هوش این زن راهمواره میستود و عقیده داشت ، که مادرش برای رتق و فتق امور دولتی خلق شده . پروشات پس از مراجعت در هر چیز موافق میل شاه رفتار کرد، تا دو باره نزد او مقرب گردید و بنفوذ سابق خود برگشت . از اشخاصی ، که بر ضدکوروش بودند، فقط تیسافرن والی پیر لیدیه باقی مانده بود. این زن بدسائس و حیل بکشتن او هم موفق شد (چنانکه بیاید). بعد چون دیگر رقیبی نداشت ، که در سر اوبا اردشیر ستیزه کند با شاه گرم گرفت و مورد اعتمادکامل او گردید و چندان در مزاج اردشیر نفوذ یافت که هر چه میخواست ، شاه میپذیرفت ملکه پیر هم چنان رفتار میکرد، که شاه میپنداشت ، مادرش جز اجرای میل او منظوری ندارد. از جمله قضیه ایست ، که ذکر میکنیم :
ازدواج اردشیر با آتُس سا اردشیر دختری داشت ، که یونانیها اسم او را آتس سا ضبط کرده اند. شاه عاشق او شدو میخواست او را ازدواج کند، ولی از پروشات ملاحظه میکرد، اگر چه بعضی نوشته اند، که در نهان با او مراوده داشت . بهر حال ، همینکه ملکه قضیه را دریافت ، به آتس سا بیش از سابق نزدیک شده محبت ورزید و در نزد اردشیر همواره بتوصیف زیبائی و خوش خوئی او پرداخته بالاخره گفت ، که داشتن چنین زنی در خور مقام شاه است و به این هم اکتفا نکرده ، برای اینکه شاه را از خود کاملاًراضی دارد به او نصیحت داد، که آتس سا را بحباله ٔ نکاح درآورد. بعد برای تأیید و اجرای نظر خود، چنانکه پلوتارک گوید (اردشیر، بند27): پروشات روزی به اردشیر گفت : ((خودت را فوق قانون و عقیده ٔ یونانی ها قرارده ، تو را خدا بجای قانون بپارسیها داده و رفتار تومانند مصدری افعال خوب یا بد را معین میدارد)). بعض مورخین ، که از جمله هراکلیدکومی است ۞ ، گویند، که اردشیر بعد از این دختر، آمس تریس ۞ دختر دیگر خود را نیز تزویج کرد، ولی از نوشته های پلوتارک (اردشیر بند33) چنین بر می آید، که اردشیر با آمس تریس قبل از آتس ساازدواج کرده بود. بقول پلوتارک اردشیر بقدری آتس سا را دوست داشت ، که حتی ، وقتی که مرض جذام در این اوان در ایران منتشر و این زن ، سخت مبتلای این مرض گردید، او را از خود دور نکرد و همواره در معبد ژونُن ۞ در مقابل هیکل این ربةالنوع بزانو درآمده برای سلامتی زن خود دعا میکرد (مقصود پلوتارک از ژونن در اینجا باز باید اناهیتا (ناهید) باشد، که در مذهب زرتشت یکی از ایزدان است و ایرانیهای قدیم برای او پرستشی داشتند. چنانکه از کتیبه های این شاه معلوم است ، اردشیر برای مهر و اناهیتا معبدی ساخته و هیکل های آنها را در آن گذارده بود. م ). ولات و دوستان شاه برای این زن بقدری هدایا فرستادند، که فضای بین قصر و معبد، که از حیث وسعت به 16 استاد (2900 ذرع ) میرسید، پر از زر و سیم و اسبها بود (یکی از مترجمین پلوتارک پنداشته ، که اسب در اینجا مناسبت ندارد و پیشنهاد کرد بجای آن سنگهای قیمتی نوشته شود، ولی بنظر مؤلف اسب مناسب تر است ).
مخاصمه ٔ اسپارت ، جنگ ایران و لاسدمون ، فرمان اردشیر،اوضاع آسیای صغیر: چنانکه کزنفون گوید (تاریخ یونان ، کتاب 3، فصل 1): تیسافرن در ازای خدماتی ، که به اردشیر کرده بود، به ایالت سابق خود برقرار گردید و ایالات کوروش کوچک هم به او اعطا شد. این والی ، همینکه به آسیای صغیر برگشت ، بتمام شهرهای یونانی امر کرد، که باید حکومت او را بشناسند. شهرهای مزبور برای حفظ آزادی خود و نیز از این جهت ، که کوروش را بر تیسافرن ترجیح داده بودند و حالا از کینه توزی او میترسیدند، رسولانی به لاسدمون فرستاده کمک آنرا درخواست کردند و دولت اسپارت تیمبرون ۞ را باپنجهزار پیاده و سیصد سوار به آسیا فرستاد. این سردار قوای تمام شهرهای یونانی را بقوای خود افزود و باوجود این ، چون عده ٔ خود را برای جنگ با تیسافرن کافی نمیدید در بلندیها مانده بجلگه ها برای نبرد نزول نکرد. احوال چنین بود، تا سربازان یونانی ، که از کوناکسا عقب می نشستند، به بیزانس وارد شدند و کزنفون با قشون خود، چنانکه بالاتر ذکر شد، بقوای تیمبرون ملحق گردید. پس از آن این سردار لاسدمونی جنگ تعرضی پیش گرفته بی اشکال شهرهای ولایات پرگام ۞ تترانی ۞ و هالی سارن ۞ را تسخیر کرد (در حدود 399 ق .م .). بعد چند قلعه را، که ساخلو صحیح نداشت گرفت و شهر لاریس ۞ را در محاصره گذارد. این شهر در اِاُلی ۞ واقع بود و آن را مصری مینامیدند. شهر مزبور نخواست تسلیم شود و سردار لاسدمونی محاصره را ترک کرده به اِفس ۞ رفت ، تا تدارک خودرا دیده به کاریه حمله برد، ولی در این احوال دولت اسپارت او را عزل و درسیلیداس ۞ را بجای وی نصب کرد. سردار مزبور، چون میدانست دو والی ایران در آسیای صغیر، یعنی تیسافرن و فرناباذ، با هم خوب نیستند. با تیسافرن قرارداد متارکه بست و عملیات خود را متوجه دومی کرده تا اِاُلی پیش رفت . این ولایت جزو ایالت فرناباذ بود، ولی زِنیس ۞ نامی از خانواده ٔ داردانیان ۞ بنام فرناباذ آنرا اداره میکرد. پس از فوت نایب الایاله ، زن او، که از خانواده ٔ شوهرش یعنی داردانیان بود و مانیا ۞ نام داشت ، با قوای مهمی حرکت کرده نزد فرناباذ آمد و هدایائی برای فرناباذ و زنان غیر عقدی و دوستان او آورده اظهار کرد، که حاضر است ولایت شوهر متوفی را اداره کند و باج آنرا مرتباً بپردازد. فرناباذراضی شد و هیچگاه جز صداقت چیزی از این زن ندید. مانیا قلاع ولایت خود را خوب نگاه میداشت ، بگردونه مینشست و جدال یونانیهائی را که بخدمت خود خوانده بود، تماشا میکرد و کسانی که بیشتر امتیاز مییافتند، پاداشی از او میگرفته . او شهرهای کنار دریا را، مانند لاریس ، هاماکسیت ۞ و کلن ۞ بحیطه ٔ تصرف درآورد و به این کارها اکتفا نکرده در سفرهای جنگی فرناباذ بر ضد پی سیدیان و میسیان یاغی شرکت مییافت . چنین بود احوال این زن ، که در سن چهل سالگی بدست دامادش میدیاس ۞ نام خفه شد و قاتل پس از آن پسر او را هم ، که هفده ساله بود، کشت . میدیاس پس از این دو جنایت محل هائی را که گنج مانیا در آنجا پنهان بود گرفت ، ولی سایر شهرها او را نشناخته . پس از آن بر اثر احوال این ولایت ، درسیلیداس سردار لاسدمونی از اوضاع استفاده کرده به اِاُلی تاخت و لاریس ها، ماکسیت و کلن تسلیم شدند. بعد او میدیاس را گرفت ، ولی بهمین قانع شد، که او را از شئوناتش خلع کرده و اموالی را که اوپس از مرگ مانیا بتصرف درآورده بود، بعنوان اینکه اموال مانیا از آن فرناباذ بوده و حال باید به درسیلیداس برسد، از میدیاس گرفته به او اجازه داد، که در سپ سیس ۞ در خانه ٔ پدری اقامت کند. پس از اینکارها درسیلیداس از فرناباذ پرسید که آیا مایل است جنگ کند یا عهد متارکه ببندد. فرناباذ، چون بیمناک بود، از اینکه سردار لاسدمونی به فریگیه محل اقامت او برود، متارکه را ترجیح داد و درسیلیداس بعد از انعقاد متارکه به تراس بی تی نیه ۞ رفت ، تا زمستان را در آنجا بگذراند.
تیسافرن و درسیلیداس : تا این زمان بین سردار یونانی و تیسافرن مودت بود، ولی شهرهای ینیانی رسولانی به اسپارت فرستاده اظهار کردند که اگر تیسافرن مقتضی بداند، میتواند بشهرهای مزبور آزادی دهد.بر اثر این اظهار دولت اسپارت بسردار خود امر کرد داخل کاریه شده آن ولایت را غارت کند و بحریه هم در سواحل دریا بغارت و چپاول بپردازد. کزنفون گوید (تاریخ یونان ، کتاب 3، فصل 2) در این احوال تیسافرن والی تمام آسیای صغیر شده و فرناباذ هم نزد او رفته بود، تا تمکین خود را نسبت بوالی کل نشان بدهد. چون این خبر به آنها رسید، فرناباذ حاضر شد به تیسافرن کمک برساند، تا ایالات شاه را از دستبرد لاسدمونی ها حفظ کنند بنابراین هر دو به کاریه رفته و در قلاع آن ساخلوهای خوب گذاشته بولایت ینیانها برگشتند. سردار لاسدمونی تأمل کرد، تا آنها از مآندر ۞ گذشتند و پس از آن از این محل عبور کرده پیش رفت و روزی ، که قشون او بی نظم حرکت میکرد، بالای بلندیها قراولانی دید و معلوم کرد، که قشونی در سر راه یونانیها برای جنگ آماده شده و صف بسته ، این قشون از سپاهیان کاریه و پیاده نظام ایرانی ، که دربار ایران به اختیارتیسافرن و فرناباذ گذارده بود، و چند دسته از سپاهیان یونانی و سواره نظام زیاد ترکیب یافته بود، تیسافرن جناح راست را فرمان میداد و فرناباذ جناح چپ را. درسیلیداس فوراً قشون خود را بحال ((حاضر بجنگ )) درآورد، ولی یونانیها شهرهای ینیانی در دخول بجنگ تردید کردند و حتی بعضی اسلحه ٔ خودشان را انداخته گریختند بنابراین سپاه پلوپونس تنها استقامت کرده در جاهای خود بماند. بعد مورخ مذکور گوید: فرناباذ میخواست جنگ کند، ولی تیسافرن که رشادت یونانیها را در سفر جنگی کوروش کوچک دیده بود از نتیجه ٔ جدال بیمناک بود. بنابراین او خواست درسیلیداس را ملاقات کند و طرفین بیکدیگر گروی دادند. بر اثر این پیش آمد قشون پارسی بطرف ترال ۞ رفت و قشون یونانی بسمت لوکوفریس ۞ عقب نشست .روز دیگر در جای معهود سرداران یکدیگر را دیشه راجعبشرائط صلح مذاکره کردند. درسیلیداس میخواست ، که بگذارند شهرهای یونانی در آسیای صغیر موافق قوانین خودشان اداره شوند، تیسافرن و فرناباذ میخواستند، که قشون یونانی از مستملکات شاه خارج شود و هارُمست ها ۞ در اداره کردن ولایات دخالت نداشته باشند. پس از مذاکرات بسیار بالاخره قرار شد طرفین متارکه ای منعقد کنند، تا تیسافرن از شاه بزرگ دستور بخواهد و درسیلیداس از جمهوری اسپارت . کزنفون دراینجا گوید ((رعب تیسافرن از یونانیها درسیلیداس رابا قشونش نجات داد)). (تاریخ یونان ، کتاب 3، فصل 2).
آمدن آژزیلاس به آسیای صغیر: چنانکه کزنفون نوشته (تاریخ یونان ، کتاب 3، فصل 4): پس از چندی (تقریباً در 396 ق .م .) یک نفر یونانی ، که موسوم به هِروداس سی راکوزی و در فینیقیه بود،دید کشتی های بسیار تجهیز شده و سفاینی بسیار میسازند. بعد چون آگاه شد، که بحریه ای از سیصد فروند کشتی تشکیل میکنند، در حال به لاسدمون رفته قضیه را اطلاع داد. لاسدمونی ها بقول کزنفون (آژزیلاس ، کتاب 1، فصل 1) مجلس مشورتی با متحدین خود آراسته و آژزیلاس اعلان کرد، که اگر سیصد نفر اسپارتی و دو هزار نفر نئودامودی ۞ و شش هزار نفر از سپاهیان متحدین به او بدهند، او به آسیا رفته خارجیها را مجبور خواهد کرد، که با اسپارت صلح کنند، یا، اگر خارجی ها بخواهند جنگ کنند، آنقدر آنها را مشغول خواهد کرد،که فرصت نداشته باشند به یونان بپردازند. همه از این پیشنهاد، که بپارسی در خانه ٔ او حمله شود، مشعوف شدند، زیرا در یونان به این عقیده بودند، که با پارسی در خاک او جنگ کردن به از آن است ، که در انتظار باشند، تا او به یونان بیاید و اگر اموال او را بربایندمناسب تر از آن است ، که به اموال خودشان اکتفا کنند.بالاخره برای یونانیها افتخاری است ، که نه فقط برای یونان ، بلکه برای تصرف آسیا بجنگند. پس از آن آژزیلاس پادشاه اسپارت ، با قوه ای ، که میتوانست جمع کند، عازم شهر اِفِس شد. قبل از اینکه شرح وقایع را دنبال کنیم ، لازم است بدانیم ، که چرا لاسدمونی ها با این ابرام و اصرار متوجه آسیای صغیر بودند و سردارهای خود را پی در پی به این مملکت میفرستادند. پلوتارک جهت را درچند سطر بیان کرده و ما نص ّ گفته ٔ او را ذکر می کنیم ، تا معلوم شود، که یونانیها پس از جنگ کوناکسا و عقب نشینی ده هزار نفر یونانی با چه نظر بقوای ایران این زمان می نگریستند. مورخ مذکور گوید (زندگانی اردشیر، بند32): ((... این قشون (یعنی قشون یونانی ) پس از آنکه فاقد کوروش و سایر سرداران خود شد، میتوان گفت ،که از وسط قصر او (یعنی اردشیر) خلاصی یافته با تجربیات خود بتمام یونان نشان داد، که عظمت پارسیها و شاه آنان فقط از حیث طلا، تن آسانی و زنان آنهاست ، باقی همه نما و ظاهرسازی است . بنابراین ، بقدری که یونان بقوای خود مطمئن شد، بهمان درجه با نظر حقارت بقوای خارجی نگریست . لاسدمونی ها مخصوصاً حس کردند که دیگر نمیتوانند بی شرمساری یونانیها آسیا را در تحت رقیت پارسیها بینند و موقع رسیده که به این خفت خاتمه دهند)). این بود جهات آمدن سردارهای اسپارتی ، به آسیای صغیر. حالا باید دید، که چه نتیجه گرفتند. همینکه آژزیلاس وارد بندر اِفِس شد (396 ق .م .) تیسافرن پرسید، برای چه آمده ای سردار لاسدمونی جواب داد آمده ام ، تا بیونانی های آسیا همان آزادی را دهم ، که یونانیهای اروپائی دارند. تیسافرن گفت : من ضامن پیشرفت مقصود شما میشوم ، ولی لازم است متارکه ای منعقد کنید تا من چاپاری بدربار بفرستم . آژزیلاس راضی شد و عهدی بسته در اِفِس نشست ، بعد همینکه قوه ای که اردشیر برای تیسافرن فرستاده بود رسید، والی به آژزیلاس پیغام داد، که باید بیدرنگ آسیا را ترک کند، و الا جنگ خواهد کرد. کزنفون گوید (تاریخ یونان ، کتاب 3، فصل 4): یونانیها از این پیغام تیسافرن متوحش شدند ولی آژزیلاس جواب داد، از اینکه تو نقض قول کرده خدایان را دشمنان خود و دوستان یونانیها ساخته ای مشعوفم (کزنفون ، همانجا) و پس از آن داخل فریگیه شد و چون اهالی این ولایت چنین انتظاری نداشتند، سردار لاسدمونی پیش رفته شهرهائی را، که در سر راه او بود، تصرف کرد و غنائم بسیار برگرفت . سپس سردار لاسدمونی چند روز راه پیموده و در مقابل خود قوه ای ندید، ولی وقتی که به داس سی لیوم ۞ نزدیک شد، سوارهای او بالای تپه ای رفتند، تا وسعت این صفحه را مشاهده کنند و در این حال بسوارهای فرناباذ، که از طرف تپه ٔ دیگر بتپه ٔ مزبور صعود میکردند، برخوردند. ایرانیها در تحت فرماندهی راثین ۞ و باژه ۞ بودند و از آن جا که فاصله ٔ دو قشون بیش ازچهارصد پا نبود، طرفین ایستادند و جنگ شروع شد. چون زوبین های ایرانی بهتر از زوبین های یونانی بود، در نتیجه زوبین های یونانی خرد گشت ، عده ای از یونانیها کشته شد و باقی فرار کردند، ولی بزودی کمکی به آنها رسید و برگشته قوای پارسی را عقب راندند، بی اینکه موفق شده باشند یک نفر را هم بکشند. در بهار آینده آژزیلاس قوای خود را جمع کرده انتشار داد، که بطرف لیدیه خواهد رفت تیسافرن باور نکرد و پنداشت ، که سردار لاسدمونی میخواهد او را فریب داده و ناگهان بر او بتازد و مقصد اصلی او کاریه است . این بود که پیاده نظام خود را بطرف کاریه برد و سواره نظام او در جلگه ٔ مآندر ۞ توقف کرد. اما آژزیلاس ، چنانکه گفته بود، به لیدیه رفت و داخل این مملکت شده آذوقه بسیار برگرفت . با وجود این پارسیها چند نفر یونانی را که برای تحصیل علوفه دور شده بودند، کشتند وآژزیلاس ، چون از قضیه مطلع شد، سواره نظام خود را بکمک یونانیها فرستاد. پارسی ها، چون سوارهای یونانی رادیدند، جمع شده برای جنگ حاضر گشتند و سردار یونانی ، همینکه دید پیاده نظام ایران هنوز نرسیده ، مهلت بپارسیها نداده با تمام قوای خود بسوارهای ایرانی حمله کرد. اینها در ابتداء پا فشردند، بعد، که سردار یونانی تمام قوای خود را بکار انداخت ، عقب نشسته بعضی برود پاکتول ۞ افتادند و برخی فرار کردند. پس از آن یونانیها اردوی آنها را بتصرف درآورده غنائم بسیار ربودند (394 ق .م .) روزی که این واقعه روی داد، تیسافرن در سارد بود و ایرانیها اورا مقصر دانسته بدربار رسانیدند، که تیسافرن بشاه خیانت کرده . پروشات که از دیرگاهی منتظر چنین روزی بود تا انتقام خود را از تیسافرن دشمن سابق کوروش کوچک بکشد، موقع را مغتنم شمرده بقدری از تیسافرن نزد شاه سعایت کرد، تا او به تیت رُستس ۞ دستور داد، به آسیای صغیر رفته و تیسافرن را گرفته سرش را از بدن جدا کند و خودش بجای او بنشیند (کزنفون ، تاریخ یونان ، همان جا - دیودور، کتاب 14، بند80 - پولی ین ، کتاب 7، فصل 16، بند1) او چنین کرد و یونانیها از خبر کشته شدن تیسافرن غرق شعف و شادی شدند، زیرا دشمنی بدتر از او برای خود تصور نمیکردند. پلوتارک راجع به این قضیه گوید (زندگانی اردشیر، بند 26): ((اردشیر با کشتن تیسافرن ، که آشکارتر و بدترین دشمن یونانیها تا این زمان بود، هر مرارتی را، که بیونان وارد آورده بود، تلافی کرد)). کزنفون اظهار شادی نمیکند، ولی میگوید (آژزیلاس ، کتاب 1، فصل 1): با کشته شدن تیسافرن کارهای پارسی ها بیشتر درهم و برهم شد و کار آژزیلاس بعکس خیلی رونق یافت . تیت رُستس پس از اجرای امر شاه به آژزیلاس پیغام داد: تیسافرن ، که بانی جنگ بود، تنبیه شد و شاه مقتضی میداند، که او بیونان برگردد و یونانیهای آسیائی ، که آزاد شده اند، باج خود را بپردازند. بالاخره مذاکرات بدینجا رسید، که والی جدید سی تالان ۞ بپادشاه اسپارت داد و او ملزم شد، که از ایالت والی مزبور خارج شده به ایالت فرناباذ برود و بطرف فریگیه رفت (کزنفون ، همانجا).
اقدامات تیت رُستس : پس از آن تیت رُستس فهمید، که شکایت لاسدمونی ها از تیسافرن و کارهای او بهانه بوده و اصل مقصود لاسدمونیها این است ، که ممالک ایران یا لااقل آسیای صغیر را تصرف کنند. این بود که بدستور دربار ایران شخصی را از اهل رُدس با پنجاه تالان بیونان فرستاد، تا در هر شهر رؤسا را خریده آنها را بجنگ با اسپارت تحریک کند. اسم این شخص را کزنفون تیموکرات ۞ نوشته (تاریخ یونان ، کتاب 3، فصل 5) و پلوتارک هرموکرات ۞ ولی باید نوشته ٔ کزنفون صحیح تر باشد، زیرا او در این زمان میزیست و شاهد قضایا بود. در اول پائیز آژزیلاس وارد فریگیه شده این ولایت را غرق آتش و خون کرد و چند شهر گرفت . در این موقع سپیتریدات ۞ به او گفت ، که اگر به پافلاگونیه درآید، میتواند اتحادی با پادشاه آن ، که دست نشانده ٔ ایران است ، منعقد سازد آژزیلاس که فوق العاده مایل بود، این مملکت را از ایران جدا کند، بدانجا شتافت و همینکه نزدیک شد، کوتیس ۞ پادشاه پافلاگونیه به استقبال او آمده متحد وی گردید. اردشیر کوتیس را بدربار خود احضار و او از رفتن امتناع کرد وبتحریک سپیتریدات دو هزار اسب و دو هزار نفر سپاهی سبک اسلحه بپادشاه اسپارت داد.
رفتن آژزیلاس بایالت فرناباذ: پس ازآن آژزیلاس بطرف داس سی لیوم ، که قصر فرناباذ در آنجابود، رفت ، زیرا اطراف این شهر دهات آباد و آذوقه ٔ فراوان داشت . کزنفون گوید (تاریخ یونان ، کتاب 4، فصل 1): در اینجا پارک هائی است محصور و جلگه هائی وسیع و این سرزمین برای شکار خیلی مناسب و دارای طیور وافر است . در حوالی داسی لی یوم رودی جاری است ، که همه قسم ماهی دارد ۞ آژزیلاس اینجا را قشلاق قشون قرار داد. یونانیها که تا حال بهره مندی داشتند و بپارسی ها با نظر حقارت می نگریستند، در جلگه هابپراکندند و منتظر هیچگونه خطری از طرف آنها نبودند، ولی در این احوال فرناباذ با دو ارابه ٔ داس دار و 400 سوار ناگهان دررسید. یونانیها، چون او را دیدند، جمع شده صفوف خود را آراستند و فرناباذ بیدرنگ ارابه ها را در جلو سواره نظام داشته فرمان حمله داد. ارابه های مزبور صفوف یونانیها را در هم شکست ، سوارها صد نفر یونانی را کشتند و باقی یونانیها فرار کرده نزد آژزیلاس رفتند. سه روز بعد سپیتریدات شنید، که فرناباذ محلی موسوم به کاوه ۞ بمسافت 160 استاد می باشد و این خبر را بیونانیها رسانید. آنها قرار دادند، که هزار سپاهی سنگین اسلحه و همانقدر افراد سبک اسلحه با سواره نظام سپیتریدات و پافلاگونیان و آنچه یونانیها میتوانستند جمع کنند، بدان جا بفرستند. وقتی که شب دررسید، نصف این عده بمحل مزبور رسیده بود. با وجود این یونانیها در طلیعه ٔ صبح باردوی فرناباذ حمله بردند. پیش قراول فرناباذ، که ازمیسیان ترکیب شده بود، معدوم شد، باقی سپاهیان او فرار کردند، اردو بیغما رفت و در این جا جامهای بسیارو اشیاء دیگر، که متعلق به فرناباذ بود و بنه و چهارپایان بسیار بتصرف یونانیها درآمد. بعد در سر غنائم بین سپیتریدات و پافلاگونیان از یکطرف و یونانیها ازطرف دیگر منازعه ای روی داد، توضیح آنکه آنها میخواستند سهمی ببرند. ولی یونانیها سخت تفتیش کرده ، هر چه بود از کسان آنها گرفتند در سر این مسئله و کدورتی که حاصل شده بود سپیتریدات و پافلاگونیان بار و بنه ٔ خود را جمع کرده با تعرض به سارد نزد آری یه که مورد اطمینان آنان بود، رفتند (این همان آری یه است ، که فرمانده ٔ قوای ایرانی کوروش کوچک بود. م ). قهر و تعرض سپیتریدات و پافلاگونیان باعث اندوه آژزیلاس شد، بخصوص که خوش نداشت بگویند خسیس است و یونانیها از راه خست چنین کرده اند. پلوتارک گوید: جهت اندوه این سردار چنین بود، ولی باطناً جهت دیگری هم وجود داشت ، او مهری مخصوص نسبت به مگابات ۞ پسر سپیتتریدات ، که جوانی شکیل و رعنا بود، میورزید و دوری این جوان بر وی خیلی مؤثر افتاد. (آژزیلاس ، بند13). پس از چندی آژزیلاس خواست فرناباذ را ملاقات کند. با این مقصود بتوسط آپولوفان سیزیک ۞ متارکه ای منعقد شد و فرناباذ بمیعاد رفت . وقتی که او وارد شد، دید پادشاه اسپارت با دوستانش ، که معروف به ((سی نفر)) بوده اند آمده روی علف نشسته و منتظر او است . غلامان فرناباذ خواستند بترتیب پارسی ها قالیچه هائی بگسترانند و بالش هائی برای تکیه دادن او بگذارند، ولی چون فرناباذ دید، آژزیلاس بر علف نشسته ، از این تجمل ، که علامت تن پروری پارسی ها بود، شرمسار شده خودش هم روی علف نشست . بعد فرناباذ و پادشاه اسپارت بیکدیگر دست دادند و چون فرناباذ بزرگتر بود، اول شروع کرده چنین گفت (کزنفون ، تاریخ یونان ، کتاب 4، فصل 1): ((ای آژزیلاس و شما لاسدمونی ها، وقتی که شما با آتنی ها در جنگ بودید، من بحریه شما را تقویت کردم و پول فراوان به آن دادم . در خشکی به اتفاق سواره نظام شما جنگ کردم و دشمن را پس نشاندم ، بمن کسی نسبت خیانت در گفتار و کردار نداد، چنانکه به تیسافرن میدادند. حالا ملاحظه کنید، که در ازای این مساعدت بامن چه کردید. این قصرهای زیبا، این باغات ، این پارکهای وسیع، که لذت زندگانی من بود، همه را غارت کردیدو آتش زدید. بمن بگوئید، آیا این رفتار شما موافق عدالت است ؟)). پلوتارک گوید (آژزیلاس ، بند14) و کزنفون نیز (کتاب 4، فصل 1): یونانیها از خجالت چشمان خود رابزمین افکنده ساکت ماندند و آژزیلاس ، چون دید سکوت آنها از این جهت است که جوابی ندارند، رو به فرناباذ کرده چنین گفت : ((فرناباذ، تا زمانی که ما متحدین شاه بودیم ، با او مانند دوستی رفتار کردیم و امروز، که دشمن او هستیم ، با او جنگ میکنیم ، و چون شما از جهاتی ملک او هستید، طبیعی است ، که در شخص شما به او زیان میرسانیم ، ولی روزی که شما بجای اینکه بنده ٔ شاه باشید، دوست یونانی ها شوید، این سپاه ، این اسلحه ، این کشتی ها و ما متصرفات شما و آزادی شما را که بی آن نه چیزی زیبا است و نه گوارا، حفظ خواهیم کرد)). فرناباذ در جواب گفت : ((اگر شاه سردار دیگری بجای من معین و روانه کند، من فوراً بشما ملحق خواهم شد، ولی اگر مرا به ایالت مستملکات خودش ابقاء بدارد، من از هیچ وسیله فروگذار نخواهم کرد، تا شما را عقب بنشانم وهر زیانی ، که در نفع شاه باشد، بشما وارد کنم )). آژزیلاس را از این جواب فرناباذ بقدری خوش آمد، که دست او را گرفت و، وقتی که هر دو سردار برمیخاستند، به او گفت ، ((فرناباذ، خدا کند، که با چنین حسیاتی شما دوست ما باشید، نه دشمن )). بعد پلوتارک گوید (همانجا،بند15): وقتی که فرناباذ با دوستان خود رفت ، پسرش که عقب مانده بود، بطرف آژزیلاس دویده خندان چنین گفت :آژزیلاس امروز علقه ٔ میهمان نوازی مرا با شما مربوط کرد و در حینی که این کلمات را میگفت پیکانی به او داد. آژزیلاس آنرا با مسرّت گرفته و از سیمای خوش این جوان و محبت او متأثر شده به اطراف خود نگاه کرد تا ببیند، کی از اطرافیان او چیز زیبائی دارد که آنرا در ازای این هدیه ٔ کریمانه به این صاحبمنصب بدهد. در این حال او روی اسب دبیر خود یراق ممتازی دید و آن را برگرفته بپسر فرناباذ داد و بعدها همواره او را یاد میکرد. پس از آن مدت ها گذشت و چون این جوان را برادرانش از خانه ٔ پدرش راندند، او به پلوپونس رفت و آژزیلاس نسبت به او محبت های زیاد کرد... چون بهار در رسید آژزیلاس از فریگیه بیرون رفته بجلگه ٔ تب سرازیر شدو تمام قشون خود را در آنجا جمع کرد، تا به آسیای علیا (یعنی بدرون آسیای صغیر و ممالکی که در مشرق آن واقعند) رود، زیرا تصور میکرد، که بهر جا پا نهد مردمان تابع از شاه جدا شده بیونان ملحق خواهند شد.
احضار آژزیلاس : بالاتر گفته شد، که بر حسب امر اردشیر تیت رستس تیموکرات نام یونانی را با پنجاه تالان بیونان فرستاد، تا متنفذین شهرهای یونانی را خریده جنگی در یونان بر ضد اسپارت ایجاد کند. یونانی مذکور مأموریت خود را خیلی ماهرانه انجام داده اوضاع ناگواری در یونان برای اسپارت پیش آورد. توضیح آنکه آتن ، تب ، کُرنت و آرگس علیا با اسپارت طرف شدند و بر اثر آن اولیای دولت مزبوره (افورها) مجبور گشتند آژزیلاس را از آسیای صغیر احضار کنند (در حدود 394 ق .م .). آژزیلاس ، چنانکه کزنفون گوید (تاریخ یونان ، کتاب 4، فصل 2) بمتحدین خود گفت : اگر کارهاروش خوبی داشته باشد برمیگردم ، تا چیزهائی را که میخواهند، به انجام رسانم . بعد با تأسف آسیا را ترک کرد. پلوتارک گوید (اردشیر، بند23): که آژزیلاس در حین حرکت گفت ، سی هزار تیرانداز ایرانی مرا از اینجا بیرون می کنند. (اشاره به سی هزار دریک ، که در یونان خرج شده بود، زیرا روی این سکه ها صورت تیراندازی ، بود که یک زانو بزمین زده کمان را می کشد، منقوش است . در یک سکه ٔ طلای ایران آن زمان بود و بپول کنونی 18 فرانک و نیم طلا یا نود و دو ریال ارزش داست . م ). پلوتارک راجع به این قضیه ٔ چنین گوید: آژزیلاس ، که میدید تمام آسیا به جنب و جوش آمده و عده ٔ بسیاری از ایالات حاضرند بشورند، شهرها را آرام کرد، بی اینکه قطره ٔ خونی بریزد یا کسی را تبعید کند و پس از اینکه نظم و آزادی را در ادارات برقرار کرد، مصمم شد پیش رفته جنگ رابممالکی برد که خیلی از دریای یونان دورند. او میخواست شاه را که در همدان و شوش آسوده خاطر زندگانی میکند، از آتیه ٔ خود بیمناک کند، تا او نتواند ناطقین یونانی ها را بخرد، یا به اشخاصی که بر ضد یونانیها قیام می کنند، پاداش هائی وعده دهد وقتی که آژزیلاس مشغول این نقشه ٔ پر عرض و طول بود، ناگاه دید یک نفر اسپارتی اپی سیدیداس ۞ نام وارد شد و به او اعلام کرد، که یونانیها اسپارت را بجنگهای خطرناکی تهدید میکنند و افورها او را نزد وی فرستاده اند، تا بکمک وطن بشتابد. بعد پلوتارک گوید (آژزیلاس ، بند71): آیا چیزی وحشی تر از این حسد و از این هم قسم شدن و اتحاد یونانیها بر ضد یکدیگر یافت میشود. خودشان جریان سعادتی را که به آنها روی آورده بود و آنها را رو به افتخار و نام میبرد قطع کردند، و اسلحه ای ، که برای تهدید خارجی ها است ، بر ضد خودی بکار بردند. بعد پلوتارک به اسکندر مقدونی اشاره میکند (چنانکه در جای خود بیاید) و آژزیلاس را میستاید از این جهت ، که در حرکت کردن از آسیا تعلل نورزید و امر اِفورها را اطاعت کرد.
اقدامات دیگر اردشیر بر ضدّ اسپارت : اردشیر به احضار آژزیلاس اکتفا نکرده خواست اسپارت را از تسلط بر دریاها محروم کند و با این مقصود به فرناباذ امر کرد با کونُن ۞ امیرالبحر آتنی بر ضدّ اسپارت عملیات کرده قوای بحری اسپارت را نابود سازد.سوابق امیرالبحر مزبور با دربار ایران چنین بود: این امیرالبحر آتن پس از جنگ آاِگوس پُتامُس ۞ (که در آن قوای دریائی آتن با پول ایران نابود شد) در جزیره ٔ قبرس نشسته منتظر بود، که حوادث مساعدی برای او پیش آید، تا مجدداً داخل کار شود. او نقشه های بزرگ میکشید، ولی در همان حال با خودمیگفت ، که برای اجرای خیالات من دولت بزرگی لازم است ،نه دولت کوچکی مانند آتن و وقتی که نظر خود را به ایران می انداخت ، میگفت این دولت بزرگ است ، ولی کسی راندارد، که مدیر باشد. بالاخره پس از این تفکرات تصمیم گرفت ، که بشاه نزدیک شود و نامه ای نوشته بگماشته اش داد، تا آنرا در شوش توسط زِنُن کریتی ۞ یا پولی کریت مندسی ۞ بشاه برساند (اولی در دربار رقاص بود، دومی طبیب ) و اگر هر دو غائب باشند، نامه را به کتزیاس بدهد. نامه بدست کتزیاس رسید و او مضمون آنرا به اطلاع شاه رسانید. بعضی نوشته اند، که خود کونُن بدربار شوش رفت . بهر حال به کونُن از خزانه ٔ ایران پولی برای تجهیز سفاین دادند و قرار شد، که امیرالبحر آتن با موافقت فرناباذ والی مذکور عمل کند. پس از آن قوای بحری ایران ، که مرکب از نود کشتی و بفرماندهی فرناباذ و کونُن بود، در لاریم ۞ واقع در خرسونس کاریه لنگر انداخت . مقارن این احوال به دو سردار مزبور خبر رسید، که بحریه ٔ لاسدمون در حوالی کنید ۞ و بفرماندهی پیساندر اسپارتی است . بحریه ٔ ایران مصمم شد حرکت کرده حمله ای ببحریه ٔ لاسدمون برد. از طرف دیگر امیرالبحر اسپارت با هشتاد و پنج کشتی تری رم به فیس کوس ۞ رفت و همینکه بحریه ٔ ایران را دید، حمله کرد. این تصادم در ابتداء بنفع بحریه ٔ اسپارت بود، ولی پس از آنکه سفائن ایران حمله کردند، متحدین لاسدمون برای امنیت جانی عقب نشسته بساحل نزدیک شدند، اما پیساندر عقب نشینی را ننگ دانسته جنگ کرد و کشته شد. بعد کونُن کشتی هائی را که بساحل پناه برده بودند،تعقیب و پنجاه فروند را تصرف کرد. سپاهیان این کشتی غالباً خودشان را به آب انداختند، تا بشنا بساحل برسند و پانصد نفر از آنها اسیر شدند، باقی کشتی ها فرار کرده ببندر کنید رفتند. پس از آن فرناباذ و کونُن بشهرهائی که در ساحل دریا بود درآمده هارُمست ها، یعنی حکام لاسدمونی را از آنجا راندند و به اهالی اعلام کردند، که ارگ یا قلعه ای بر ضد آنها نخواهند ساخت و اهالی آزادند، که موافق قوانین و عادات خودشان رفتار کنند. کزنفون گوید (تاریخ یونان ، کتاب 4، فصل 8): این رفتار معتدل بواسطه ٔ مشورتی بود، که فرناباذ و کونُن با هم کرده بودند. سپس فرناباذ به اِفِس رفت و کونُن را با چهل کشتی به سِس تُس ۞ فرستاد، زیرا این شهر و نیز آبیدس ۞ هنوز طرفدار لاسدمونی ها بودند. در ابتداءفرناباذ با آنها اتمام حجت کرد، که اگر مطیع ایران نشوند، جنگ خواهد کرد و چون آنها جواب منفی دادند، به کونُن گفت هر دو شهر را از دریا محاصره کند و خودش داخل خاک آبیدوس شده آن را غارت کرد. چون محاصره بطول انجامید، سردار مزبور مراجعت و کونُن را فرستاد، تا برای جنگی که در پیش داشت ، از شهرهای هلِس پونت هر قدر بتواند کشتی بگیرد.
اردشیر جنگ را بیونان میبرد: پس از بهره مندی مذکور در آسیای صغیر و آبهای مجاور آن ، دربار ایران برای تضعیف اسپارت و کشیدن انتقام از لاسدمونی ها به فرناباذ امر کرد به اتفاق کونُن جنگ را به لاسدمون ببرد و او در بهار سال 393 ق .م . با کونُن و بحریه ٔ عظیمی بطرف جزیره ٔ م ِلُس ۞ حرکت کرده از آنجا بطرف لاسدمون راند (کزنفون ، تاریخ یونان ، کتاب 4، فصل 8) و همینکه وارد فِر ۞ شد، بتلافی غارتهاو خرابی هائی که لاسدمونی ها در آسیای صغیر کرده بودند، لاکونی ۞ و مسّنی ۞ یعنی دو ولایت شبه جزیره ٔ پلوپونس را غارت کرد. بعد چون در این سواحل بندری نبود و فرناباذ بیم قحطی را داشت ، از اینجا ناگهان ببندر فنی کنت که در جزیره ٔ سی تر ۞ واقع بود، رفت . اهالی ۞ از ترس یورش سپاهیان ایران عهد متارکه با سردار ایران بسته و سنگرهای خود را از دست داده به لاکونی رفتند و فرناباذ استحکامات این شهر را تعمیر کرده ساخلویی در آنجا گذاشت و پس از آن از راه خلیج تِرم (سالونیک کنونی ) به کُرنَت درآمد. نمایندگان دول یونانی ، که با ایران بودند در اینجا اجتماع کرده فرناباذ را مانند یک نفر منجی با آغوش باز و هلهله ٔ شادی پذیرفتند (393ق .م .). بعد در پایان شادمانی ها، چنانکه عادت یونانی هابود، بمسئله ٔ اصلی یعنی پول رسیدند. فرناباذ نه فقطپول داد، بلکه امر کرد، دیوار آتن را که در نتیجه ٔ جنگ پلوپونس خراب کرده بودند، از نو بسازند و آتنی هابا پول ایران شروع بساختن آن کردند. اوضاع یونان این زمان از این وقایع و وقایع دیگر، که بیاید بخوبی معلوم است : با وجود ضعف ایران آن روز و درباری مانند دربار اردشیر، که پروشات ها، آتُس ساها و آمس تریس ها درآن سلطنت میکردند و جنایت هائی ، که پی در پی در این دربار روی میداد، (چنانکه بیاید) نفوذ شاه در یونان به اعلی درجه بود، چه یونانیهای این زمان غیر از اسپارت ، که آنهم بزودی مانند سایر یونانیها شد همه خواهان برتری ایران بودند و طلای ایران که از زمان داریوش دوم به یونان رخنه کرده بود، در این زمان حکمران واقعی یونان بشمار میرفت . برای اثبات این نظر کافی است بخاطر آریم که در زمان داریوش بزرگ و خشیارشا هم بحریه ٔ ایران نتوانست در آبهای پلوپونس لنگر اندازد و در سواحل آن قشون پیاده کند. این کار اجرای نقشه ای بود که دِمارات قبل از جنگ سالامین به خشیارشا پیشنهادمیکرد. رجوع شود به ایران باستان ج 2 ص 786.
مذاکرات آنتالسیداس : در باب دیوارهای آتن باید در نظر داشت ، که اقدام ایران در ساختن آن برای آزردن اسپارتی ها بود، زیرا آنها هیچ گاه نمیخواستند دیوارها و استحکامات پیره ۞ ساخته شود و باید بخاطر آورد، که این دیوارها را تمیستوکل آتنی ساخت و چون اسپارتی ها، از این بابت خیلی نگران بودند، پس از اینکه بهمراهی ایران بر آتن غلبه کردند، دیوارها را از بیخ و بن برافکندند. وقتی که خبر ساخته شدن دیوارهای آتن به لاسدمونیها رسید، در اندیشه و نگرانی زیاد شدند، بخصوص که میدیدند کوُنُن آتنی بحریه ٔ قوی ایران را در تحت فرماندهی خود دارد و میتواند جزائر و شهرهای کنار دریا را تصاحب کند. نظر به این اوضاع صلاح دیدند، که بیدرنگ با تیری باذ ۞ که سابقاً والی ارمنستان و حالا والی لیدیه بود، داخل مذاکره گشته او را بطرف خود جلب کنند، یا لااقل توسط او بشاه نزدیک شده نگذارند پول و سفائن به کونُن آتنی داده شود (برای فهم مطلب بایددر نظر داشت که چون فرناباذ پس از بهره مندی در آب هاو سواحل لاسدمون عازم فریگیه گردید، تمام پول را به اختیار کوُنُن گذاشت )، با این مقصود یک نفر لاسدمونی را که آنتالسیداس ۞ نام داشت بسفارت نزد تیری باذ فرستادند. آتنی ها، همینکه از این قضیه مطلع شدند، نیز سفرائی نزد تیری باذ روانه کردند، تا لاسدمونیها تنها بقاضی نرفته باشند. کزنفون اسامی سفرا را چنین ذکر کرده : کوُنُن ، هرموژن ، دی یُن ،کالیستن و کالی میدون ۞ (تاریخ یونان ، کتاب 4، فصل 8).آنتالسیداس ، چون بنزد تیری باذ درآمد، گفت من از طرف جمهوری لاسدمون آمده ام ، تا پیشنهاد صلح کنم . چنانکه شاه همواره میخواست ، ما راجعبشهرهای یونانی در آسیای صغیر نظری نداریم و اعتراف میکنیم ، که شهرهای مزبور در تحت حکومت پارس اند. فقطچیزی ، که ما میخواهیم ، این است ، که جزائر و شهرهای یونان (یعنی شهرهای یونان اروپائی ) کاملاً مستقل باشند. این پیشنهاد برای ایران خیلی مفید بود، زیرا اولاًتمام نتایج پیشرفت های سرداران لاسدمون ، یعنی تیمبرون ، درسیلیداس و آژزیلاس را نیست و نابود میکرد و تمام شهرهای یونانی در آسیای صغیر مطیع ایران می شدند. ثانیاً جزائری ، که تابع این شهرها بودند، نیز در تحت حکمرانی ایران درمی آمدند. ثالثاً اکثر شهرهای یونان اروپائی ، که سابقاً تابع یکی از دول یونانی بودند، میتوانستند من بعد مستقل شوند. در این صورت عده ٔ دول کوچک یونانی زیادتر و قوای یونان بیشتر خرد و متشتت میگشت و خود این اوضاع در صلاح ایران بود، که دشمن آن هیچ گاه قوی نگردد و سیاست ایران به آسانی بتواند بین آنها نفاق و خصومت ایجاد کند. شرط آخری ، چنانکه بیاید در صلاح دولت اسپارت نیز بود، چه با این وضع اتحاد دول یونانی بر ضد اسپارت بهم میخورد و او بزرگترین دولت یونانی میگردید. شاید همین نکته باعث شد، که فرناباذ این ماده ٔ عهدنامه ٔ صلح را در صلاح ایران ندید واز نفوذ خود در دربار شوش استفاده کرده جهات بد آنرا جلوه داد، ولی تیری باذ، چون میل داشت که صلحی با اسپارت منعقد شود، به آنتالسیداس نزدیک شد و حتی ببهانه ٔ اینکه کونُن آتنی خوب خدمت نمیکند، امر کرد او را توقیف کردند. در ابتدا میخواستند او را بکشند، ولی او با زحمات زیاد فرار کرده نزد اوُکراس جبار قبرس رفت و در آنجا درگذشت ۞ از این قضیه فرناباذ سخت رنجید، چه کونُن را همه وابسته ٔ او میدانستند، بعد، چون تیری باذ دید که دربار ایران با نقشه ٔ آنتالسیداس همراه نیست ، به او گفت من بدربار رفته چنان کنم ، که اختیار مذاکرات را بمن بدهند.اسپارتی ها خوشنود شدند، ولی بعد از ورود بشوش تیری باذ موفق نشد دربار را با خیالات خود همراه کند، و کارهای دیگر برای او پیش آمد و بالنتیجه بجای او استروتاس ۞ به ایالت لیدیه معین شد. والی جدید از بدو ورود با نظر فرناباذ همراه گردیده پشت به آنتالسیداس کرد و اسپارت بواسطه ٔ رنجش بازشروع بجنگ کرده تیمبرون را به آسیای صغیر فرستاد، ولی لاسدمونی ها این دفعه هم بهره مندی نداشتند، توضیح آنکه ، چون استروتاس دید سپاهیان لاسدمون بی نظم حرکت میکنند، با سواره نظام خود بر آنها تاخت و تیمبرون ، که پس از صرف غذا در خیمه ٔ خود بود، ناگهان مورد حمله گردید. در نتیجه ایرانی ها عده ٔ بسیار از لاسدمونی ها کشتند و از بقیةالسیف بعضی فرار کرده بشهرهای متحدین پناه بردند. بعد تیمبرون دیفریداس ۞ را مأمور کرد که لشکر پراکنده ٔ او را جمع کرده نفرات جدید بگیرد، تا لاسدمونیها مجدداً بوالی حمله کنند و او، در حینی که مشغول این کار بود، بدامادوالی که با زنش به سارد میرفت برخورد و آنها را اسیر کرد لاسدمونی ها این دو نفر را مانند گروی نگاه داشته پولی زیاد در ازای رهائی آنها دریافت کردند. کارهای لاسدمونیها در آسیای صغیر بهمین جا خاتمه یافت و بعد بزودی شهرهائی که در تصرف لاسدمونیها بودند، یکایک از اطاعت آنها خارج شدند، اما آتن همینکه بپول ایران دیوارهایش ساخته شد و جانی گرفت ، باز دوروئی خود رانسبت به ایران ظاهر کرد، از یک طرف سردار او ایفیکرات ۞ بحمایت ایران در خرسونس جنگ میکرد و از طرف دیگر آتنیها در قبرس بشورشیها در مقابل ایران کمک میرساندند.
صلح آنتالسیداس فرمان اردشیر: احوال بدین منوال بود و از زمانی که آنتالسیداس مذاکرات خود را با تیری باذ شروع کرده بود دو سال میگذشت ، بی اینکه پیشرفتی حاصل شده باشد، تا اینکه سفیرزیرک بالاخره بدربار شوش بتوسط تیری باذ راهی یافت و او آنتالسیداس را بحضور اردشیر برد و شاه را محضر اوخوش آمد. پلوتارک گوید، که برای خوش آمد اردشیر در مجلس رقص تقلید لئونیداس پادشاه اسپارت ، را که در جنگ ترموپیل کشته شده بود، درآورد. بعد طرفداران تیری باذ و آنتالسیداس بکار افتادند و بالاخره شاه پیشنهاد اسپارت را پذیرفت . قرار شد، که بتمام دول یونان اعلام کنند، که هر گاه آنها اتحادی با یکدیگر بر ضد دولت ثالثی منعقد دارند، دشمن شاه محسوب خواهند شد. بر اثراین تصمیم فرناباذ، ببهانه ٔ اینکه شاه میخواهد دخترخود را به او دهد، احضار شد و تیری باذ با آنتالسیداس به سارد مراجعت کرد (387 ق .م .). در ابتداء متحدین یونانی نمیخواستند این صلح را بپذیرند، ولی وقتی که دیدند با ایران و اسپارت طرف خواهند شد و ممکن است آتن از بی آذوقگی دچار گرسنگی شود، راضی شدند، که بدعوت تیری باذ در حضور نمایندگان دول یونانی فرمان اردشیر را درآورد، پس از اینکه مُهر شاه را نشان داد، امرکرد فرمان را بخوانند، بعد رو بنمایندگان کرده گفت :((حالا بر شما است ، که فکر کرده تکلیف خودتان را بدانید)). مضمون فرمان ، چنانکه کزنفون نوشته ، چنین بود (تاریخ یونان ، کتاب 5، فصل 1): ((شاه اردشیر عادلانه میداند، که شهرهای آسیائی ، جزائر کلازومن ۞ و جزیره ٔ قبرس را مستملکات خود بداند. او نیز عادلانه میداند، که آزادی و استقلال داخلی شهرهای دیگر یونانی را (یعنی یونان اروپائی را) به آنها رد کند، به استثنای لِم نُس ۞، ایمبروس و اِسکیرس ُ ۞ ، که کمافی السابق متعلق به آتن خواهند بود. اگر کسی این صلح را نپذیرد، من با او بمعیت کسانی که این صلح راپذیرفته اند، جنگ و آن کس را در خشکی و دریا تعقیب خواهیم کرد، بی اینکه از بکار انداختن کشتی ها و صرف پول دریغ داشته باشم (387 ق .م .). این سند را بعض مورخین عهدنامه ٔ آنتالسیداس نامیده اند، ولی نُلدکه گوید، که آنرا عهدنامه نمیتوان دانست ، فرمانی بود، که از طرف اردشیر صادر شد ۞ و این نظر صحیح است . موافق این صلح ، که بموجب فرمان اردشیربرقرار شد، دول یونانی دیگر نمیتوانستند در شهرهای یونانی در آسیای صغیر دخالت کنند و نیز نمیتوانستند بجزائر بحرالجزائر به استثنای سه جزیره ٔ مذکوره دست اندازند، یعنی جزائر بحرالجزائر مستقل میشدند و خود این دریا منطقه ٔ بیطرف بین ایران و یونان میگردید. بالاخره دول یونانی حق نداشتند با یکدیگر برای توسعه ٔ نفوذ خود بر ضد ثالثی عهدی ببندند و معلوم است که دراین صورت نفوذ ایران در یونان محکمتر میشد. با وجوداین باید گفت که بعد از ایران برای اسپارت هم این صلح خیلی مفید بود، چه او تمام مستملکات خود را حفظ میکرد و در یونان نسبت بدول دیگر برتری می یافت ، ولی اسپارتی ها نتوانستند این برتری را حفظ کنند، زیرا بعدها بقدری تعدی کردند، که بالاخره اهالی تب درس خوبی به آنها دادند و بدست اپامی نونداس ۞ در 371 ق .م . شکستی فاحش در لکترا ۞ خوردند (این وقایع خارج از موضوع کتاب است ). کلیة رفتار اسپارتیها در شهرهای آسیای صغیرهم زمانی که سرداران لاسدمونی در آنجاها تسلط داشتند، خوب نبود و همین که آژزیلاس احضار و نفوذ لاسدمونیهازائل شد، اهالی بعضی شهرهای مزبور بر ضد هارمست ها قیام کردند. بنابراین گفته ٔ پلوتارک که آژزیلاس نظم و آزادی بشهرهای مزبور داد، با این اطلاعات ، که نیز از منبع یونانی است ، موافقت نمیکند. از جریان وقایع پیداست ، که با وجود اینکه آژزیلاس رنگ یونانی به اقدامات و جنگهای خود میداد، یعنی میخواست نشان دهد که تمام یونان در این کارها ذی نفع است ، جنگهای او جز غارتهای متواتر، که بنفع اسپارت بود، برای یونان نتیجه ای نداد و بعد هم وضع یونان بواسطه ٔ فرمان اردشیر بدتر شد.
اثرات صلح آنتالسیداس : این فرمان اردشیر، یا چنانکه مورخین یونانی گویند، این صلح برای یونان بسیار موهن بود و برای دانستن اینکه فرمان مزبور، تا چه اندازه برخلاف حسیات یونانیها بوده ، گفته های پلوتارک را، که یکی ازمورخین درست نویس یونانی است ، ذکر میکنیم . مورخ مذکور گوید (زندگانی اردشیر، بند24-25): ((یکنفر اسپارتی پسر لئون ۞ بود، که این قدر حسن خدمت بشاه نشان داد و لاسدمونیها را برآن داشت ،که شهرهای یونانی آسیا را با جزائری که جزو آن اند وتمام عایداتی ، که از آنها حاصل میشد، بشاه واگذارند. چنین است شرائط این صلح ، اگر بتوانیم چنین نامیم معاهده ٔ خائنانه ای را، که رسوائی یونان بود و عاقبتش ننگین تر از نتیجه ٔ هر جنگی ، که از آن شوم تر نباشد. بیهوده نبود، که اردشیر، با اینکه از اسپارتیها نهایت تنفر را داشت و بقول دی نن اسپارتیها را بی باک ترین مردم دنیا میدانست ، نسبت به آنتالسیداس ، وقتی که او وارد دربار شاه شد، محبتی مخصوص اظهار کرد. روزی در سر میز، اردشیر تاج گلی برداشت و آنرا در گرانبهاترین عطری معطر کرده برای آنتالسیداس فرستاد و این توجه شاه نسبت به او تمام حضار را غرق حیرت کرد. میبایست همچنین باشد: شخصی مانند آنتالسیداس ، که در مجلس رقص تقلید لئونیداس و کالی کراتید ۞ را درآورد، میبایست از نوازش پارسیها برخوردار و پرورده ٔ ناز و نعمت آنها گردیده چنین تاج گلی بگیرد. (لئونیداس معروف خواننده است . ایران باستان ج 2 ص 779). کالی کراتید، چنانکه گذشت ، سردار لاسدمونی ها درجنگ آرگی نوز ۞ بود و بدست آتنیها در 406 ق .م . کشته شد. (مقصود پلوتارک این است ، که آنتالسیداس برای خوش آمد اردشیر تقلید شهداء وطن خود را درمی آورد. م ) در این زمان کسی به آژزیلاس گفت : ((چقدر یونان بدبخت است ، که می بیند لاسدمونیها پارسی مآب شده اند)). آژزیلاس جواب داد: ((آیا صحیح تر نیست بگوئید، پارسی لاکونی مآب شده )) ولی این لطیفه گوئی افتضاح عمل آنتالسیداس را زایل نمیکند. (لاکونی قسمتی از پلوپونس بود و در اینجا اطلاق به لاسدمون شده . مقصودآژزیلاس از جواب مذکور این بوده ، که این اظهار مودت دربار ایران را بما نزدیک کرده نه ما را به آن ، ولی معلوم است ، که پادشاه اسپارت خواسته جوابی داده با لطیفه گوئی موقع بد خود را پرده پوشی کند. م ). بعد پلوتارک گوید: چندی بعد شکستی که لاسدمونیها از تبی ها در لکترا خوردند، سیادت آنها را در یونان زایل کرد، چنانکه این معاهده افتخارات آنان را هم از میان برد. وقتی که اسپارت در یونان برتری داشت ، اردشیر آنتالسیداس را میهمان و دوست میخواند، ولی پس از شکست مزبور، که اسپارتی ها ضعیف شدند و آنها آژزیلاس را بمصر فرستادند، تا مگر پولی در آنجا بیابد و آنتالسیداس هم بدربار اردشیر رفت ، تا کمکی برای اسپارتی ها تقاضا کند، شاه اعتنائی به او نکرد و چنان ، با نظر حقارت در او نگریست ، که آنتالسیداس را از دربار راندند و او شرمسار به اسپارت برگشته در آنجا بازیچه ٔ دشمنان خود گردید و بعد، از ترس مجازات افورها بخودکشی اقدام و چندان از صرف غذا خودداری کرد، تا بمرد. پلوپیداس ۞ فاتح لکترا و ایس منیاس ۞ ، که هر دو از اهل تب بودند، نیز بدربار اردشیر رفتند. پلوپیداس در آنجا کاری نکرد، که از آن سرخ شود، اما به ایس منیاس گفتند که باید در پیش شاه بخاک افتی و او حلقه ٔ انگشتری را که داشت ، بپای شاه انداخت و بعد خم شد، که آنرا بردارد و چنین وانمود، که پای شاه را بوسیده . در اینجا پلوتارک موردی را از بذل و بخشش های اردشیر نسبت بیونانی ها حکایت میکند، که احوال روحی بعضی یونانیها را در این زمان نشان میدهد. مورخ مذکور گوید: تیماگوراس ۞ که در دربار شاه بود، توسط منشی خودبلوریس ۞ سرّی را بشاه اطلاع داد اردشیر ده هزار دریک ۞ برای او فرستاد و چون شخص مزبور ناخوش بود، اردشیرهشتاد فرد گاو به او داد، تا بهر جا میرود، گاوها را از عقب او حرکت دهند و شیر بخورد. نیز تخت و رختخوابی به وی داد و پیشخدمتی ، برای اینکه رختخواب او راحاضر کند، زیرا یونانیها در این کار مهارت نداشتند و بالاخره ، از اینجهت ، که مریض بود غلامانی به او بخشید، تا او را در تخت روان بلب دریا برسانند. تا زمانی که این آتنی در دربار بود، میز باشکوهی داشت . روزی اُستان برادر اردشیر بدو گفت : ((تیماگوراس ، این میز را بخاطردار، بی جهت نیست ، که آنرا به این خوبی چیده اند)). مقصود استان این نبود، که حق شناسی او را با این حرف تحریک کند، بلکه میخواست او را، در ازای خیانتی که میکند، توبیخ کرده باشد. این شخص ، وقتی که به آتن برگشت ، از این جهت ، که پولی از شاه گرفته بود، محکوم به اعدام شد. از نوشته های پلوتارک معلوم است که معاهده ٔ آنتالسیداس بحسیات یونانیها بسیار گران آمده ، علی الخصوص که بشکل فرمانی از طرف اردشیر صادر شده بود. چنانکه بیاید، از این زمان تا قوت یافتن فیلیپ مقدونی و استیلای او بر یونان ، این فرمان مبنای روابطدول یونانی با یکدیگر گردید و هر زمان که طرفی میخواست از آن تخطی کند، طرف دیگر دخالت ایران را خواستار میشد. از این جهت بعضی به این عقیده اند، که عدم بهره مندی خشیارشا را در یونان این فرمان جبران کرد و یونان تابع سیاست دربار ایران گردید. نُلدکه گوید: ((در دربار پارسی اهمیت واقعی این سند را نمیتوانستند بفهمند، زیرا طبیعی میدانستند، که رئیس یک دولت جهانی باید فقط حکم کند. رجال دولت پارسی ، که از اوضاع مطلع بودند، با زحمت توانستند آزادی جزائر یونانی را بشناسانند. بنظر آنان اسپارتیها فایده ٔ بزرگی از این صلح بردند، زیرا از آنچه داشتند چیزی را گم نکردند،ولی شناسائی استقلال شهرهای کوچک ، شهرهائی را که خاک دیگران را تابع خودشان کرده بودند، بسیار محدود ساخت . مثلاً تب که پایتخت ب اُسی بود یکی از شهرهای آزاد این ولایت گردید و عده ٔ این شهرها زیاد بود. بنابراین یونان بهزار پارچه تقسیم شد و اسپارت که نمیخواست بتبعه ٔ خود همین آزادی را بدهد، حالا میتوانست بر شهرهای آزاد استیلا یابد و این دولت در مدت تقریباً 16 سال از این صلح استفاده ها کرد. آتن که خردخرد رو به بهبودی میرفت ، سه جزیره بموجب این صلح دریافت کرد، ولی در هیچ جای یونان مانند آتن حس نکردند که صلحی که بوسیله ٔ فرمان شاه برقرار شده ، چقدر موهن است . آیا دراین موقع شاه با این فرمان بیونانیها حکم نمیکرد، چنانکه به تبعه ٔ خود میکرد؟)). واگذاری رسمی و کامل تمام یونانیهای سواحل آسیا بپارس در پایتخت علوم و فنون یونان اثری دردناک کرد و این اثر مخصوصاً از این جهت شدیدتر بود که آتنی ها دیگر نمیتوانستند این یونانیها را خلاصی بخشند، چنانکه در روزهای کسان تیپ ۞ و کیمون ۞ بخشیدند، و حال آنکه می دانستند که امپراطوری پارس ضعیف تر از آن روزهاست و بوسیله ٔ سپاهیان اجیر یونانی بپا ایستاده ۞ (روزهای کسان تیب اشاره بجدال میکال است و مقصود از روزهای کیمون جدال اوری مِدون ۞ یعنی فتح آتنیهاست در دریا و خشکی در یک روز. رجوع شود به ایران باستان ج 2 ص 926.
فرونشاندن شورش قبرس : اواگراُس ۞ پادشاه سالامین در قبرس ،که این شهر را از پادشاه دیگری در این جزیره گرفته بود، از دیرگاهی بر ایران یاغی شده خود را مستقل میدانست و اگر چه زدوخوردهائی بین قشون ایران و سپاهیان او می شد، ولی واقعه ٔ مهمی روی نمیداد، زیرا توجه اردشیر به امور آسیای صغیر معطوف بود و دربار ایران مقتضی نمیدید، قبل از تسویه ٔ امور آسیای صغیر و یونان ،اقدامات جدی برای فرونشاندن شورش قبرس بکند، چه با این اوضاع ممکن بود قشون ایران بین دو دشمن واقع شود. اواگراس از این وضع استفاده کرده بمصریها، که نیز از چندین سال قبل (در سلطنت داریوش دوم ) بر ایران شوریده بودند و در همه جا با دشمنان آن همراهی میکردند، نزدیک شد و بکمک آنها و سردار آتنی خابریاس ۞ بقدری قوی گشت ، که دست به فینیقیه انداخته شهر صور را تسخیر کرد. در این احوال معاهده ٔ آنتالسیداس منعقد شد و اردشیر از امور آسیای صغیر و یونان فراغت یافته لازم دید، که بکار قبرس و مصر خاتمه دهد و چون قبرس سنگر مصر بود، در ابتداء توجه خود را به این جزیره معطوف داشت . دو سردار، که یکی تیری باذ مذکور بود و دیگری اُرُن تاس داماد اردشیر، به قلع و قمع اِواُگراس و سپاهیان او مأمور شدند. وقایعی که پس از آن روی داد چنان است ، که دیودور شرح داده (کتاب 15، بند2-3-4-18): تدارکاتی ، که برای این سفر جنگی دیده بودند عبارت بود از سیصد هزار سپاهی با سواره نظام و سیصد کشتی جنگی . فرماندهی قوای بری با اُرُن تاس داماد اردشیر و امیرالبحری با تیری باذ بود. دو سردار مزبور قوای خود را در فوسه ۞ و سیم ۞ جمع کرده از آنجا به قبرس درآمدند که عملیات جنگی را شروع کنند اواُگراس با آخریس ۞ پادشاه مصر که دشمن ایرانیان بود، داخل مذاکره شده کمک بزرگی از او تحصیل کرد و در همان وقت از هکاتوم نُس ۞ پادشاه سیسیل ، که در نهان نیز بر ضد ایران بود، پولی گرفت تا حقوق سربازان خارجه را بدهد بجز این دو نفر، دشمنان علنی و سری دیگرایران هم در این جنگ شرکت داشتند. بحریه اِواُگراس مرکب بود از نود کشتی جنگی ، که بیست فروند آن را صوریها و باقی را قبرسی ها داده بودند. قوه ٔ برّی او از شش هزار سپاهی و عده ٔ بسیاری از سپاهیان متحدین ترکیب یافته بود و چون پول داشت ، عده ای هم سپاهی اجیر گرفت و بالاخره پادشاه بربرها و پادشاهان دیگر، که از پارسیها ناراضی بودند، سپاهیان بسیار برای او فرستاده بودند. با این قوا اِواگراس حاضر شد با اردشیر جنگ کند و در ابتداء بعض راهزنان دریائی را با خود همراه کرد، تا حمله بکشتی هائی کنند که برای قشون ایران آذوقه حمل میکردند. کشتی های مزبور بعض سفائن حمل و نقل ایران را گرفته ، برخی را غرق و عده ای را متفرق کردند. در نتیجه وضعی پیش آمد، که تجار حاضر نشدند دیگر به قبرس آذوقه بفرستند و قحطی در اردوی ایران بروز کرده باعث شورش گردید. در این احوال سپاهیان اجیر پارسی حمله بصاحب منصبان کرده بعضی را کشتند و پس از آن شورش بتمام اردوی ایران سرایت کرد، ولی بعد رؤساء قشون و گائو ۞ رئیس بحریه ٔ ایران شورش را فرونشاندند. سپس به کیلیکیه رفته آذوقه ٔ وافر به قبرس آوردند و آرامش در اردو برقرار شد. به اِواگراس هم از آخریس پادشاه مصر غله و ملزومات رسید و چون اِواگراس دید قوه ٔ بحریه ٔ او نسبت بقوه ٔ ایران خیلی کمتر است شصت کشتی دیگر تجهیز و پنجاه کشتی هم از مصر تقاضا کرد و بدست آورد. بعد چون شنید که بحریه ٔ ایران در سی سیوم است ، ناگهان بر آن تاخته در ابتدا بهره مندی یافت ، توضیح آنکه چند کشتی را خراب کرده عده ای هم کشتی گرفت ، ولی چون گائو امیرالبحر ایران و سایر رؤساء پا فشردند، جنگی سخت بین فریقین روی داد که با وجود بهره مندی اِواگراس در ابتدا بالاخره بواسطه ٔ مقاومت ایرانیها قوای او درهم شکست . کشتی های زیاد از بحریه ٔ او تلف شد و خود اِواُگراس فرار کرد. پس از آن ایرانیها قوای بری و بحری خود را در سی سیوم جمع کرده و به سالامین پرداخته از هر طرف آنرا محاصره کردند و تیری باذ بدربار رفت ، تا خبر فتح را بشاه برساند. اردشیر دوهزار تالان ۞ به او داده مأمورش کرد، که جنگ را به آخر برساند. اما اِواگراس ، که بسبب بهره مندی های سابقش در خشکی بقوای خود مطمئن بود، پس از شکست فاحش در دریا مأیوس گردید و چون بالاخره باز مصمم شد، که جنگ را ادامه دهد شبانه با ده کشتی جنگی فرار کرده بمصر رفت و پسر خود پی تاُگراس ۞ را در سالامین گذارد. بعد از ورود بمصر، از پادشاه آن تقاضا کرد که کمک جدی کند چه در نتیجه ٔ جنگ هر دو سهیم بودند پادشاه مزبور پولی به او داد، ولی نه به اندازه ای که او منتظر بود. با وجود این اواُگراس به قبرس بازگشت تا بجنگ ادامه دهد. ولی پس از ورود، چون دید که سالامین سخت از هر طرف محصور است و متحدین او وی را رها کرده اند، حاضر شد که با سردار کل قشون ایران داخل مذاکره شود. تیری باذ که فرمانده ٔ کل قشون بود، اعلام کرد، دست از جنگ برنخواهد داشت ، مگر اینکه اِواُگراس تمام شهرهای قبرس را تخلیه کرده فقط سالامین را نگاه دارد، و مطیع شاه باشد، چنانکه بنده ای به آقایش مطیع است . شرایط هر چند سخت بود، با وجود این اِواگراس آنرا قبول کرد، ولی گفت بشاه اطاعت میکنم ، چنانکه پادشاهی بشاه اطاعت میکند. تیری باذ این پیشنهاد را ردکرد و صلح انجام نیافت . پس از آن اُرُن تاس داماد اردشیر، که یکی از رؤسای قوای ایران بود و بنفوذ تیری باذ در دربار رشگ میبرد در نهان بشاه نوشت ، که تیری باذ سالامین را نگرفت ، و حال آنکه میتوانست بگیرد و حالا هم با دشمن داخل مذاکره شد و بعلاوه با لاسدمونی ها برای مقاصد شخصی مشغول سازش است . رسولی هم او نزد غیب گوی دِلف (پی تی ) فرستاد، تا بداند موقع برای یاغی گری مساعد است یا نه و دیگر اینکه تیری باذ با دادن امتیازات و هدایا و نیز با مواعید رؤسای قشون را رو بخود میکند. افتراهای او را باور کرد و به او نوشت تیری باذ را گرفته بدربار بفرستد. تیری باذ پس از ورود بدربار از شاه خواست بکار او رسیدگی شود اردشیر امر کرداو را موقتاً توقیف کنند، تا مجلس محاکمه انعقاد یابد و بعد چون جنگی با کادوسی ها پیش آمد، محاکمه ٔ او بوقت دیگر موکول شد (پائین تر بیاید). پس از آن اُرُن تاس که جانشین تیری باذ بود، خواست بجنگ مداومت دهد، ولی بزودی دید، که احوال دیگرگون است : اولاً اِواگراس - که از یأس داخل مذاکره شده بود، قوت قلب یافته ، سپاهیان ایرانی از توقیف تیری باذ که مورد محبت آنان بود، ناراضی اند و مانند سابق اطاعت نمی ورزند و حتی تهدید میکنند، که محاصره را موقوف خواهند کرد. بر اثر این اوضاع اُرُن تاس از عواقب آن بیمناک شده کسی نزد اِواگراس فرستاد و گفت ، حاضر است صلح کند بهمان شرائطی ، که او به تیری باذ پیشنهاد کرد و پذیرفته نشد.اِواگراس ، که نیز از عواقب وضع خود متوحش بود، بطورغیر مترقب گشایشی برای خود مشاهده کرد و با شعف شرائط را پذیرفت ، یعنی قبول کرد فقط بشهر سالامین اکتفا کرده باج بدهد و اطاعت او از شاه مانند پادشاهی باشد، که از شاه امر یا فرمانی به او میرسد. چنین بود عاقبت شورش قبرس و زدوخوردهائی که ده سال دوام یافت و بالاخره بدین ترتیب تسویه گردید. خود جنگ دو سال بطول انجامید (386-383 ق .م .). گائو داماد تیری باذ از توقیف پدر زنش ترسید، که مبادا غضب اردشیر متوجه او هم گردد، و بر اثر وحشت رؤسای بحریه را با خود همراه کرد، که بر ضد اردشیر علم مخالفت بلند کنند. بعد با پادشاه مصر و لاسدمونی ها داخل مذاکره شد، که با آنها متحد گردیده بر ایران یاغی شود. لاسدمونیها، که از صلح آنتالسیداس و واگذاری شهرهای یونانی آسیا به ایران ،شرمسار و از کوچک شدن لاسدمون در یونان بواسطه ٔ شکست لکترا ناراضی بودند، موقع را مغتنم دانستند، که شکست های خود را تلافی کنند و روی خوش به پیشنهاد گائو نشان دادند، ولی دیری نگذشت ، که او را کشتند. دیودور گوید، به امر نهانی کشته شد و باید مقصودش امر دربار ایران باشد (کتاب 15، بند18). پس از آن تاخس جانشین او گردیده قشونی جمع کرد و شهری در نزدیکی دریا و قرب معبد آپان بساخت ، ولی او هم بزودی درگذشت .
تبرئه ٔ تیری باذ: اردشیر، پس از اینکه از جنگ کادوسیان ، چنانکه پائین تر بیاید، فراغت یافت ، بکار تیری باذ رسید و برای محاکمه ٔ او سه نفر قاضی ، که مورد احترام و توجه بودند، معین کرد. مقارن این زمان قضات دیگر بواسطه ٔ صدور حکم ظالمانه محکوم شده بودندبه اینکه پوست آنها را زنده کنده به روی مسندهای محکمه بگسترانند تا قضات بدانند که در صورت تخلف از عدالت چه مجازاتی در پیش دارند. (دیودور کتاب 15، بند10). ۞ قضات کاغذ اُ رُن تاس را خوانده گفتند، که این سند برای محکوم کردن تیری باذ کافی است . ولی او در حضور قضات سواد پیشنهادی را که اِواگراس کرده و خواسته بود مطیع شاه گردد، چنانکه پادشاهی مطیع شاه است ، خواند و گفت : ((من خواستم ، که او مطیع شاه باشد، چنانکه بنده ای مطیع آقای خود میباشد)). اما راجع بتقصیر عمده ای که به او نسبت داده بودند، یعنی سؤال از غیب گوی یونانی برای دانستن موقع یاغیگری ، تیری باذ گفت ، این نسبت افترائی بیش نیست . زیرا، اگر از خدا سوءالی راجع بمرگ کسی کنند، هیچگاه جواب نمیدهد و در این باب به اطلاع یونانیهائی ، که حاضر بودند، استناد کرد. در باب اتحاد با لاسدمون گفت ، که خواهان این اتحاد بود، ولی نه برای منافع شخصی بل برای منافع شاه و نیز افزود که بواسطه ٔ عهدی که با لاسدمون منعقد شد، شاه صاحب تمام یونانیهای آسیا گردید. بعد تیری باذ خدماتی را که بشاه کرده بود، بخاطرها آورده گفت : ((خدمت بزرگتری نیز بشاه کرده ام : روزی در شکارگاه ، در موقعی که شاه روی گردونه قرار گرفته بود، دو شیر، پس از آنکه دو اسب را از چهار اسب گردونه دریدند، بشاه حمله کردند و من بکمک او شتافته هر دو شیر را کشتم و شاه را نجات دادم )). بالاخره در پایان نطق خود تیری باذ چنین گفت : ((در جنگها شجاعت مرا ستوده اند و در موقع مشورت سعادتمند بودم از اینکه هیچگاه شاه از پذیرفتن نصایح من پشیمان نشده است )). پس از این نطق تمام قضات به اتفاق آراء حکم تبرئه اورا دادند. با وجود این شاه قضات را یک بیک خواسته پرسید، که جهات تبرئه ٔ تیری باذ چیست ؟ اولی گفت ، افتراهائی که به او زده اند، قابل تردید است ولی خدماتی که کرده ، ثابت شده . دومی اظهار داشت ، اگر هم این تهمت را صحیح بدانیم ، باز خدمات او این تقصیرات را میپوشد. سومی جواب داد، من خدمات او را در نظر نمیگیرم ، زیرا اگر خدماتی کرده ، پاداش های بزرگی هم شاه به او داده است ، ولی تقصیراتی که به او نسبت داده اند، مدرک ومبنای صحیح ندارد، تا بتوان او را محکوم کرد. شاه قضات را ستوده گفت ، خوب وظیفه ٔ خودتان را بجا آورده اید. بعد تیری باذ را به بلندترین مقام ترقی داد و امر کرد، اسم اُرُن تاس مفتری را از صورت اشخاصی که طرف توجه بودند، حک کنند و این مجازاتی بود ترذیلی (دیودور، کتاب 15، بند11).
سفر جنگی اردشیر بولایت کادوسیان : کادوسیان مردمی بودند که در گیلانات سکنی داشتند. بعضی تصور میکنند که اینها نیاکان طالشیهای کنونی بوده اند و کادوس مصحف یا یونانی شده ٔ تالوش است که در قرون بعد تالش یا طالش شده . مدرکی عجالتاً برای تأیید این حدس نداریم . کادوسیان را چنانکه بالاتر گذشت ، بعض محققین از بومیهای ایران ، قبل ازآمدن آریانها به این سرزمین میدانند و این ها در گیلان و قسمت شمال شرقی آذربایجان سکنی داشتند. این مردم در زمان اردشیر مانند بسیاری از ایالات دیگر ایران شوریدند و شاه ، چنانکه پلوتارک گوید (اردشیر، بند28-29): در رأس قشونی که مرکب از سیصد هزار پیاده و ده هزار سوار بود، برای فرونشاندن این شورش حرکت کرد (384 ق .م .). مورخ مذکور ولایت کادوسیان را چنین توصیف کرده : این مملکتی است کوهستانی و صعب العبور و همیشه ابرها آسمان آنرا فروگرفته این سرزمین نه غله می رویاند و نه درخت میوه ، قوت سکنه ٔ جنگی آن غالباً گلابی و سیب جنگلی (وحشی ) است . بنابراین ، وقتی که اردشیر وارد این مملکت شد، دچار قحطی و مخاطرات شدید گردید. قوتی در اینجا بدست نمیآمد و آذوقه را از جاهای دیگر هم نمی شد تحصیل کرد. قشون شاه در ابتداء مالهای بنه را میخورد، ولی این حیوانات هم بعد بقدری کمیاب شدند،که قیمت یک الاغ بشصت درهم رسید (باید مقصود پلوتارک درهم یونانی یا آتیکی باشد و قیمت آنرا بپول امروز 93 سانتیم فرانک طلا معین کرده اند، که تقریباً چهار ریال و نیم بپول حالیه میشود. در این صورت قیمت الاغ با اینکه باعث حیرت مورخ مذکور گردیده تقریباً 276 ریال می شده . از اینجا میتوان استنباط کرد، که نرخ های آن زمان چه بوده . م ). بعد مورخ مذکور گوید: حتی میز شاه هم دوچار مضیقه گردید و عده ٔ اسبها نیز خیلی کم شد، زیرا سائر اسبها بمصرف قوت سپاهیان رسیده بود. دراین احوال سخت تیری باذ، یعنی مردی که شجاعتش او را کراراً بمقامی بلند رسانیده و سبک مغزی بکرات فرود آورده بودش و در این وقت مورد توجه و اعتماد نبود، شاه و قشون او را نجات داد (برای فهم این عبارت پلوتارک ، که ((تیری باذ در این وقت مورد توجه نبود)) باید درنظر داشت ، که او در این وقت بواسطه ٔ افتراهای اُرُن تاس متهم بود و هنوز او را محاکمه و تبرئه نکرده بودند. م ). کادوسیان دو پادشاه داشتند، که جدا از همدیگر اردو میزدند. تیری باذ نقشه ای پیش خود کشید و پس ازآنکه آنرا به اردشیر عرضه داشت ، خودش مخفیانه نزد یکی از دو پادشاه مزبور رفت و پسرش را نزد دیگری فرستاد. هر کدام بپادشاهی ، که نزد او رفته بودند، گفتند:((پادشاه دیگر کسانی نزد شاه فرستاد و داخل مذاکره شد و اگر میخواهید فریب نخورید، پیش دستی کنید، که قبل از دیگری با شاه داخل مذاکره شده باشید. من هم با تمام قوا بشما کمک خواهم کرد)). پادشاهان مزبور حرف تیری باذ و پسر او را باور کردند و یکی با تیری باذ و دیگری با پسر او، که صاحبمنصب بود، رسولی نزد اردشیرروانه داشتند. از طرف دیگر اردشیر، چون دید غیبت تیری باذ بطول انجامید و برنگشت ، از او ظنین گردید و دراندوه شد که چرا به او اعتماد کرده . حسودان و بدخواهان او هم موقع را مغتنم دانسته از هیچ گونه بدگویی وافتراء نسبت به او فروگذار نکردند، ولی بالاخره تیری باذ و پسرش با رسولان پادشاهان کادوسی آمدند و بشرایطی صلح منعقد شد. طالع تیرباذ پس از آن درخشان گردید و شاه او را در مراجعت با خود به پایتخت برد. بعد پلوتارک راجع به این سفر جنگی گوید: اردشیر در این موقع نشان داد که تن پروری و جبن ، چنانکه عادتاً تصور میکنند، نتیجه ٔ تجملات و عشرت نیست ، بلکه این معایب زاده ٔ طبیعت پست و فاسد است ، نه طلا مانع شد از اینکه اردشیر مانند آخرین سرباز کار کرده مشقات را تحمل کند،نه لباس ارغوانی و نه جواهراتی ، که شاه غرق آن بود و قیمت آن بدوازده هزار تالان ۞ میرسید. در حالی که بار ترکش و سپر را میکشید ازاسب پیش از همه بزیر می آمد و راههای کوهستانی سخت را پیاده طی میکرد. وقتی که سربازها قوت و حرارت او را مشاهده میکردند، چنان چست و چالاک میشدند که گوئی میخواستند بپرند، زیرا روزی بیش از دویست استاد (شش فرسنگ ونیم ) راه میرفتند. چون او بیکی از قصور سلطنتی درآمد که پارک بسیار مزینی داشت و در دشتی واقع بود، که یک درخت هم در آنجا پیدا نمی شد، برای اینکه سربازان خود را از سرما حفظ کند، به آنها اجازه داد، درختان باغش را بیفکنند و حتی از انداختن سرو و کاج هم دریغ نکنند. بعد، چون دید که سربازان او در انداختن درختهای بلند و قشنگ تردید دارند و درختان را خوب وبد میکنند، تبر را برداشته بزرگتر و زیباترین درخت را بدست خود انداخت . پس از آن سربازان تمام درختانی را که مورد احتیاجاتشان بود، انداخته آتش های بزرگ روشن کردند و یک شب را راحت گذرانیدند و اردشیر پس از دادن تلفات زیاد از حیث سربازان خوب و تقریباً تمام اسبهایش به پایتخت برگشت . بعد بتصور اینکه عدم بهره مندیش در این سفر جنگی او را در نظر درباریان پست کرده ، نسبت به آنهایی ، که در درجه ٔ اولی بودند، ظنین شدو در نتیجه چند نفر را قربانی خشم و عده ای را فدای جبن خود کرد، زیرا این شهوت از تمام شهوات در مستبدین بیشتر است . شجاعت ، بعکس ، مرد را ملایم و خوش خلق کرده از سوء ظن دور میدارد. این است که می بینیم از حیوانات آنهائی که ترسو هستند، مشکل تر و دیرتر از همه رام و اهلی میشوند، و حال آنکه جانوران دلیر، که بقوای خود مطمئن اند از نوازش انسان باکی ندارند. (اردشیر،بند30).
لشکرکشی ایرانیان به مصر، احوال مصر: بالاتر گفته شد، که در سلطنت داریوش دوم مصریها شوریدند و دربار ایران نتوانست آنها را مطیع کند. بعضی تصور کرده اند، که جدا شدن مصر از ایران بعد از فوت داریوش دوم بوده زیرا مان تُن مورخ مصری مدت سلطنت این شاه را در مصر نوزده سال نوشته و پس از آن دیگر اسمی از شاهان ایران نمی برد ولی بنابر کاغذ حصیری که از مصر بدست آمد، (کاغذ حصیری استراسبورگ ) و نوشته های توسیدید ودیودور، ظن قوی این است که شورش مصر بین 415 و 402 ق .م . روی داده . بهر حال ، چنانکه بالاتر (ص 962) ذکر شد، آمیرته خود را پادشاه مصر خواند و کارهائی برای این مملکت کرد ظن قوی این است که او پسر بوسیربس مذکور در (ص 933) بوده . ماِن تُن مدت سلطنت او را شش سال دانسته و شخص او را، با این که یکنفر بود، سلسله ٔ 28فراعنه ٔ مصر بشمار آورده . این نکته را نیز باید در نظر داشت که در جنگ کوناکسا عده ٔ زیاد از مصریها در قشون اردشیر بوده اند و از اینجا باید استنباط کرد، که حکومت آمیرته شامل مصب نیل و باطلاقهای حوالی آن ، یا منتها صفحات شمالی مصر بوده ، و الا معقول نیست تصورکنیم ، که مصریهای یاغی بکمک اردشیر آمده بودند. بهرحال پس از آمیرته ، چنانکه مان تُن نوشته ، نِفورود ۞ نامی بجای او نشست (یونانیها او را نفریت ۞ نامیده اند چنانکه ابوریحان بیرونی هم اسم او را نافرطاس نوشته )و سلسله ٔ پادشاهان مندسیان ۞ را تأسیس کرد مورخ مصری مزبور این سلسله را سلسله ٔ 29 میداند. نفریت کارهای سلف خود را راجع به استقلال مصر دنبال کرد و با دشمنان ایران ساخت : بقول دیودور، وقتی که آژزیلاس در آسیای صغیر بود، دولت اسپارت سفیری بمصر گسیل داشته آنرا به اتحاد بر ضد ایران دعوت کرد و مصریها 100 کشتی و پنجاه هزار کیل غله برای اسپارتی ها فرستادند. (کتاب 14، بند79). کلیةً سیاست مصریها چنین بود. که در هر جا به دشمنان ایران کمک کنند، تا ایران مجالی برای فرونشاندن شورش مصر نیابد و مبانی استقلال مصر محکم گردد. آثاری که از نفریت بدست آمده میرساند که حکومت او در مصر پیشرفتهائی بیش از زمان آمیرته داشته و او پادشاه منفیس و تب ، یعنی فرعون حسابی بوده . پس از نفریت ، مان تُن اسم اُخُریس را ذکر میکند (دیودور آخریس نوشته و ابوریحان در آثارالباقیه اوخوروس ). این شخص با اواگراس ، که در سالامین قبرس بر اردشیر یاغی شده بود، بر ضد او همدست شد و به پی سیدیان ، که در آسیای صغیر بر شاه قیام کرده بودند، کمک کرد. در زمان او، چنانکه ایزوکرات ۞ گوید اردشیر سه سردار یعنی آبرکوماس ۞ و تی تروست ۞ و فرناباذ را مأمور کرد، مصر را تصرف کنند (تقریباً در 390 ق .م .) و آنها موفق نشدند. کیفیات این جنگ درست معلوم نیست ، ولی ظن قوی میرود که فرماندهی سه سردار باعث عدم بهره مندی بوده . از سائراشخاص این سلسله اطلاعات صحیحی نیست و شاید در زمان آنها، که تقریباً بیست سال دوام داشته ، وقایع مهمی روی نداده باشد. پس از این سلسله اسم نکتانب اول ۞ را ذکر کرده اند و مان تن او رااولین فرعون سلسله ٔ سونِیت یا سلسله ٔ سی ام دانسته . کارهای این شخص باز درست معلوم نیست ، زیرا دیودور که منبع مهم اطلاعات ما راجع بروابط مصر و ایران این زمان است ، اسامی پادشاهان مصر را درهم و برهم ضبط کرده ، و نمیتوان بتحقیق گفت که از وقایع مذکوره کدامیک در زمان نکتانب و چه واقعه ای در زمان آخریس روی داده .مورخین دیگر هم مانند تئوپومپ ۞ راجع بوقایع این زمان به اختصار کوشیده اند. بهرحال آنچه بنظر میرسد این است : نکتانب ، چون میدید، که اردشیر پس از اینکه بکارهای آسیای صغیر و شورش قبرس خاتمه داده ، بفکر تسخیر مصر خواهد افتاد، تا شاهنشاهی هخامنشی را بی کم و کسر برقرار کند، بدولت آتن نزدیک شده سردار ماهر آن را که خابریاس ۞ نام داشت ، با سپاهیان یونانی بخدمت خود طلبید و کارهای آخُریس را در محکم کردن دهنه های مصب نیل دنبال کرد. وقایع بعد چنین بود:
عزم بر تسخیر مصر: اردشیر پس از فراغت از تسویه ٔ کار قبرس ، که سنگر مصر گردیده بود، دید موقع رسیده که این ایالت سابق ایران را به اطاعت درآورد و با این مقصود در تهیه و تدارک قشون و بحریه ٔ قوی برای سفر جنگی بمصر گردید. فرناباذ فرمانده ٔ این قوه شد و چون در این اوان بواسطه ٔ صلح آنتالسیداس ، چنانکه بالاتر گذشت ، اردشیر حکم عالی امور یونان بود، سردار مزبور سفیری به آتن فرستاده شکایت کرد از اینکه آتنی ها خابریاس را به اختیار دشمنان ایران گذارده اند و گفت ، که اگر دولت آتن او را احضار نکند، دچار غضب شاه خواهد شد. فرناباذ علاوه بر احضار خابریاس میخواست ، که آتن ایفیکرات ۞ بهترین سردار خود را نزد او فرستد، تا فرمانده ٔ یونانیهای اجیر در قشون ایران گردد.
آتنی ها چون از اردشیر میترسیدند، بی تردید و فوراً تکالیف فرناباذ را پذیرفته خابریاس را احضار و ایفیکرات را نزد فرناباذ فرستادند. بعد اردشیر برای اینکه حتی المقدور بیشتر یونانیهای اجیر را بخدمت خود درآورد، سفرائی به یونان فرستاد و آنها از طرف شاه بشهرهای یونانی اعلام کردند، که باید یونانیها موافق فرمان اردشیر با هم در صلح و صفا باشند و از مخاصمه دوری جویند و چون جنگی در پیش نخواهند داشت ، باید ساخلوهای شهرها و قلاع را بردارند، تا تمام شهرها آزادانه موافق قوانین خودشان زندگانی کنند. (پریدو، تاریخ یهود و مردمان مجاور، کتاب 3، ص 62 و بعد) ۞ . تمام دول یونان بجز تب این اعلام را با مسرت و شادی تلقی کردند، اما تب رضایت نداشت ، زیرا مقارن این اوان بواسطه ٔ فتح نمایانی که نسبت به لاسدمونیها کرده بود، در یونان برتری داشت . تدارکات ایران در مدت دو سال با تأنی پیش رفت و بعد که خاتمه یافت ، فرناباذ معسکر خود را در آسه ۞ قرارداد و تمام قشون برّی و قوای بحری ایران در اینجا جمع شدند (377 ق .م .) عده ٔ سپاهیان بری بدویست و بیست هزار میرسید و بیست هزار سپاهی اجیر یونانی جزو این عده بودند. بحریه از سیصد کشتی تری رِم و دویست کشتی سی پاروئی و عده ٔبسیار از کشتی های حمل و نقل ترکیب یافته بود. (دیودور، کتاب 15، بند41). در اول تابستان فرناباذ از آسه حرکت کرده بطرف مصر رفت و وقتی که بمصب نیل رسید، دید مصریها از تأنی ایرانیها در تدارکات استفاده کرده خودشان را برای دفاع آماده ساخته اند. قشون ایران تکمیل بود، ولی عیب بزرگی هم داشت . توضیح آنکه سرداران ایرانی در عملیات جنگی آزاد نبودند و میبایست دربار را از وقایعی ، که روی میداد، آگاه کرده منتظر دستور باشند. مثلاً دیودور گوید (در همان بند): چون ایفیکرات به این نکته برخورد، که فرناباذ به آسانی حرف میزند، ولی با اشکال عمل میکند، روزی به وی گفت : ((من در حیرتم از اینکه بین گفتار و کردار شما تفاوتی بسیار میباشد، اولی سهل است و دومی بسیار دشوار)). فرناباذ جواب داد: ((جهت این است ، که گفتار من در اختیارخودم و کردارم منوط به اجازه ٔ شاه است )). مصب نیل در آن زمان بهفت شعبه منشعب میشد، که هر کدام را دهنه مینامیدند و مصریها تمام هفت دهنه را محکم کرده و سدهائی در جاهای لازم بسته بودند، تا بحریه ٔ ایران نتواند داخل نیل گردد. از تمام این دهنه ها محکمتر دهنه ٔپلوزیوم بود، زیرا چون نکتانب حدس میزد که ایرانیهااز این دهنه حمله خواهند کرد، مخصوصاً در استحکام آن بیشتر توجه کرده ، خندقهائی در ساحل نیل کنده و سدهائی در کنار آن بسته بود و از این جهت آب نیل راه ها را در زیر خود داشت ، فرناباذ، چون دهنه ٔ پلوزیوم را چنین محکم و مدافعین آنرا قوی دید، یقین کرد، که از این راه نمیتوان داخل مصر شد و راه دریا را پیش گرفته متوجه دهنه ٔ دیگری ، موسوم به مندسیائی ۞ گردید. فرناباذ و ایفیکرات با کشتیهائی که سه هزار سپاهی داشت ، بقلعه ای که در این دهنه ساخته بودند، حمله بردند. مصریها با عده ٔ مساوی بدفاع قلعه شتافتند و جنگ درگرفت . در این حال کشتی های دیگر ایران نیز فرصت یافتند که وارد جنگ شوند و در نتیجه مصریها، که از هر طرف احاطه شده بودند، شکست خورده و تلفات و اسرای بسیار داده به مندس ۞ پناه بردند. سپاهیان ایفیکرات آنها را تعقیب کرده با مصریها، در یکوقت داخل این قلعه شدند وآنرا از بیخ و بن خراب کرده ساخلو و اهالی آنرا از دم شمشیر گذراندند. بعد ایفیکرات ، چون بتوسط اسرای مصری آگاه شده بود، که منفیس ساخلو ندارد، به این عقیده شد که باید فوراً بپایتخت مصر حمله برد، قبل از اینکه قوای تمام مملکت بکمک آن رسیده باشد. فرناباذ بعکس عقیده داشت ، که باید منتظر ورود سفائن دیگر ایران بود، تا با اطمینان قلب بچنین کار مهمی اقدام شود.ایفیکرات گفت ، برای من همین سپاهیان من کافی است و با آن منفیس را تسخیر میکنم . این جرأت و جسارت سردار یونانی باعث سؤظن فرناباذ گردید و تصور کرد، که ایفیکرات میخواهد منفیس را برای خودش تسخیر کند و راضی به اجرای پیشنهاد او نگردید. در این حال سردار یونانی رو به آسمان کرده گفت : ((تو شاهدی که اگر این سفر جنگی بی نتیجه بماند، تقصیر من نیست )). پس از آن این اختلاف کدورتی بین سپهسالار قشون ایران و سردار یونانیهای اجیر تولید کرد و نتایجی که از بهره مندی تا اینجا حاصل شده بود، از دست رفت ، زیرا مصریها از کندی و مماطنه ٔ قشون ایران استفاده کرده منفیس را طوری محکم کردند، که دیگر حمله ٔ ناگهانی ثمری نداشت (نیز نوشته اند، که چون فرناباذ در این اوان پیر بود بواسطه ٔکهولت در تردید و تذبذب افتاد). بعد مصریها در حوالی مندس که خراب شده بود، جمع شده ایرانیها را مورد حملات پی درپی قرار دادند. همه روزه بر نیروی آنها میافزود و چون نسبتاً تلفات زیادتری به ایرانیها وارد میکردند، قوت قلب مییافتند و نیز تجربه ٔ آنها در جنگ بیشتر میشد. این احوال تا طغیان نیل امتداد یافت و پس از آن ، چون کاری نمیشد کرد، قشون ایران ماندن خود را در مصر بی نتیجه دیده به آسیا برگشت (374 ق .م .). اما ایفیکرات چون میترسید، که مانند کوُنُن آتنی گرفتار شود، شبانه بکشتی نشسته به آتن رفت و فرناباذ رسولانی به آتنی فرستاده عدم بهره مندی ایرانیها را در این سفر جنگی تقصیر او دانست . آتنی ها جواب دادند، که به این امر رسیدگی خواهند کرد و اگر تقصیر با او باشد،مجازات خواهد شد. چندی بعد آتنی ها او را رئیس بحریه ٔ خود کردند. (دیودور، کتاب 15، بند43). چنین بود عاقبت این لشکرکشی که برای خزانه ٔ ایران خیلی گران تمام شد و بواسطه ٔ بروز اختلاف بین سپهسالار ایران و سرداریونانی بی نتیجه ماند. بعد دیودور گوید: ایفیکرات که سردار قابلی بود، از تجربیات این جنگ استفاده کرده اصلاحاتی در اسلحه ٔ سپاهیان آتن مجری داشت ، توضیح آنکه سپرهای سنگین آنها را بسپرهای سبک و کوتاه مبدل کرد، نیزه ها و شمشیرهای آنان را درازتر ساخته کفشی اختراع کرد، که پوشیدن و کندن آن خیلی آسان تر بود و اصلاحات دیگری نیز بموقع عمل گذارد که در جنگ های بعد بکار رفت و فایده اش ثابت شد (کتاب 15، بند44).
شورش چند ایالت غربی : تقریباً در اواخر قشون کشی ایرانیها بمصر بعض ایالات غربی ایران ، واقع در کنار دریاهاخواستند از اشتغال دربار به امور مصر استفاده کرده از ایران جدا شوند و بر اثر آن وُلات ایرانی در ممالک مزبوره بر اردشیر یاغی شدند. پادشاه مصر و لاسدمونیها هم با آنها همراه گشتند و دربار ایران مجبور شد قشونهای متعدد برای جنگ با دشمنان خارجی و داخلی تشکیل دهد. مهمترین دشمنان داخلی اینها بودند: آری ُ برزن والی فریگیه ، موزول ۞ پادشاه کاریه و صاحب شهرها و قلاع بسیار (نامی ترین این قلاع هالیکارناس بود، که بواسطه ٔ ارگ محکمش قلعه ٔ مهم و مرکز تمام کاریه محسوب میشد)، اُرُن تاس حاکم میسیه ، وُلات فرادات حاکم لیدیه . پس از یاغی شدن وُلات و حکام مزبوره این ولایات نیز به آنها ملحق شدند: لیکیه ، پی سیدیه ، پامفیلیه ، سوریه و فینیقیه ، یعنی تمام مستملکات ایران در کنار دریای بحرالجزائر و دریای مغرب بر ضد دربار ایران علم مخالفت برافراشتند و موقع اردشیربسیار باریک و سخت گردید، چه با شورش ایالات مزبوره نصف عایدات خزانه از میان میرفت و با نصف دیگر دشواربود که او بتواند قشون کافی برای تدمیر شورشیان فراهم کند. در این احوال شورشیان اُرُن تاس را بسپهسالاری کل قوای یاغیان انتخاب کرده پول فراوانی برای جیره و حقوق سالیانه لشکری بعده ٔ 20 هزار نفر به او دادند. او پس از آنکه پول را دریافت کرد، به این خیال افتاد، که اگر خدمتی بشاه کند یقیناً برای پاداش والی تمام این صفحات دریائی خواهد شد و بنابراین شورشیانی را که برای او پول آورده بودند، گرفته بدربار اردشیرفرستاد و علاوه بر این کار تمام شهرهائی را که به اوتسلیم شده و نیز تمام سپاهیان خارجه را که بخدمت اواجیر گشته بودند، بمأمورین شاه تسلیم کرد. میتروبرزن ۞ ایرانی دیگر، کاپادوکیه را تحویل داد. این شخص پدر زن داتام بود و برای اینکه طرف توجه شاه شود با فرناباذ، که مأمور گرفتن کاپادوکیه شده بود، همدست شده شبانه با سواران خود گریخت . بعد داتام یاغی او را تعقیب کرده بهره مند گردید، ولی دیری نگذشت که داتام بتحریک اردشیر کشته شد (قضیه ٔ داتام پائین تر بیاید). رُامیترس ۞ که از طرف شورشیان بمصر رفته بود، تا ازپادشاه آن پول و کشتی بگیرد و با پنجاه کشتی و پانصد تالان نقره ۞ برگشته بود، همینکه بشهر لسه ۞ واقع در آسیای صغیر رسید، به این بهانه که میخواهد نتیجه ٔ مذاکرات خود را با دربار مصر به اطلاع رؤسای شورشیان برساند، آنها را بجمعی دعوت کرد و چون حاضر شدند، آنها را گرفته بدربار اردشیر فرستاد و خودش مورد توجه مخصوص شاه شد. پس از این وقایع سایر شورشیان بی فرمانده همگی سر تسلیم پیش آوردند. (دیودور کتاب 15، بند90 - 91). راجع بقضایای مذکوره مقتضی است گفته شود، که اخبار مختلف و پریشان بسیار است ، ولی جهات وقایع روشن نیست ، حتی نمیتوان بتحقیق دانست ، که اسامی مذکوره راجع بهمان اشخاص است که ما تصور میکنیم یا بدیگران .بخصوص که اشخاص گاهی با شاهند و گاه بر ضد او. بنابراین نمیتوان وقایع را موافق قاعده ٔ علیت برشته ٔ ترتیب درآورد همینقدر از این وقایع برمی آید، که ایالات غربی ایران در حال تجزیه و انحلال بوده اند و وُلات از این وضع استفاده کرده راه خودسری پیش گرفته بودند. معلوم است که با این حال مستملکات یونانی ایران در آسیای صغیر نیز از این اغتشاش و اختلال استفاده میکردند.مصر هم که از شصت سال قبل از ایران جدا شده بود. بالاخره با در نظر گرفتن این اوضاع به این نتیجه میرسیم که در اواخر سلطنت اردشیر راه برای اجرای مقاصد مقدونیها هموار می شد. از احوال ایالات شرقی ایران در این زمان اطلاعی نداریم ، فقط مختصری از سفر جنگی اردشیر بولایت کادوسیان در دست است که بالاتر ذکر شد. اینجا هم ، چنانکه از نتیجه معلوم است ، اردشیر استقلال داخلی دو پادشاه کادوسی را شناخت .
حمله ٔ مصریها به فینیقیه : دیو دور گوید (کتاب 15، بند92-93): در همین اوان تاخُس ۞ پادشاه مصر خواست با اردشیر جنگ کند و قوای بری و بحری زیاد جمع کرد. در قشون او ده هزار نفر سپاهی اجیر بودند (معلوم است که یونانی بوده اند). دولت اسپارت آژزیلاس را برای سرداری این قوه فرستاده و خابریاس آتنی نیز بعنوان اینکه شخصاً بخدمت مصر استخدام میشود، نه از طرف مردم آتن ، بمصر رفت و امیرالبحر بحریه ٔ آن ، که عده اش بدویست کشتی میرسید، گردید. خود پادشاه مصر برخلاف عقیده ٔ آژزیلاس فرماندهی را برعهده گرفته بطرف فینیقیه حرکت کرد و چون بنزدیکی فینیقیه درآمد از مصر فرستاده ای دررسید و خبرآورد که حاکم مصر یاغی شده و مأمورین نزد نکتانب پسر پادشاه که فرمانده ٔ دسته ای ازقشون مصر بود، فرستاده ، تا او را بسلطنت دعوت کند پس از آن شورش بزودی بالا گرفت و بتمام مصر سرایت کرد و پسر پادشاه مصر با شورشیان همداستان گردیده بسرداران پاداش هائی و بسربازان وعده هائی داد. بالاخره بر اثر این اوضاع پادشاه مصر چاره را در این دید که از کویر عربستان گذشته پناه بدربار ایران برد و عذر تقصیرات را بخواهد (361 ق .م .). اردشیر، نه فقط از تقصیر او درگذشت بل فرماندهی اردوئی را که بنا بود بقصد مصرحرکت کند، به وی داد، ولی در این وقت اردشیر پس از چهل و سه سال سلطنت فوت کرد و اُخُس بجای او نشست . در خلال این احوال تاخُس بنزد آژزیلاس برگشت و چون جرأت نکرد با پسر خود جنگ کند، سردار یونانی او را بشهربزرگی برد و در آن جا قشون نکتانب که از حیث عده برتری داشت ، او را محاصره کرد. بعد شبانه آژزیلاس محصورین را از شهر حرکت داده بجائی برد که موقع محکمی بود(این محل را از هر طرف کانالهائی احاطه داشت ). در آنجا بواسطه ٔ خوبی موقع و رشادت یونانی ها قشون نکتانب شکست خورد و تاخس مجدداً پادشاه مصر شد. پس از آن آژزیلاس خواست به اسپارت برگردد، ولی وقتی که عازم وطن خود بود، در شهر سیرن مرد و نعش او را با عسل بلسان کرده به اسپارت بردند (360 ق .م .). این است گفته های دیودور، ولی باید در نظر داشت ، که این مورخ اسامی پادشاهان مصر را مشوش ذکر کرده و نمیتوان محققاً معلوم کرد، که وقایع مزبوره در چه زمانی روی داده . اگر چه موافق حساب دیودور، یعنی موافق سال سوم المپیاد یکصد و چهارم ، این وقایع در 362 ق .م . روی داده ، ولی از روایت پلوتارک (آژزیلاس ، بند46) معلوم است که دیودور اسم پادشاه مصر را بجای نکتانب تاخس نوشته موافق گفته ٔ پلوتارک نکتانب هدایای بسیار و دویست تالان نقره به آژزیلاس داده او را بیونان روانه کرد. بعد پادشاه اسپارت در موقع مسافرت مرد و چون عسل برای بلسان کردن بدن او پیدا نشد، بجای آن موم بکار بردند. در خاتمه زاید نیست گفته شود، موافق نوشته های مان ِتُن مصریهاشاهان ایران را از کبوجیه تا داریوش دوم بیست و هفتمین سلسله ٔ فراعنه خود میدانستند و پس از شورش مصر در سلطنت داریوش دوم ، این اشخاص را فراعنه ٔ خود محسوب میداشتند: سلسله ٔ 28- آمیرته ، سلسله ٔ 29- نفریت ، آخریس ، فسمنیخ ، سلسله ٔ 30- نکتانب اول ، تاخُس ، نکتانب دوم . در زمان نکتانب دوم ، چنانکه بیاید، مصر از نو جزو ممالک ایران گردید ۞ .
قضایای داتام ۞ : از وقایع سلطنت اردشیر یکی هم قضایای داتام است و در این باب کرُنلیوس نپوس ۞ نویسنده ٔ رومی چنین گوید (داتام ، بند1 - 11): در سفر جنگی اردشیر بمملکت کادوسیان ، کامیسار ۞ نامی که حکومت لک سیری ۞ را داشت ، کشته شد (این ولایت قسمتی از کاپادوکیه و مجاور کیلیکیه بود. کامیسار از اهل کاریه بشمار میرفت ، ولی زنی داشت سکائی و از او پسری داتام نام ، بعد از پدر در ولایت مزبور جانشین او شد. اول دفعه ای که داتام شجاعت و کفایت خود را نشان داد، در قضیه ٔ تیوس ۞ پادشاه پافلاگونیه بود که نیز با اردشیر مخالفت میکرد. چون تیوس با داتام قرابت داشت ، او در ابتداء ملایمت بکاربرد، تا مگر پادشاه مزبور را به اطاعت درآورد، ولی این وسیله نتیجه نداد و حتی نزدیک بود داتام بدام افتاده هلاک شود. پس از آنکه داتام از مرگ حتمی بجست ، به تیوس اعلان جنگ داد و با وجود اینکه آری برزن والی لیدیه و یونیه و فریگیه او را رها کرده کمکی نرسانید، داتام تیوس ، زن و اولاد او را اسیر کرده و بعد، برای اینکه بهره مندی خود را بشاه بنماید، اسیر خود (تیوس ) را برداشته عازم دربار شد. هنگامی که میخواست وارددربار گردد کاری کرد که موجب حیرت شاه و درباریان گردید، توضیح آنکه تیوس شخصی بود بلندقامت ، که سیمائی داشت خشن ، صورتی پر از موهای دراز و ریشی بلند و انبوه ، داتام لباسی فاخر بر او پوشید و طوق و یاره های طلا بگردن و دست های او درآورد و خود لباسی از پارچه ٔ زبری در برکرده ، کلاه خود شکاری بر سر نهاده ، گرزی بدست راست و سر ریسمانی را که تیوس را به آن بسته بود، بدست چپ گرفته ، او را مانند جانوری درنده پیشاپیش خود راند و بدین نحو وارد دربار شد. تازگی این منظره تمام درباریان را بتماشای آن جلب کرد و ازدحامی غریب روی داد. بعض اشخاص ، که بتماشا شتافته بودند، اسیر داتام ، یعنی پادشاه پافلاگونیه را، شناختند و دوان نزدشاه رفته خبر ورود عجیب داتام را به او رسانیدند. شاه این خبر را باور نکرد و فرناباذ را فرستاد تا تحقیق کرده خبر صحیح بیاورد. او بزودی برگشت و خبر مزبور را تأیید کرد و اردشیر فرمود که داتام با اسیرش بحضور بیاید. داتام بنحوی ، که ذکر شد ببارگاه شاه وارد شد و اردشیر، چون این منظره ٔ غریب و خنده آور را دید، نتوانست از اظهار شادی و شعف خودداری کند، بخصوص که هیچ انتظار دستگیر شدن یاغی خود را نداشت . شاه داتام را بسیار نواخت و پاداش خوبی به وی داد بعد او را مأمور کرد که در لشکرکشی فرناباذ و تیت رُستس بمصر شرکت کند و به او اختیاراتی داد که با اختیارات دوسردار مزبور مساوی بود. پس از چندی اردشیر فرناباذ را احضار کرده سرداری قشون را به داتام سپرد و او درتهیه ٔ قشون کشی شد، ولی دیری نگذشت که اردشیر امر کرد داتام قوه ٔ خود را بر علیه آس پیس ۞ والی کاتااُنی ۞ بکار برد. والی مزبور، نظر به این که ایالت او دارای معابر تنگ و جنگل های بسیار بود و با قوه ٔ کم میتوانست در مقابل لشکر زیاد پافشارد، یاغی شده مالیاتی راکه برای دربار حمل میکردند، ضبط کرده بود. داتام ، با اینکه منافعش اقتضاء میکرد بمصر برود، برای اجرای امر شاه با چند نفر از مردان کارآزموده ٔ جنگی بکشتی نشسته به کیلیکیه درآمد و بعد، از کوههای توروس ۞ عبور کرده وارد ایالت آس پیس شد. والی یاغی چون خبر آمدن داتام را شنید از پی سیدیان ۞ کمک طلبید و دارای قوه ٔزیاد گردید، ولی داتام ، بی اینکه متزلزل شود، با نهایت جرأت و جلادت بر آس پیس تاخت و چون والی یاغی وضع را چنین دید، خود را باخت و تسلیم گردید و داتام اسیر را به مهرداد پسر آرُی بَرزَن سپرد، تا او را بدربار شاه برد. در این احوال که داتام بتسویه ٔ قضیه ٔ آس پیس پرداخته بود، اردشیر پشیمان شد از اینکه داتام یکی از بهترین سرداران خود را از جنگ مهمی مانند جنگ مصر بازداشته و چاپاری به آسه ۞ مقر قشون ایران که میبایست به مصر حمله برد، فرستاد تا به داتام بگوید از محل مزبور حرکت نکند. چاپار شاه در راه به اشخاصی که آس پیس را بدربار میبردند،برخورد و این نکته که داتام به این زودی بهره مند گردیده اثر بسیار خوبی در شاه کرد و داتام نزد اردشیر بسیار مقرب و مورد اعتماد شد ولی درباریان بر او حسدبرده هم عهد شدند که او را هلاک کنند. شخصی در دربار بود پانداتس نام ، که حفاظت خزانه را برعهده داشت ، اواز کنگاش درباریان نسبت به داتام آگاه شده وی را مطلع داشت و به او رسانید، که اگر در جنگ مصر بهره مند نگردد، دچار مخاطره ٔ بزرگ خواهد شد. داتام تردید در صحت این خبر نکرد و با چند نفر از همراهان صدیق خود از خدمت اردشیر دست کشیده بطرف کاپادوکیه رفت و از آنجا به پافلاگونیه درآمده آنرا تسخیر کرد. در این احوال به او خبر رسید که پی سیدیان میخواهند بر او قیام کنند، داتام پسر خود را بقصد آنها روانه کرد و او درجنگ کشته شد. پس از آن خود داتام بجنگ دشمن شتافت وچون میتروبرزن ۞ پدر زن اویقین کرد، که دامادش از عهده ٔ پی سیدیان برنخواهد آمد، شبانه فرار کرده نزد آنها رفت . وقتی که خبر فرار او به داتام رسید، در لشکر خود انتشار داد، که پدر زنش بحکم خود او نزد دشمن رفته و در ازای چنین فداکاری باید او را نجات داد و اگر سپاهیان دشمن از درون وبیرون مورد حمله ٔ قوای میتروبرزن و سپاهیان داتام گردند، همه ریزریز خواهند شد. پس از آن داتام حمله راشروع کرد و پی سیدیان ، چون یقین کردند، که میتروبرزن و کسان او با داتام تبانی کرده اند، اول بسپاهیان میتروبرزن پرداختند. داتام از این موقع استفاده کرده قلب قشون پی سیدیان را در هم شکست و عده ٔ بسیار از آنها کشته اردوی دشمن را بتصرف درآورد. در این احوال شیس ماس ۞ پسر بزرگ داتام به اردشیر اطلاع داد، که پدرش یاغی شده و بر اثر آن اردشیر اوتوفرادات ۞ را مأمور کرد که او را به اطاعت درآورد. وقتی که داتام خبر نزدیک شدن این سردار را شنید، در ابتداء خواست دربند کیلیکیه را تصرف کرده نگذارد دشمن او وارد این ولایت گردد، ولی بدربند مزبور دیر رسید و نتوانست مقصود خودرا انجام دهد. پس از آن داتام جائی را برای جنگ برگزید که برتری عده ٔ اوتوفرادات بی اثر ماند. عده ٔ قشون اوتوفرادات عبارت بود از: بیست هزار سوار، صد هزار پیاده ، سه هزار فلاخن دار از مردان جنگی که ایرانیها آن زمان کرداس ۞ مینامیدند ونیز هشت هزار نفر از اهل کاپادوکیه ، پنج هزار نفر از اهل پافلاگونیه ، ده هزار فریگیانی ، پنج هزار لیدیانی ، سه هزار اسپاندیانی و پی سیدیانی ، دو هزار از اهل کیلیکیه ، همانقدر کسپیانی و ده هزار ارمنی . عده ٔ نفرات داتام بقدری کمتر بود، که میتوانست فقط یک نفر درمقابل بیست نفر بگمارد. با وجود این داتام حمله بردو عده ٔ بسیار از سپاهیان اردشیر کشت ، و حال آنکه تلفات او فقط هزار نفر بود، پس از آن داتام باز برتری خود را حفظ کرد، زیرا فقط وقتی بدشمن حمله میکرد که موقع نظامی را برای بسیاری قوای دشمن و کمی قشون خودمناسب میدید، یعنی وقتی که حساب کرده به این نتیجه میرسید که بواسطه ٔ معبرهای تنگ سپاهیان شاه نمیتوانند از فزونی عده شان استفاده کنند. بالاخره اوتوفرادات دید، که نتیجه ٔ جنگ برای شاه و خود او خطرناک است و بنابراین با داتام داخل مذاکره شد که او با شاه صلح کند و صلح انجام یافت ، ولی اردشیر کینه ٔ داتام را بدل گرفت و با این مقصود دامهائی برای او گسترد و داتام هر دفعه بواسطه ٔ زرنگی با بهره مندی از این دامها بیرون جست ، تا آنکه بالاخره مهرداد پسر آری برزن خائنانه این سردار رشید را کشت ، توضیح آنکه به اردشیر وعده کرد داتام را بکشد، مشروط بر اینکه پس از آن شاه به او اجازه دهد، هر آنچه خواهد بکند و برای استحکام عهد و پیمان ، چنانکه عادات پارسیان است ، صورت یک دست راست را برای او بفرستد. اردشیر چنین کرد و مهرداد وانمود، که بشاه یاغی شده و پس از چندی روابطی با داتام یافت . زمانی گذشت ، تا مهرداد دریافت که جلب اعتماد داتام را کرده و از او خواست یکدیگر را ملاقات و نقشه ٔ جنگ بزرگی را بر ضد شاه طرح کنند. داتام راضی شدو محل و روز ملاقات معین گردید. مهرداد قبل از روز موعود بمحل مزبور رفته شمشیرهائی جداجدا زیر خاک کرد.بعد در روز معهود داتام و مهرداد یکدیگر را ملاقات کردند و پس از آنکه داتام از مهرداد مفارقت جست ، هنوزخیلی دور نشده بود که شنید مهرداد او را صدا میکند و میگوید، مطلبی را فراموش کرده مذاکره کند. داتام برگشت و مهرداد شمشیری از خاک بیرون کشیده زیر لباس پناه کرد و همینکه داتام به او رسید، محلی را نشان داده گفت : اینجا برای اردوگاه خیلی مناسب است و چون داتام برگشت که آن محل را ببیند، مهرداد شمشیر را از پشت به تن او فروبرد و او درحال افتاد و درگذشت . کرنلیوس نپوس در خاتمه گوید: ((این مرد بزرگ ، که بواسطه ٔزرنگی و احتیاط نسبت بعده ٔ بسیار از دشمنان خود فاتح بود، هیچگاه بخیانت و غدر متوسل نشد، بالاخره بدامی افتاد که خائنی دوست نما برای او گسترده بود)). موافق نوشته های دیودور داتام تقریباً در 392 ق .م . کشته شده . (کتاب 15، بند91). ولی این مورخ قضایای داتام راخیلی مختصرتر و رویهمرفته مندمج نوشته و در اینجا هم ، مانند یاغیگری ولات ایران در ممالک غربی وقایع برشته ٔ ترتیب درنیامده . دیودور اصلاً از اوتوفرادات ذکری نکرده . او گوید، که داتام یاغی ، کاپادوکیه را در تصرف داشت و اردشیر ارته باذ را بجنگ او فرستاد. بعد میتروبرزن پدر زن داتام خیانت ورزیده با ده هزار سوار بطرف ارته باذ رفت و داتام او را تعقیب کرد. از طرف دیگر ارته باذ، بتصور اینکه این فرار دامی است که داتام برای او گسترده ، بقشون شاه حکم کرد با میتروبرزن بجنگند. او در میان دو حمله از پس و پیش واقع شد و سوارانش کشته شدند، مگر عده ای ، که به داتام پناه برده امان خواستند، پس از این جنگ که به بهره مندی داتام خاتمه یافت ، بر شهرت نام داتام افزود. در خاتمه مقتضی است گفته شود که در تاریخ ایران قدیم در چند جا ذکری از این اسم ، یعنی داتام ، شده و معلوم است که چند نفر این نام داشته اند: 1- کزنفون در تربیت کوروش رئیس کادوسیان را که متحدین کوروش بوده اند، داتام نامیده . (کتاب 5، فصل 3). 2- اشیل در نمایش حزن انگیز ((پارسها)) اسم شخصی را که در جنگ سالامین کشته شده ، داتام ۞ نوشته . 3- کرنلیوس نپوس و دیودور، چنانکه گذشت ، اسم پسر کامیسارکاری را چنین ذکر کرده اند. 4- از پادشاهان ، کاپادوکیه شخصی که پسر آنافاس ۞ دوم بوده ، چنین نام داشته . (نامهای ایرانی ، ص 402)، ولی از همه ٔ این اشخاص مشهورتر همان داتام فقره ٔ سوم است که ذکر خود او و کارهایش در این مبحث گذشت . چون در این مبحث و مبحث قبل ذکری از مهرداد و پدر او آری برزن شد، مقتضی است بیفزائیم ، که آری برزن پسر مهرداد بود و او پسر اُرُن توبات ۞ نیاکان این پارسی از وُلات ایران بشمار میرفتند. مهرداد در زمان اردشیر شهر کیوس ۞ را که در کنار دریای مرمره بود، تسخیر کرد و محب یونان گردید. آری برزن پسر او نیز محب یونان بود و بر اردشیر یاغی شد ولی بهره مندی نیافت ، پسر آری برزن مانند جدش مهردادنام داشت و چنانکه گذشت ، داتام را کشت وقتی که اسکندر به آسیای صغیر آمد، شهر کیوس را از او گرفت ، ولی مهرداد از اسکندر تمکین نکرد. بعدها اعقاب مهرداد درپُنت امارت و بعد سلطنت یافتند، چنانکه در جای خود بیاید. مهرداد ششم ، که مردی بود فوق العاده و جنگهای نامی با رومیها کرد، از همین خانواده بیرون آمد. بنابراین بانیان دولت پُنت کاپادوکی ، که در قرون بعد آنقدر اهمیت یافت ، از این خانواده بودند.
روابط ایران و یونان پس از صدورفرمان صلح : با وجود اوضاع خراب دربار اردشیر دوم ، ضعف و سستی که از این جهت بر ایران آنروز مستولی شده بود، شورشهای پی درپی ، که در اطرف و اکناف ممالک وسیعه ٔ ایران روی میداد و یاغیگری ولات و رؤسای قشون ، نفوذ ایران در یونان بدرجه ای رسید که تا آن زمان سابقه نداشت : دول یونان ، نظر برقابتی که با یکدیگر داشتند، همواره دخالت دربار ایران را در امور داخلیشان تقاضا میکردند، حل منازعات خود را از اردشیر میخواستند و برای همراه کردن دربار ایران با مرامی ، که تعقیب میکردند، پی درپی سفرائی بدربار اردشیر میفرستادند. اوهم احکامی بدست این و آن میداد و بعد طرفی که بر علیه آن حکمی صادر شده بود، به دربار شوش آمده بر له خود امری صادر میکرد و سپس طرفین بهم می افتادند و پس از منازعه و مخاصمه باز میبایست والی لیدیه وارد معرکه شود. در این وقت یونانیها دور او را میگرفتند و دسائس و نیرنگ ها شروع می شد. از این والی آسیای صغیر نزد آن والی و از آن یکی نزد یکنفر یاغی میرفتند و وقتی که بالاخره در هیچ جا مقصود آنها انجام نمیشد، بازبدربار شوش آمده و در این جا حُمات یا طرفدارانی یافته فرمانی صادر میکردند و قضایای حیرت آور از نو شروع می شد. این اوضاع نه فقط در خود یونان برقرار بود، بلکه یونانیهای جزیره ٔ سی سیل و ایطالیا نیز میخواستند در میدان این منازعات خانگی داخل شوند و دربار هخامنشی این زمان با پوسیدگی تمام ارکانش حکم عالی عالم یونانی شده بود، گوئی ، که یونانیها این زمان نمیتوانستد بی این شاه بزرگ (مورخین شاهان ایران قدیم را غالباً چنین میخوانند) زندگانی سیاسی خودشان را اداره کنند. چند سال پس از صدور فرمان صلح ، اسپارتیها که از اوضاع یونان بواسطه ٔ فتح اهالی تِب و برتری آنها در یونان ناراضی بودند، باز آنتالسیداس را بدربار ایران فرستاده خواستار شدند که شاه دخالت کرده شرایط صلح را بموقع عمل گذارد (372 ق .م .). دربار ایران این تقاضا را پذیرفته فیلیس کوس ۞ نامی را بیونان فرستاد، تا اعلام کند که دول یونانی باید موافق فرمان صلح رفتار کنند. این فرستاده چنانکه کزنفون گوید (تاریخ یونان ، کتاب 7، بند1) ضمناً پولی بدولت اسپارت داد، تا قشونی تهیه کند، زیرا دولت اسپارت بر اثر همراهی ایران با دشمنان او بقدری در این زمان ضعیف شده بود، که دیگر مورد ملاحظه و بیم نبود و بعکس دولت تِب ، که بواسطه ٔ فتح خود نسبت به اسپارت قوتی یافته بود، نگرانی هائی ایجاد میکرد. آرامش موقتاً برقرار شد، ولی دوامی نداشت ، زیرا اهالی تِب که همواره در صدد بودند، برتری در یونان داشته باشند، به این خیال افتادند که اگر دربار ایران را با خودهمراه کنند، از این راه میتوانند بمقصود خود برسند.بنابراین متحدین خود را جمع کرده به آنها گفتند، که از دول یونان هر یک سفیری در دربار اردشیر دارد و لازم است که ما هم سفیری بدربار او روانه کنیم . بر اثراین فکر پلوپیداس ۞ را که از رجال مهم تِب بود، انتخاب کرده به ایران فرستادند. این سفیر چند نفر نماینده از قسمت های دیگر یونان مانند آرکادی و آرگس ُ همراه خود آورد (367 ق .م .). آتنی ها نیز، همینکه از رفتن سفرای تِب بدربار ایران ، آگاه شدند، گفتند ما هم باید سفیری بفرستیم ، تا آتن بی مدافع نباشد. اردشیر سفیر تِب را خیلی گرم پذیرفت ، زیرا اولاً تبی ها نسبت به اسپارتی ها در لِکترا فاتح شده و در لاکونی بهره مندیها یافته بودند، ثانیاً سفیر تِب به اردشیر گفت ، که در جنگ پلاته (در زمان خشیارشا)تِب در میان دول یونانی یگانه دولتی بود که طرفداری از ایران کرد و اگر اخیراً اسپارت با تِب طرف شد، از این جهت بود که دولت مزبوره با خیالات آژزیلاس بر ضدّ ایران همراه نگردید. چون این اظهارات نص واقع بود و ایرانیها هم از گفته های سفیر بی اطلاع نبودند، اردشیر سفیر تِب را بسیار بنواخت و گفت ، چه همراهی از من میخواهید. سفیر جواب داد، آن خواهیم که مِسِن ۞ از قید اسپارت آزاد باشد و آتنی ها با بحریه ٔ خود سواحل ب ِاُسی را تهدید نکنند. دربار ایران ، پس از آنکه مطالب سفرای دول یونانی را فهمید، با مقاصد اهالی تِب همراه گردیده اعلام کرد، که تِب باید شهر اول یونان باشد و هر کس برخلاف آن رفتار کند، شاه مجبورش خواهد کرد که مطیع شود و اگر آتن خلعاسلحه از خود نکند، با آن همان معامله خواهد شد که با یاغی میکنند. اهالی تِب از حکم شاه شادیها کردند،فرمان او را بدست گرفته اینجا و آنجا برده بهمه نشان دادند و مضمون آنرا در تمام یونان منتشر ساختند، ولی یونانیها دیگر نخواستند برتری تِب را بشناسند و باز منازعه شروع شد و پس از کشمکش های بسیار آتن باز سفیری بدربار ایران فرستاده مساعدت شاه را درخواست کرد و اردشیر با آن بیقیدی ، که در امور داشت ، گفت چه عیب دارد؟ آتن مجاز است که بحریه ٔ خود را حفظ کند و شهر آم فی پولیس را هم داشته باشد (این شهر میخواست استقلال یابد). در حینی که سفیر آتن در دربار ایران برای جلب عنایت شاه میکوشید، دولت او در نهان به آری ُبرَزَن ، والی ایران در فریگیه ، که یاغی شده بود، کمک و ضمناً مقصود خود را که تصرف جزیره ٔ ساُمس بود، تعقیب میکرد. و بعد از آتن اسپارت با این یاغی همراه بود.اوتوفرادات رئیس قشون ایران مأمور شد با او جنگ کند، ولی کاری نکرد و در دربار هم اهمیتی به این وقایعنمیدادند، چه جنایتهای درباری ، چنانکه بیاید، و اوضاع مغشوش و درهم دولت مجالی برای این کارها باقی نمیگذاشت . یاغیگری و شورش متدرجاً بتمام قسمت های آسیای صغیر سرایت کرد و چنانکه گذشت ، اهالی میسیه ، پافلاگونیه ، کیلیکیه ، لیدیه ، پی سیدیه و غیره هر کدام بنوبت خود یک نفر یاغی یافته دور او جمع شدند و کار بجائی کشید که داتام در کاپادوکیه اعلان استقلال داد. در این احوال اسپارتیها از حکم شاه که باید مِسِن مستقل باشد، سخت ناراضی شدند و از راه کینه ورزی آژزیلاس را به مصر فرستادند، تا بشورشیان کمک کند، ولی وقتی که او بمصر وارد شد، دید خابریاس سردار آتنی در آنجا محکم نشسته و از روی اضطرار راضی گردید که ریاست یونانی های اجیر را به او بدهند. شورش های آسیای صغیر را بالاخره دربار ایران ، چنانکه ذکر شد، بعضی را با اسلحه و برخی را با پول و برانگیختن متنقذی بر متنفذی و تحریک بقتل و خیانت فرونشاند، ولی اوضاع یونان بهمان حال باقی ماند. مستملکات یونانی نشین ایران در آسیای صغیرنیز احوال رقت آوری داشتند، توضیح آنکه دولت ایران در امور داخلی شهرهای یونانی دخالت نمیکرد، هر شهر امور خود را موافق قوانین خود اداره کرده باج میداد و گاهی هم تأدیه ٔ باج در بوته ٔ تأخیر می ماند. با وجود این شهرها آسایشی نداشتند. جهت آن دو تیرگی دائمی بود که در هر شهر وجود داشت : دسته ای طرفدار حکومت ملی و هواخواه آتن بودند، عده ای حکومت اولیگارشی (یعنی حکومت عده ٔ قلیل ) میخواستند و از اسپارت حمایت میکردند و چون در خود یونان رقابت و ضدیت شدیدی بین آتن و اسپارت وجود داشت ، تمام منازعات و خصومتهای این دودولت در مستعمرات یونانی نیز منعکس می شد و این شهرها هم بدو دسته تقسیم شده بجان یکدیگر می افتادند. اوضاع داخلی این شهرها چنان بود که ولات ایران در لیدیه بکلی سردرگم شده بودند، زیرا این منازعان و جنگهای درونی بالاخره بغارت اهالی تمام می شد و مستعمرات همواره رو بخرابی می رفتند. بالاخره دولت ایران صلاح دید، که امور شهری را، کما فی السابق بخود اهالی شهر واگذارد، ولی در هر شهر ارگی ساخته ساخلوی در آنجا بنشاند، تا دسته های ملی و اشرافی بهم نیفتند. چنین بود احوال یونان و مستملکات یونانی ایران در آسیای صغیر، وقتی که اردشیر درگذشت .
جنایتهای درباری ، فوت اردشیر، خانواده و خصائل او، قتل داریوش :اردشیر بقول بعض مورخین قدیم 360 زن عقدی و غیر عقدی داشت و چنانکه ژوستن گوید (کتاب 10، بند1): دارای یکصد و پانزده پسر و دختر بود، ولی اغلب آنها در زمان حیات او مرده بودند. از پسران او اسم چهار تن در تاریخ باقی مانده : 1- داریوش که بزرگتر از همه بود. 2-آریاسپ ۞ . 3- اُخس ۞ . 4- ارسام ۞ . سه پسر اولی از زن عقدی بودند و ارسام از زن غیر عقدی . اسم آخری را پلوتارک چنین نوشته ، ولی ژوستن گوید (همانجا): که او را آریورات ۞ مینامیدند. اردشیر، چون بکهولت رسید، دریافت که بین داریوش و اُخس رقابتی راجع بتخت سلطنت موجود است . این نفاق خانوادگی ، چنانکه پلوتارک گوید (اردشیر، بند31). درباریان را بدو دسته تقسیم کرده بود. آنهائی که عاقلتر بودند، عقیده داشتند، که پس از فوت اردشیر پسر بزرگتر او داریوش بر تخت بنشیند، چنانکه پس از فوت داریوش دوم هم اردشیر ولد ارشدش جانشین او شد، ولی اُخس ، که تندخو و ناراحت بود، طرفدارانی در میان درباریان داشت و آتُس سا دختر و زن اردشیر را بطرف خود جلب کرده به وی وعده داده بود که پس از فوت پدر او را ازدواج و ملکه کند. حتی در دربار بعضی میگفتند، که اُخس با این زن در نهان روابطی دارد و شاه از این قضیه آگاه نیست . اردشیر از این نظر، که پس از فوت او واقعه ای ، مانند قضیه کوروش کوچک پیش نیاید،مصمم شد داریوش را که 25 سال داشت در زمان حیات خودولیعهد کند و با این مقصود به او اجازه داد تیار راست بر سر گذارد. بعد پلوتارک گوید (بند32): رسمی است در پارس که پس از اینکه ولیعهدی معین شد، او عنایتی از شاه درخواست میکند و اگر موضوع درخواست پذیرفتنی باشد، شاه نمیتواند از قبول آن امتناع ورزد. داریوش از شاه درخواست کرد که زنی را آسپاسی ۞ نام به او بدهد. این زن در فوسه واقع در ولایت ینیان از والدین آزاد تولد یافته و دارای تربیت خوبی بود. شبی که زنان بشام در منزل کوروش کوچک دعوت داشتند، او نیز دعوت شده بود و رفتار و اطوار عفیفانه اش بقدری جلب توجه کوروش را کرد، که از آن شب ببعد او دلبستگی و علقه ٔ خاصی به این زن یافته وی را در حرم خود پذیرفت و بر تمام زنان غیر عقدی خود مقدم داشت . پس از جنگ کوناکسا و فوت کوروش این زن بحرم اردشیر درآمد و مورد محبت او گردید. بنابراین اردشیر از درخواست داریوش مکدر و ملول شد، زیرا خارجی ها بقدری نسبت بزنان خود متعصب اند، که نه فقط تکلم را با زن غیر عقدی شاه خیانت بزرگی میدانند بل از راهی ، که گردونه ٔ زن از آن عبور میکند نمیتوان گذشت . با وجود اینکه اردشیر آتس سا دختر خود را برخلاف قوانین پارس ازدواج کرده بود و با اینکه سیصد و شصت زن غیرعقدی داشت ، در جواب درخواست داریوش گفت ، میتوانی این زن را بحرم خود وارد کنی ، ولی بشرطی که آسپاسی بطیب خاطر راضی شود. بعد زن را خواسته تکلیف داریوش را به او گفتند و او برخلاف انتظار شاه داریوش را ترجیح داد. اردشیر تمکین کرد، ولی چیزی نگذشت که امر کرد اسپاسی راکاهنه ٔ معبد اناهیتا کنند (این معبد در همدان بود) و موافق قوانین این معبد زنانی که کاهنه ٔ آن میشدند،میبایست مادام الحیات از زناشوئی دوری جویند. اردشیرتصور نمیکرد، که داریوش اهمیتی به این اقدام بدهد وحتی می پنداشت که پسرش آنرا مانند انتقامی کوچک یا بشکل مزاحی تلقی خواهد کرد، ولی داریوش از فرط محبت به آسپاسی یا از این جهت که این امر را حیله ای از طرف پدر خود دانست ، سخت آزرده خاطر گردید. تیری باذ (که بالاتر ذکرش گذشته ) دریافت که داریوش سخت از شاه رنجیده و چون خود او هم در سر دختر شاه سخت آزرده خاطر بود، به او نزدیک شده به آتش کینه ورزی داریوش دامن زد.برای روشن بودن مطلب لازم است بیفزائیم ، که بگفته ٔ پلوتارک (همانجا، بند 33) اردشیر وعده کرده بود، سه نفر از دختران خود را برای این سه نفر تزویج کند: آپاما ۞ را برای فرناباذ، ردگونه ۞ را برای ارنت ۞ و آمس تریس ۞ را برای تیری باذ، ولی بعد نسبت به تیری باذ خلف وعد کرده آمس تریس را خودش بحباله ٔ نکاح درآورد و گفت ،که آتس سا ۞ کوچکترین دختر خود را به تیری باذ خواهد داد و پس از آن عاشق او شده این دختر را بدستیاری پروشات ، چنانکه بالاتر گذشت ، ازدواج کرد. تیری باذ را مورخ مذکور چنین توصیف میکند:او طبیعتاً میل به یاغیگری نداشت ، ولی سبک مغز بود. گاهی به اندازه ای بلند میشد، که اردشیر او را در ردیف اولین رجال دربار بشمار می آورد و گاه بقدری تنزل میکرد، که همه او را پست و حقیر میشمردند. تیری باذ نمیتوانست در این پست و بلندیها خود را عاقلانه اداره کند: در بلندی بقدری متفرعن میشد، که همه از او دوری میجستند و در پستی نه فقط حاضر نمیشد تمکین یا فروتنی کند، بلکه بقدری بر تکبر خود میافزود، که قابل تحمل نبود. تیری باذ پیوسته به داریوش میگفت ((کلاه بلند داشتن چه فایده دارد (مقصود تیار راست است )، اگر شخص اقتدارات خود را هم بلند نکند و شما در اشتباه بزرگید. برادر شما تکیه به اعتبار و وزن زنها داده همه روزه مقام خود را محکم میکند، و حال آنکه شما بپدر خرفت خود که همواره نقشه های خود را تغییر میدهد، امیدوار بوده تصور میکنید ولایت عهد برای شما تأمین شده . اردشیری که برای یک زن ، قانونی را که تا حال در پارس لایتغیر بود، زیر پا گذارد، آیا در مهمترین موضوعی بوعده ٔ خود وفا خواهد کرد؟ تفاوت بسیار است بین اینکه اُخُس بتخت نرسد یا آنکه آنرا از شما باز ستانند، زیرا اگر او شاه نباشد، میتواند سعادت مندانه زندگانی کند ولی شما که ولیعهد هستید، باید سلطنت کنید یا بمیرید)) پلوتارک در اینجا گوید: وسعت ممالک ایران و ترسی که داریوش از اُخس داشت ، تیری باذ را به این اقدام میداشت و ربةالنوع قبرس هم از این جهت ، که آسپاسی را ربوده بودند، غضب داریوش را تحریک میکرد. (مقصود از ربةالنوع قبرس ونوس ۞ است که قبرسی ها برای او پرستش مخصوصی داشتند و یونانیهاقدیم او را ربةالنوع جمال میدانستند. پلوتارک میخواهد بگوید، که چون آسپاسی را کاهنه کرده از زناشوئی بازداشتند، ربةالنوع مذکوره خشمگین شد). بعد مورخ مزبور گوید: راهی که ما را بمقصود میرساند، هموار و ملایم است ، ولی غالباً مردم بواسطه ٔ نادانی یا بی تجربگی بد را خوب پنداشته راه بد را انتخاب میکنند. بالاخره داریوش کاملاً در تحت نفوذ تیری باذ درآمد و او کنگاشی ترتیب داد، که درباریان بسیاری در آن داخل بودند. در این احوال یکی از خواجه ها از کنگاش مزبور آگاه شده شاه را مطلع کرد. موضوع کنگاش این بود که شبانه داخل اطاق خواب شاه شده سرش را از بدن جدا کنند. اردشیر، پس از اینکه خبر مزبور به وی رسید، دید، نه میتواند این خبر را بی اهمیت تصور کند زیرا جانش ممکن است در خطر باشد و نه فوراً باور کرده ترتیب اثر به آن بدهد. این بود که بخواجه ٔ مذکور سپرد، قدم بقدم مراقب احوال کنگاشیان باشد و بعد امر کرد در اطاق خواب پشت تخت خوابش دریچه ای به اطاق دیگر باز کرده و آنرا باپارچه ای بپوشند. در ساعتی که خواجه معین کرده بود، اردشیر بر تخت خواب خوابیده منتظر کنگاشیان گردید. اینها در ساعت معهود وارد اطاق شدند، ولی اردشیر تأمل کرد، تا آنها نزدیک گشته و همه را شناخت بعد، همینکه آنها خنجرها را کشیده بطرف تخت شاه رفتند، اردشیرپرده ٔ دریچه را بلند کرده به اطاق دیگر رفت و در رابسته فریادکنان قراولان را طلبید. در این احوال ، چون کنگاشی ها تیرشان بسنگ آمد و شاه آنها را شناخت ، گریختند و به تیری باذ هم گفتند، چنان کند، ولی قراولان رسیده تیری باذ را احاطه کردند و او چند نفر راکشت ، تاآنکه زوبینی به او اصابت کرده وی را از پای درآورد.پس از آن بحکم اردشیر داریوش و اطفال او توقیف شدندو به امر شاه محکمه ای از قضات شورای شاهی (پلوتارک قضات را چنین میخواند) تشکیل گردید و اشخاصی نیز بحکم شاه معین شدند، تا تقصیر داریوش را بگویند (مقصود هیئت اتهامیه است ). علاوه بر این اقدامات اردشیر امر کرد، که منشی های محکمه عقیده ٔ قضات را نوشته نزد او آورند. قضاة به اتفاق آراء حکم اعدام دادند و مجریان احکام محکمه داریوش را گرفته به اطاقی که پهلوی محکمه بود، بردند و جلاد با تیغش حاضر شد که رأی محکمه را اجراء کند، ولی همینکه داریوش را دید، متوحش شد وبطرف درب اطاق عقب رفت ، زیرا نیارست بر ولیعهد دست بلند کند. قضاتی که در اطاق دیگر بودند او را تشجیع کردند که وظیفه ٔ خود را انجام دهد و جلاد پس از آن داریوش را گرفته سرش را با تیغ از بدن جدا کرد. پلوتارک گوید (اردشیر، بند36): بعض مورخین گفته اند، که اردشیر در محکمه حاضر بود و وقتی که داریوش دید، تقصیر او ثابت شده ، در پیش شاه رویش را بزمین نهاده عفو خود را با عجز و الحاح درخواست کرد، ولی اردشیر برخاست و از شدت غضب و خشم قمه ٔ خود را کشیده آن قدر داریوش را زد، تا او جان سپرد و بعد، که بقصر خود برگشت آفتاب را پرستش کرد (مقصود میثر رب النوع آفتاب است ) وبدرباریها گفت : ((ای رجال پارسی ، بخانه های خودتان برگردید و بهمه بگوئید شخصی که بر ضد من کنگاش کرده بود، کنگاشی که بزرگترین جنایت و بیدینی است ، هرمز بزرگ او را سیاست کرد)). چون پلوتارک روایت اولی را مقدم ذکر کرده معلوم است ، که آن را صیحح تر میدانسته . ژوستن گوید (کتاب 10 بند1 - 2) که : پنجاه نفر از برادران داریوش در این جنایت شرکت داشتند و پس از قتل داریوش زنان و اولاد او را هم کشتند، ولی این روایت نباید صحیح باشد، زیرا اکثر اولاد اردشیر در حیات او مرده بودند و دیگر اینکه پلوتارک در باب قتل زنان و اولاد داریوش ساکت است .
قتل آریاسپ ۞ و آرسان ۞ : اُخس پس از قتل داریوش امیدوار گشت که بمقصود خواهد رسید، بخصوص که آتُس سا با او همراه بود، ولی دو مانع در پیش داشت : اولاً اردشیر از زن عقدی پسری داشت آریاسپ نام ، که بعداز قتل داریوش بتخت سلطنت از همه نزدیکتر بود. علاوه بر اینکه او از اُخُس بزرگتر بود، از جهت خلق خوش وحسیات ملایمی که داشت ، پارسی ها او را دوست میداشتند.مانع دیگر آرسان ، زاده ٔ یکی از زنان غیر عقدی اردشیر بود، که شاه او را بسیار دوست میداشت . اُخُس مصمم شد، که هر دو مانع را از پیش بردارد و برای هلاک کردن آریاسپ اشخاصی را از محارم و نزدیکان شاه تحریک کردکه همواره خبرهای بد به او داده ذهنی او کنند که شاه از پسرش ظنین است و تصور میکند که او هم در کنگاش داریوش دست داشته . این نوع خبرها بقدری متواتراً به او رسید و چنان او را بگرفتار شدن و زجرهای گوناگون تهدید کردند، تا بالاخره آریاسپ ترجیح داد بدست خود کشته شده از شکنجه ها و زجرهائی که برای او توصیف میکردند، برهد. با این تصمیم شربتی برای خود تهیه کرده آشامید و درگذشت . اردشیر از فوت او در اندوهی عمیق فرورفت و زار بر پسر خود گریست . گویند، جهت مرگ او را فهمید، ولی بواسطه ٔ کهولت نتوانست امر به تحقیقات و کشف قضیه کند و بالنتیجه این واقعه را برو نیاورده تمام محبت خود را به آرسان متوجه داشت و او را مورد اعتماد خود قرار داد. اُخُس ، چون دید آرسان آخرین مانعی است ، که در پیش دارد، بر اتلاف او نیز کمر بست و هارپات ۞ پسر تیری باذ را بر آن داشت که او را بکشد. در نتیجه آرسان نیز به قتل رسید و پس از آن اردشیر که خیلی پیر بود دیگر نتوانست تحمل این فقدان را کند و بزودی درگذشت .
فوت اردشیر: راجع بسن و مدت سلطنت او روایت مختلف است : پلوتارک گوید در سن 94 سالگی در سال شصت و دوم سلطنت خود فوت کرد (اردشیر بند38). دی نُن هم همین عقیده را داشته . دیوودورسی سی لی نوشته (کتاب 15 بند93)، که 43سال سلطنت کرد و در سال سوم المپیاد 104 فوت کرد. بنابراین حساب فوت او در 362 ق .م . روی داده . بعضی فوت او را در 360 ق .م . دانسته اند، ولی نلدکه گوید، که در357 ق .م . درگذشته و 46 سال سلطنت کرده . (تتبعات تاریخی ص 115).
خانواده ٔ اردشیر: خانواده این شاه ، به اندازه ای که اسامی اشخاص در تاریخ ذکر شده ، عبارت بود: از ملکه ، که استاتیرا نام داشت و زنان بسیار دیگر که چنانکه گذشت ، گویند عده ٔ ایشان به 360 میرسیده . از پسران او این نام ها ذکر شده : داریوش ، آریاسپ ، اُخُس . آرسان (که باید ارسام باشد). از دختران او اینها معلوم اند: اُخا ۞ و نیز آتس سا، آمِس تریس (هر دو زنان اردشیر بودند). آپاما (زن فرناباذ)، رُدگونه (زن اُرُنت ).
خصائل اردشیر دوم : از آنچه راجع بوقایع سلطنت اردشیر دوم (باحافظه ) گفته شد صفات او معلوم است و گمان میرود، که بسط مقال لازم نباشد. اگر بخواهیم در چند کلمه او را توصیف کنیم ، باید گفت ،که شاهی بوده : تنبل و راحت طلب ، غالباً ملایم و گاهی شدیدالعمل ، عادتاً ضعیف النفس ، اما پرجرأت ، وقتی صلاح خود را در شجاعت میدید. بی قید، فعال مایشاء، شهوت پرست ، بی قید، یعنی امور را بطبیعت وامیگذارد. فعال مایشاء، یعنی هر چه میخواست ، میکرد و پابند قوانین و عادات نبود. از مورخین عهد قدیم پلوتارک در چند مورد او را ستوده . بعض گفته های او بالاتر گذشت و در خاتمه ٔ کتاب خود راجع به اردشیر گوید (اردشیر، بند38): ((اردشیر برأفت شهرت یافت و او را ملت دوست میدانستند. واقعه ای که بیش از هر چیز این شهرت را در باره ٔ او تأمین کرد، این بود که پس از او شخصی مانند اُخس به تخت نشست و او در شقاوت و خونخواری سرآمد درنده ترین اشخاص آن زمان بود)). اکثر محققین جدید اردشیر را شاهی نالایق میدانند و جای تردید نیست ، که در سلطنت طولانی او شاهنشاهی ایران متلاشی میشد، از جمله نُلدکه گوید: ((تحقیر اردشیر از طرف کوروش کاملاً صحیح بود. درزمان این شاه شیرازه ٔ امپراطوری بیش از پیش از هم می گسست )) (همانجا) بعض مورخین جدید او را لوئی پانزدهم ۞ ایران قدیم دانسته اند. در باره ٔ اردشیر دوم باید نیز دارای این عقیده بود، که خوش اقبال بوده ، زیرا می بینیم ، که اکثر قضایای بزرگ و مهم بطور غیر مترقب بنفع او خاتمه یافته ، و الا بعد از داریوش دوم با شاهی مانند اردشیر دوم ، تار و پود ایران هخامنشی میبایست ، بیش از آنچه ذکر شد، از هم گسیخته باشد. بالاخره در باره ٔ اردشیر باید گفت ، که او در یونان موفق شد بچیزی ، که داریوش اول و خشیارشا به آن نرسیدند، اوضاع در هم و برهم یونان او را حکم عالی عالم یونانی کرد.
نوشته های توریة: قبل از اینکه بسلطنت اُخس بگذریم ، مقتضی است کلمه ٔچند راجع بذکری که در کتاب عزرا و نحمیا از اردشیر کرده اند، بگوئیم که بعضی نویسندگان این قضایا را مربوط به زمان اردشیر درازدست دانسته اند، ولی از کتاب عزرا صریحاً مستفاد میشود، که عزرا برای آراستن معبد به اورشلیم رفته و معبد هم در زمان داریوش دوم ساخته و پرداخته شده بود. پس شکی نیست که اردشیری که بعد از داریوش دوم می آید، اردشیر دوم است نه اردشیر اول .بهر حال این است آنچه راجع به این واقعه نوشته شده (کتاب عزرا، فصل 7) ۞ : ((و بعد از این امور در سلطنت ارتخشثتا پادشاه فارس عزرابن سرایابن عزریا... از بابل برآمد و او در شریعت موسی که یهوه خدای اسرائیل آنرا داده بود، کاتب ماهر بود و پادشاه بر وفق دست یهوه خدایش که با وی میبود، هر چه را که او میخواست ، به وی میداد و بعضی از بنی اسرائیل و کاهنان و لاویان ۞ ومغنیان و دربانان و نتینیم ۞ نیز در سال هفتم ارتخشثتا پادشاه به اورشلیم برآمدند و او در ماه پنجم سال هفتم پادشاه به اورشلیم رسید، زیرا در روز اول ماه اول بیرون رفتن از بابل شروع کرد و در روز اول ماه پنجم بر وفق دست نیکوی خدایش ، که با وی میبود، به اورشلیم رسید... این است صورت مکتوبی ، که ارتخشثتا پادشاه به عزرای کاهن و کاتب که کاتب کلمات وصایای خداوند و فرائض او بر اسرائیل بود، داد: از جانب ارتخشثتا شاهنشاه بعزرای کاهن و کاتب کامل شریعت خدای آسمان اما بعد فرمانی از من صادر شد، که هر کدام از قوم اسرائیل و کاهنان و لاویان ایشان ، که در سلطنت من هستند، و برفتن همراه تو به اورشلیم راضی باشند بروند. چونکه تو از جانب پادشاه و هفت مشیر او فرستاده شده ای ۞ تا در باره ٔ یهودا و اورشلیم بر وفق شریعت خدایت که در دست تو است تفحص کنی و نقره و طلائی را که پادشاه و مشیرانش برای خدای اسرائیل که مسکن او در اورشلیم میباشد، بذل کرده اند، ببری و نیز تمامی نقره و طلائی را که در تمامی ولایت بابل بیابی با هدایای تبرعی که قوم و کاهنان برای خانه ٔ خدای خود، که در اورشلیم است ، داده اند، ببری . لهذا با این نقره گاوان و قوچها وبره ها و هدایای آردی و هدایای ریختی آنها را به اهتمام بخر و آنها را بر مذبح خانه ٔ خدای خودتان ، که در اورشلیم است ، بگذران و هر چه بنظر تو و برادرانت پسند آید، که با بقیه ٔ نقره و طلا بکنید، بر حسب اراده ٔ خدای خود بعمل آورید و ظروفی که بجهت خدمت خانه ٔ خدایت بتو داده شده است ، آنها را بحضور خدای اورشلیم تسلیم کن و اما چیزهای دیگر که برای خانه ٔ خدایت لازم باشد، هر چه برای تو اتفاق افتد، که بدهی ، از خزانه ٔ پادشاه بده و از من ارتخشثتا پادشاه فرمانی بتمامی خزانه داران ماورای نهر صادر شده است ، که هر چه عزرای کاهن و کاتب شریعت خدای آسمان از شما بخواهد، بتعجیل کرده شود، تا صد وزنه نقره و صد کر گندم و تا صد بت شراب و تا صد بت روغن و از نمک هر چه بخواهد هر چه خدای آسمان فرموده باشد، برای خانه ٔ خدای آسمان بلاتأخیر کرده شود، زیرا چرا غضب بر مُلک پادشاه و پسرانش وارد آید و شما را اطلاع میدهم ، که بر همه ٔ کاهنان و لاویان و مغنیان و درباریان و نتینیم و خادمان این خانه ٔ خدا جزیه و خراج و باج نهادن جائز نیست و تو ای عزرا، موافق حکمت خدایت ، که در دست تو میباشد، قاضیان و داوران از همه ٔ آنانی که شرایع خدایت را میدانند، نصب کن ، تا بر جمیع اهل ماورای نهر داوری کنند و آنانی را که نمیدانند، تعلیم دهند و هر که بشریعت خدایت و بفرمان پادشاه عمل نکند، بر او بی محابا حکم شود خواه به قتل یا بجلای وطن یا بضبط اموال یا بحبس )).بعد عزرا شرح میدهد، چه کسانی با او از بابل به اورشلیم رفتند و او در آنجا سیزده سال بماند و موافق فرمان شاه رفتار کرد. عزرا راجع بمقدار طلا و نقره و ظروف و سایر اشیائی که با خود برای اورشلیم برده درباب هشتم چنین گوید: ((نقره و طلا و ظروف هدیه خدای ما را که پادشاه و مشیران و سرورانش و تمام اسرائیلیهائی که حضور داشتند، داده بودند، به ایشان (یعنی رؤسای کهنه ) وزن نمودم پس ششصد و پنجاه وزنه ٔ نقره و صد وزنه ظروف نقره و صد وزنه ٔ طلا بدست ایشان وزن کردم و بیست طاس طلا هزار درهم و دو ظرف برنج صیقلی خالص که مثل طلا گرانبها بود و به ایشان گفتم شما برای خداوندمقدس میباشید و ظروف نیز مقدس است و نقره و طلا، یهوه خدای پدران شما هدیه ٔ تبرعی است . پس بیدار باشید واین ها را حفظ کنید، تا بحضور رؤساء کهنه و لاویان وسروران آبای اسرائیل در اورشلیم بحجره های خانه ٔ خداوند بوزن بسپارید)).
حکایت نحمیا: از آنجا که گفته های نحمیا دنباله ٔ گفته های عزرا میباشد، معلوم است ، که این حکایت هم راجع بزمان اردشیر باحافظه است . بهر حال مضمون حکایت این است (کتاب نحمیا، فصل 1): در سال بیستم سلطنت ارتخشثتا، زمانی که نحمیا در دارالسلطنه ٔ شوشان بود، یکی از برادرانش ، که حنانی نام داشت ، با کسانی چند از یهودا آمدند و برای او احوال اسف آور اورشلیم را بیان کرده گفتند، آنانی که آنجا در بلوک از اسیری باقی مانده اند، در مصیبت سخت و افتضاح میباشند و حصار اورشلیم خراب و دروازه هایش سوخته است نحمیا از این خبر غرق غم و اندوه گردیده و با گریه بدرگاه خداوند روی آورده عفو اورشلیم رااز یَهوه ُ خواستار شد و دعا کرد که او را در حضور شاه بمرحمتی نائل کند. بعد نحمیا چنین گوید ((در ماه نیسان در سال بیستم ارتخشثتا پادشاه واقع شد، که شراب پیش وی بود و من شراب را گرفته بپادشاه دادم و قبل از آن من در حضورش ملول نبودم . پادشاه مرا گفت ، روی تو چرا ملول است ؟ با اینکه بیمار نیستی این غیر از ملالت دل چیزی نیست . پس من بی نهایت ترسان شدم و بپادشاه گفتم : پادشاه تا ابد زنده باد، رویم چگونه ملول نباشد، و حال آنکه شهری که موضع قبرهای پدرانم میباشد، خراب است و دروازه هایش با آتش سوخته . پادشاه مرا گفت ، چه چیزی میطلبی ، آنگاه نزد خدای آسمانها دعا کردم و بپادشاه گفتم ، اگر پادشاه را پسند آید و اگر بنده ات در حضورت التفات یابد، مرا به یهودا و شهر مقبره های پدرانم بفرست تا آن را تعمیر کنم . پادشاه مرا گفت و ملکه پهلویش نشسته بود، طول سفرت چه قدر خواهد بود و کی مراجعت خواهی کرد؟ پس پادشاه صواب دید، که مرا بفرستد و زمانی برایش معین کردم )). بعد مضمون حکایت این است : شاه فرمانی بوالیان ماورأنهر صادر کرد که او را مشایعت کنند و او سالماً به اورشلیم رسید. پس از ورودش معاندین او یعنی حرونی ها و عمونی ها و اعراب او را سخت استهزاء و بعض طوایف دیگر همجوار نیز ضدیت کردند، ولی نحمیا مردم را بچند بخش تقسیم کرده طوری کارهای تعمیر را مرتب کرد که در ظرف پنجاه و دوروز دیوارها و دروازه ها ساخته شد. عده ای مشغول ساختن شدند و جمعی مسلح حاضر بودند، که اگر حملاتی از طرف معاندین شود، دفع کنند. بالحاصل ، پس از این کار و بعد از اینکه نحمیا اصلاحاتی در یهودا کرد بدربار شاه برگشت و بعد، پس از دوازده سال باز به اورشلیم رفته کارهای مفید برای آن انجام داد. (ایران باستان صص 991 - 1163 و نیز ص 956، 957، 961، 962، 989، 990، 1164، 1255، 1304، 1378، 1404، 1459، 1462، 1463، 1464،1466، 1468، 1488، 1527، 1530، 1537، 1542، 1569، 1588، 1589، 1590، 1600، 1603، 1611، 1612، 1619، 1949، 2131، 2132، 2196، 2247، 2270، 2364، 2531، 2544،2693، 2703 و یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 164، 168،169، 395 و ج 2 ص 263 و فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 64، 129، 275، 276، 327).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
اردشیر دوم . [ اَ دَ / دِ رِ دُوْ وُ ] (اِخ ) (ساسانی ) پادشاه ساسانی برادر شاپور ذوالاکتاف پسر هرمز. (مفاتیح ). برادر کوچک (؟) شاپور (دوم ) ذوال...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.