اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ارغ

نویسه گردانی: ʼRḠ
ارغ . [ اُ ] (ص ) بادام و پسته و فندق و نارگیل و گردکان و زردالو و امثال آن را گویند که درون آن تیز و تلخ و تند شده باشد. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). گردکانی که بدبو و بدطعم شده باشد و آنرا بتازی خنز گویند بفتح خای معجمه و کسر نون و آخرش زای معجمه . (فرهنگ سروری ). زَنِخ . (فرهنگ رشیدی ). (جهانگیری ) (برهان قاطع).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
عرق خبیث . [ ع َ رَ ق ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عرق انگلیسی ، که نوعی مرض است . رجوع به عرق انگلیسی شود.
عرق ثادق . [ ع ِ ق ِ دِ ] (اِخ ) یکی از دو عرق بصره است . رجوع به عرق ناهق شود.
عرق السوس . [ ع ِ قُس ْ س ] (ع اِمرکب ) اصل السوسه است . (مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ریشه ٔ شیرین بیان . رجوع به شیرین بیان شود.-...
عرق الشجر. [ ع ِ رَ قُش ْ ش َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) صمغاست . (مخزن الادویه ). علک . (یادداشت مرحوم دهخدا).
عرق الطیب . [ ع ِ قُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) زرنباد است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اسرار است و زرنباد را نیز گفته اند. (مخزن الادویه ).
عرق العروس . [ ع َ رَ قُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) طلق است ، که آن سنگی است براق . (از مخزن الادویه ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کوکب الارض . رجوع ...
عرق آلوده . [ ع َ رَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پوشیده شده از خوی و عرق . (ناظم الاطباء). عرق آلود. رجوع به عرق آلود شود.
عرق افشان . [ ع َ رَ اَ ] (نف مرکب ) عرق افشاننده . مرادف عرق ریز. (آنندراج ) : از عرق افشان بناگوش وی چشمه ٔ خورشید یکی قطره خوی . میرخسرو (ا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
عرق ریزان . [ ع َ رَ ] (ق مرکب ) خوی ریزان . در حال عرق ریختن . در حال خوی ریختن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۱۰ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.