 
        
            ارق 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼRQ 
    
							
    
								
        ارق .[ اَ رِ ] (ع  ص ) بیخواب . بیخواب شده . بیدار. آرِق .
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عرقی که در شرکت یا کارخانه میکده قزوین تولید میشد.
میکده قزوین یک کارخانه الکل سازی و تولید مشروبات الکلی در قبل از انقلاب سال 1357 در ایران بود که...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق گز. [ ع َ رَ گ َ ] (اِ مرکب )  ۞  در اصطلاح  پزشکی ، جوشهای  کوچکی  که  بر اثر ترشح  زیاد عرق  بر سطح  پوست  عارض  میشوند. عرق جوش . (از فرهنگ  فا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق گزی . [ ع َ رَ گ َ ] (ص  نسبی ) (تب  ...) عرق  انگلیسی . (فرهنگ  فارسی  معین ). رجوع  به  عرق  انگلیسی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق گیر. [ ع َ رَ ] (نف  مرکب ) عرق گیرنده . آنکه  عرق  نباتات  معطر یا دوائی  به  تقطیر گیرد، چون  عرق  بیدمشک  و عرق  کاسنی  و عرق  بید، یا گلاب  از...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        رگ میهنی، رگ میهندوستی 
erq e melli
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق آور. [ ع َ رَ وَ ] (نف  مرکب ) آنچه  باعث  خارج  شدن  عرق  گردد. دواها که  تولید خوی  و عرق  کنند. مثلا" گویند: آسپرین  عرق آور است . (یادداشت  مر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق کشی . [ ع َ رَ ک َ / ک ِ ] (حامص  مرکب ) عمل  عرق  کش . رجوع  به  عرق  شود.  ||  (اِمرکب ) جای  عرق  کشیدن . محلی  که  در آنجا عرق  گیرند.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق سوز. [ ع َ رَ ] (اِ مرکب ) سرخی  یا بثوری  که  در تابستان  بعلت  کثرت  خوی  و عرق  بر بشره  پدید آید. (از یادداشتهای  مرحوم  دهخدا). خشک  رنده .- ...