ارک
نویسه گردانی:
ʼRK
ارک . [ ] (اِ) موضع رستنگاه دندان . لثه : تدبیر آسان برآمدن دندان کودکان آنست که ارک او را یعنی آن موضع که رستنگاه دندان آنست بچیزهای نرم و چرب میمالند چو پیه مرغ و پیه بطو مسکه و مغز خرگوش پخته و خواجه ابوعلی سینا رحمه اﷲ اندر کتاب قانون حکایت می کند که طبیبان گذشته گفته اند اگر شیر سگ اندر ارک کودکان مالند، آنرا خاصیتی است اندر این باب و هرگاه که دردمند شود، عصاره ٔ عنب الثعلب و روغن گل بهم زنند و نیم گرم کنند و انگشت بدان چرب کنند و به آهستگی بر ارک او مالند و نباید گذاشت که چیزی خاید تا ماده ٔ دندان بتحلیل خرج نشود وهرگاه که دندان پدید آید... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ارک . [ اَ رَ ] (ع مص ) مبتلا شدن شتر بدرد شکم از خوردن اراک . (منتهی الأرب ). خوردن شتر درخت اراک را. (منتخب اللغات ) (شمس اللغات ) (کنز الل...
ارک . [ اَ ] (ع مص ) ستیزه کردن مرد. (منتهی الأرب ). || ساکن شدن ورم زخم و نزدیک بهی رسیدن . (آنندراج ). نزدیک به بهی رسیدن و خوابیدن...
ارک . [ اَ ] (اِخ ) بزبان علمی اهل هند اسمی است از اسامی نیر اعظم . (جهانگیری ).
ارک . [ اَ رِ] (ع ص ) اراکناک . جائی که دارای اراک بسیار باشد.
ارک . [ اِ ](ع اِ) حمض . نباتی تلخ و شورمزّه . (منتهی الأرب ).
ارک . [ اُ رُ ] (ع اِ) ج ِ اراک و اراکه .
ارک . [ اَ ] (اِ) ارگ . (برهان ). هر قلعه ای که مسکن پادشاه باشد و این لفظ را بعضی بضمتین نوشته اند و بعضی بزیادت الف گفته اند و در رشیدی و...
ارک . [ اَ رَ ک َ ] (اِخ ) نام مردی ارمنی که در بابل بزمان داریوش بزرگ ، بدروغ نام بخت نصر (نبوکدنزر) بخود بست و مدعی شد پسر نبونائید است و...
ارک . [ اَ رَک ک ] (ع ص ) مرد ناکس و سست رای . || آنکه بر اهل خود غیرت ندارد. (منتهی الأرب ). بی حمیّت . || آنکه اهل او مهابت وی نکنند...
ارک . [ اَ ] (اِخ ) قلعه ای است از ولایت سیستان . (جهانگیری ). موضعی است در سجستان . (آنندراج ). نام ابنیه ٔعظیمه به زرنج سیستان ، بین باب ...