اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

از

نویسه گردانی: ʼZ
از. [ اَ ] (اِ) آزاد. آزار. اَزدار. اَزّار. وازدار. نیل . سیخ . سُخ . سیاه دور. ۞ و چانچو (شانه چوب ) از این درخت کنند. و رجوع به ازادرخت شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
عز. [ ع َزز ] (ع ص ) رجل عز؛ مرد ارجمند. (ناظم الاطباء). مرد قوی و عزیز. (از اقرب الموارد). عزیز. گرامی . رجوع به عزیز شود.
عز. [ ع َ زِن ْ ] (ع ص ) شکیبا و صابر. (منتهی الارب ). آنکه بر پیش آمدی که بدو رسیده است ، شکیبائی کند. (از اقرب الموارد). عَزی . رجوع به عز...
اض . [ اَض ض ] (ع مص ) مضطر گردانیدن فقر کسی را بسوی کسی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مُلْجاء و مضطر کردن کسی را به کسی . (از اقرب الموار...
اض . [ اِض ض ] (ع اِ) اصل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کریم الاض ؛ ای الاصل . (اقرب الموارد). اِص بنقل صاغانی از ابن عباد. (تاج العروس ...
آز. (اِ) زیاد جُستن . زیاده جوئی . افزون خواهی . افزون طلبی . خواهش بسیاری از هر چیز. طمع. ولع. حرص . شره . شُح ّ. تنگ چشمی : از فرطعطای او زند آز...
آز. (اِخ ) نام شهری است .
اذ. [ اَذذ ] (ع مص ) بریدن با شمشیر و جز آن .
اذ. [ اِ ] (ع حرف ربط) چون . برای آنکه . || آنگاه . و آن برای زمان ماضی است و گاهی برای مفاجاة آید بشرط که در جواب بینا یا بینما واقع شو...
عاذ. [ ذِن ْ ] (ع ص ) مکان عاذ؛ یعنی مکانی که دور از آب است . (منتهی الارب ).
عض .[ ع َض ض ] (ع مص ) گَزیدن . (از منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ). به دندان گزیدن . (غیاث اللغات ). به دندان گرفتن . (المصادر زوزنی ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.