ازد
نویسه گردانی:
ʼZD
ازد. [ اَ ] (اِخ ) ابن النبیت . ابن عبدربه گوید: انما تزوج اراش بن عمروبن الغوث اخی الازدبن النبیت ، سلامة ابنة انمار. (عقدالفرید ج 3 ص 312).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ازد. [ اَ ] (اِخ ) ابن غوث . رجوع به ازد (پدر قبیله ) شود.
ازد. [ اَ ] (اِخ ) ابن فتح . محدثی کشّی است .
ازد. [ اَ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است در یمن که جمیع انصار از اولاد اویند و پدرش غوث نام داشت واو را ازد شنوءة و ازد عمان و ازدالسراة نیز گویند....
ازد. [ اَ ](اِخ ) نام قبیله ای از قبایل ده گانه ٔ عرب . (سمعانی ).نام قبیله ای از عرب و اشعار این قبیله را ابوسعید بکری گرد کرده است . (ابن ...
ازد شنوة. [ اَ دِ ش َ ن ُوْ وَ ](اِخ ) اَزدِ شَنوءة. رجوع به اَزد و شَنُوَّة شود.
ازد عمان . [اَ دِ ع ُ ] (اِخ ) قبیله ای از اَزْد که در عمان بودند: ان ّ ازدَ عمان ملاحون . (عیون الاخبار ج 4 ص 202).لازدِ عمان بن المهلب بَزو...
ازد شنوءة. [ اَ دِ ش َ ءَ ] (اِخ ) اَزدِ شَنُوَّة. رجوع به اَزد و شَنوءة، و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 273 شود.
عزد. [ ع َ ] (ع مص ) آرمیدن با زن . (از منتهی الارب ). نزدیکی با زن .
عضد. [ ع َ ] (ع مص ) یاری کردن کسی را و مدد کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یاری کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار...
عضد. [ ع َ ] (ع اِ) بازو. (منتهی الارب ) (دهار) (از اقرب الموارد). عَضُد. رجوع به عَضُد شود. || ناحیه و کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب ...