اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ازن

نویسه گردانی: ʼZN
ازن . [ اِ زُ ] (اِخ ) ۞ پدر ژازُن که بسحر مِدِه ٔ جادوگر، جوانی از سر گرفت .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
اذن . [ اُ ] (ع اِ) گوش . اُذُن :اُذن مؤمن وحی ما را واعی است آنچنان گوشی قرین داعی است . مولوی .ج ، آذان .
اذن . [ اُ ذُ ] (ع اِ) گوش :گر شنیدی اذن کی ماندی اذن یا کجا کردی دگر ضبط سخن . مولوی .- اُذُن بَسْطاء ؛ گوش کلان و پهن .- اذن خرباء ؛ گوشی...
اذن . [ اُ ذُ ] (اِخ )یکی از جبال بنی ابی بکربن کلاب . || قاره ای بسماوه که از آنجا سنگ آسیا برند. (معجم البلدان ).
اذن . [ ] (اِخ ) (سنةالَ ...) نام سال اول هجرت .
اظن . [ اَ ظَن ن ] (ع ن تف ) سزاوارتر کسی که درباره ٔ امری به وی گمان برند. گویند: نظرت الی اظنهم ان یفعل ذلک ؛ ای الی اخلقهم ان اظن ...
آزَن (اوستایی) زائیدن، زایاندن
آذن . [ ذَ ] (ع ص ) مرد کلان گوش . بلّه گوش . حیوان بزرگ گوش و درازگوش .
آذن . [ ذِ ] (ع ص ) دربان .
ام اذن . [ اُم ْ م ُ اُ ذُ ] (اِخ ) محلی است در سماوه که از آنجا سنگ آسیا می آورند. (از معجم البلدان ) (از مراصد الاطلاع ).
اصل اذن . [ اَ ل ِ اُ ذُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل الاذن شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.