ازوم
نویسه گردانی:
ʼZWM
ازوم . [ اُ ] (ع مص ) سخت گزیدن بتمام دهن . (منتهی الارب ). || گرفتن بدندان . بریدن بدندان نیش . (منتهی الارب ). بریدن بگاز. || بازایستادن از چیزی . (منتهی الارب ). ترک اکل . (قطر المحیط). || خاموشی . (منتهی الارب ). صمت . (قطر المحیط). || نخوردن طعام بر طعام . (منتهی الارب ). || سخت شدن قحط و جدب . (منتهی الارب ). اشتداد قحط. (قطر المحیط). || سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن . || از بیخ برکندن . (منتهی الارب ). استیصال . (قطر المحیط). || ملازم جائی یا کسی شدن . (منتهی الارب ). || سخت تافتن ، چنانکه رسن را. مفتول کردن . اِحکام فتل . (قطر المحیط). || مداومت کردن بر. مواظبت . (قطر المحیط). || نگاهداری و حفظ کردن چیزیرا. محافظت ضیعة. (قطر المحیط). || بند و قفل کردن ، چنانکه در را. اغلاق باب .(قطر المحیط). || امساک . (قطر المحیط).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
ازوم . [ اَ ] (ع اِ) دندان نیش . ج ، اُزُم . || (ص ) لازم گیرنده ٔ چیزی . || سخت گیرنده بتمام دهن . آزم .
ازوم گدوگ . [ ] (اِخ ) محلی در جنوب چیپان قزقان در خوارزم .
عزوم . [ ع َ ] (ع ص ) کسی که بر عزم و قصد خود پایداری کند تا به هدف خویش برسد. (از اقرب الموارد). || گنده پیر. (منتهی الارب ). پیره زال . ...
عضوم . [ ع َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ درشت اندام . (منتهی الارب ). ناقه ٔ صلب و سخت . (از اقرب الموارد).
عظوم . [ ع ُ ] (اِخ ) (ذات الَ ...) جایگاهی است در شعر حصین بن حمام . (از معجم البلدان ).